شروین نکویی: نزدیک به دو سال از آنچه به نام جنبش سبز در تاریخ ایران ثبت خواهد شد، میگذرد. این جنبش که نتیجه مستقیم انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و پافشاری میرحسین موسوی و مهدی کروبی به عنوان دو نامزد معترض و سپس حمایت بخش قابل توجهی از جامعه با آنها شکل گرفت، پس از سه دهه موفق شد تا اقشار مختلف مردم ایران را در تهران و شهرهای بزرگ دیگر را بار دیگر به خیابانها آورد تا احیای حقوق سیاسی و شهروندی خود را استیفا کنند. مردم ایران گویی بسان انقلاب ۱۳۵۷ اعتقاد داشتند که سرنوشت سیاسی کشور به دست آنها و در خیابانها تعیین خواهد شد.
اما در دیگر سو، حکومت جمهوری اسلامی موفق شد با استفاده از خشونت در مقابل تظاهر کنندگان و حبس و حصر کادر اصلی اتاق فکر دو نامزد ریاست جمهوری و به موازات آن ایجاد جو پلیسی ـ نظامی، سرانجام پس از ماهها جنگ و گریز با مردم معترض به اعتراضات پایان دهد. آنچه مسلم است اینکه دو سال پس از آغاز جنبش سبز از نارضایتی شدید جمع کثیری از مردم نسبت به عدم وجود حقوق شهروندی کاسته نشده است. اما از سوی دیگر کنشهای سرنوشتساز فعالان این جنبش اعم از تظاهرات، اعتصابات و کار تشکیلاتی سیاسی به حداقلی از آنچه که باید باشد، افول کرده است.
چه راهحلها و راهبردهایی پیش پای جنبش سبز و برای به ثمر رسیدن نهال امیدی که این جنبش در دل آزادیخواهان ایران کاشته، در پیش رو داریم؟ تهران ریویو در آستانه سالروز حضور میلیونی مردم ایران با هدف حقخواهی و بازپسگیری حقوق شهروندی و مدنی خود به گفتگو با نظریهپردازان و اساتید ایرانی میپردازد.
در نخستین قسمت از این مجموعه با حمید دباشی جامعه شناس و استاد ادبیات مقایسهای، دانشکده زبانها و فرهنگهای خاورمیانه و آسیا، دانشگاه کلمبیا در نیویورک به گفتگو نشستهایم.
ممنونام شروین عزیز به خاطر فرصتی که برای این گفتوگو در اختیار من قرار دادید. ابتدا باید بگویم که دربارهی خلاصهای که از دیدگاههای من دربارهی جنبش سبز در دو سال گذشته ارایه کردید موافقم اما با توصیفی که از وضعیت فعلی ما میکنید موافق نیستم. دو سال پس از آغاز جنبش سبز، و حتی پیش از فرا رسیدن بهار عرب، که تأثیر طولانیمدتی بر آن خواهد داشت، دستیافتهای فراوانی داشتهایم که برشمردن آنها وقت زیادی میبرد. پس، نه: جنبش سبز نمرده است. جنبش سبز بسیار هم زنده و قبراق است. کافی است گیرندههای قویتری برای دریافت علایم داشته باشید. قبل از اینکه چیز دیگری بگویم، باید به یاد داشته باشید که جنبشهای اجتماعی منطق درونی خودشان را دارند که بنا به تعریف برآمده از اجتماع و جمعی هستند. ما باید سعی کنیم این منطق درونی را رمزگشایی کنیم نه اینکه این جنبشها را به طور تراجعی با چیزهایی تطبیق دهیم که از قبل با آنها آشنا هستیم.
جنبش سبز به مثابهی یک واقعیت اجتماعی بسیار جلوتر از تواناییهای تحلیلی ما هستند و ما به عنوان تحلیلگر، مورخ یا نظریهپرداز از شواهد واقعی مردم خودمان که دلیرانه و خلاقانه این جنبش را به پیش بردهاند، عقبتر حرکت میکنیم. داوری من این است که واقعیت این جنبش بسیار غنیتر از آن است که فقر فلسفی ما از عهدهی تصور آن برآید. با در نظر داشتن این نکته، بگذارید با دقت بیشتر به دستیافتهای جنبش سبز نگاه کنیم. در حال حاضر، نامشروع بودن جمهوری اسلامی به عنوان یک دستگاه دولتی بیش از دو سال، بیست سال یا سی سال گذشته برای جهانیان آشکار شده است (به ویژه در جهان عرب و نزد مسلمانان). هالهی تقدسی که جمهوری اسلامی به طور مصنوعی گرداگرد خویش آفریده بود از میان رفته است و دستگاه تبلیغاتی آن که روزگاری به متفکرانی چون عبدالکریم سروش و فیلمسازانی چون محسن مخملباف میبالید، اکنون به ترکیب مبتذلی از فاطمه رجبی، محمد جواد لاریجانی، حسین شریعتمداری، سعید تاجیک و محمد مرندی تقلیل یافته است.
این بهترین سطح از توانایی بسیجگری جمهوری اسلامی در دفاع از خود در ساحت اندیشه، هوشمندی و استدلال است. نهاد بر آمده از فقاهتِ ولایت فقیه که سلطانیسم اسلامگرا از طریق آن در پی این بود که موضع و منزلتی شیعی به خود بدهد، بیش از گذشته پرده از خصلت منسوخ و مبتذلاش فرو افتاده است. من برآمدن بهار عرب را کاملاً به جنبش سبز نسبت نمیدهم اما باور دارم که هر دو ریشه در روحیهی مبارزهجویی مشابه و توقفناپذیر یکسانی دارند. از آن مهمتر، جنبش سبز توانسته است در عرصهی عمومی و در فضاهای گفتمانی فرهنگ سیاسی جهانشهری و اینجهانی ما را به شکلی اعاده و آشکار کند که اسلامگرایی ستیزهجوی رژیم را تضعیف میکند. فریبکاری جمهوری اسلامی در به سرقت بردن و تحریف یک فرهنگ سیاسی استخواندار و اینجهانی از طریق اسلامیسازی سبعانهی فرهنگ سیاسی چندوجهی و چندکانونی ما بیش از پیش بر جهانیان آشکار شده است.
غیبت تظاهرات خیابانی نشانهی این نیست که سازمانهای سرکوبگر جمهوری اسلامی موفق به سرکوب جنبش حقوق مدنی شدهاند. درست بر عکس: این سرکوب در واقع بسیار بیشتر باعث شده است که این جنبش در زمینی محکمتر و غنیتر ریشه بدواند و منجر به تولید میوههای شیرین و خوششکلتر شود. تمام آنچه که لازم بود یک سؤال ساده بود: «رأی من کجاست؟» و جمهوری اسلامی مجبور شد که تمام نیروی کریه و سبعانهاش را در برابر دیدگان جهانیان عریان کند. جنبش سبز، پس از این پرسش گشاینده، سه مرحلهی پیاپی و مهم تظاهرات خیابانی، تبیین گفتمانی، و اکنون متصل شدن به بهار عرب را پشت سر گذاشته است. پس دلایل فراوانی هست که خوشبین باشیم و این ماجرا را جشن بگیریم نه اینکه حس توهمزدایی داشته باشیم. ما نه تنها به دورهی پس از انقلاب مشروطه یا عصر مصدق باز نمیگردیم بلکه در واقع حتی به دورهی اصلاحات خاتمی هم باز نمیگردیم. به خاطر جنبش سبز، و دقیقاً به خاطر مواضع دلیرانه و بیانیههای میرحسین موسوی و مهدی کروبی (و بسیار دیگری – از زهرا رهنورد، مصطفی تاجزاده، فخرالسادات محتشمیپور، و محمد نوریزاد گرفته تا منصور اسانلو، مجید توکلی، بهاره هدایت، احمد زیدآبادی، جعفر پناهی، شیرین عبادی، نسرین ستوده و بسیاری دیگر) ما شاهد دورهی یکسره تازهای در تاریخ اجتماعیمان هستیم. به دلایل بسیاری ما باید این دستیافتهای جنبش سبز را جشن بگیریم و به جلو حرکت کنیم.
آیا جنبش سبز این روزها راهبرد مشترک و منسجمی دارد؟ اگر چنین راهبردی وجود دارد، آن را چگونه تعریف میکنید؟ و اگر نیست، آیا این بد است؟ اگر بد نیست، چرا نیست؟ و اگر بد است، چگونه میتوانیم این وضعیت را تغییر دهیم؟
نه، جنبش سبز راهبرد منسجمی ندارد. اما انقلاب تونس و مصر هم فاقد چنین راهبردی بودند. هر دوی اینها به شیوهای خود-انگیخته گسترش یافتند و گام به گام جلو رفتند تا به حدی از اهدافشان رسیدند، که سرنگونی دیکتاتورهای بزرگ بود. بر همین قیاس که انقلابهای مصر و تونس هنوز پایان نیافتهاند، و همچنین خیزش سوریه، لیبی، بحرین و یمن تازه آغاز شدهاند، جنبش سبز در ایران نیز مراحل مختلفی را هم در صحنهی داخلی ایران و هم در پاسخ به قیامهای دموکراتیک منطقه از سر خواهد گذراند. جنبش سبز یک ارگانیسم زنده است و به این معنا نمیتواند یک «راهبرد مشترک و منسجم» داشته باشد، که معمولاً از دل یک رهبری واحد یا سازمانیافته میآید. ما چنین رهبریای در جنبش سبز نداریم و همانطور که در آغاز گفتهام این هم واقعیتی اجتماعی است و هم واقعیتی خوب است. حتی کسانی که فکر میکنند با جمهوری اسلامی مخالفاند، یا در واقع به ویژه کسانی که فکر میکنند با جمهوری اسلامی مخالفاند، در واقع تاریخ را تقلید میکنند و در اعماق ضمیرشان خواستار خمینیای هستند که زیر درخت سیبی در حومهی پاریس نشسته است و جنبش را در ایران هدایت میکند.
این عده باید لنزهایشان را اصلاح کنند؛ نه اینکه جنبش سبز شیوهی «ببر و بچسبان»ی داشته باشد که خودش را با بینایی معیوب و معوجّشان تطبیق بدهد. شما ناکامیهای خاص خودتان را در گذشتهای مرده و پوسیده بر یک قیام عظیم اجتماعی تحمیل نمیکنید، چنانکه میبینم بعضی از انقلابیون بازنشستهی مقیم اروپا این کار را میکنند، که هنوز به خاطرهی منسوخ فلان رییسجمهور فراری یا بهمان مسلک شکستخورده بچسبید. باید کوشش کنید که ویژگیهای اجتماعی خاص جنبشی را که متشکل از یک نسل کاملاً جدید است درک کنید. اگر فکر میکنید که اگر بنیصدر رییسجمهور باقی میماند، فلان و بهمان اتفاق روی نمیداد، و هنوز بعد از سی سال دنبال این باشید که سر آن چهارراه جای پارکی پیدا کنید، از بسیاری جهات از وضعیت فعلی غافل و ناآگاهاید و نمیدانید که جنبش سبز را چطور بفهمید. جنبش سبز منطق درونی و زبان خود را دارد و نمیتواند آن را به چیزی مشابه آن در گذشته فروکاست، از جمله و به ویژه با جنبش اصلاحات دورهی خاتمی.
ما شاهد یک خیزش عظیم دگرگونساز بودهایم که ارتفاع و مرزهای فرهنگ سیاسی ما را جلو برده است. این خیزش، «راهبرد»ی ندارد چون خوشبختانه رهبر، ایدئولوژی، و یک حزب سیاسی با معنای استاندارد و متعارف ندارد. جنبش سبز، منطق اجتماعی خودش را دارد، حافظهای جمعی دارد که به شیوهای حماسی تفسیرش کرده است، موضع برآمده از اجتماع خاص خودش را دارد و همچنان به اعتبار همین خصلتاش راهنمای خود است. این باعث ناکارآمدی جنبش نمیشود. این وضعیت باعث میشود ریشههای اجتماعی آن پایدارتر، چندوجهیتر، غنیتر، متکثرتر، توقفناپذیرتر و گشودهتر باشد. نمیتوان این جنبش را با واژگان محدود انقلابیونِ تا به امروز بازنشستهی عصری از دست رفته درک کرد. آنچه که باعث این وضعیت میشود اختیار کردن یا تصور کردن هیچ «راهبرد»ی نیست، بلکه واقعیت سه جنبش مردمی است – جنبش کارگری، جنبش زنان و جنبش دانشجویی – که در وهلهی نخست باعث برآمدن جنبش سبز شد و اکنون همچنان منطق درونیاش را تمرین میکند و در عین حال این خیزش را حفظ خواهد کرد و باعث وخیمتر شدن وضعیت بحرانزدهی نامشروع جمهوری اسلامی میشود.
مقصودتان از «راهبرد» این است که رژیم چه زمانی و چگونه سقوط میکند؛ در حالی که من همیشه گفتهام و باز هم خواهم گفته که این جنبش هدفش نه حفظ این رژیم است و نه براندازی آن. این جنبش هماکنون از این رژیم فراتر رفته است. اگر منطق درونی جنبش سبز را درک کنید و تعریف سرشار از کلیشهی خودتان از «انقلاب» یا «اصلاحات» را بر آن تحمیل نکنید، استمرار یا فروپاشی رژیم در برابر اهداف اصلی جنبش سبز امری است یکسره بلاموضوع. این جنبش حتی خاتمی را (که از همه به آن نزدیکتر است اما بخشی ضروری از آن نیست) پشت سر گذاشته است، چه برسد به بنیصدر یا مسعود و مریم رجوی، یا رضا پهلوی پسر شاه فقید. البته از خود جنبش سخن میگویم، نه این انقلابیون بازنشستهی خارجنشین که صبح از خواب بیدار میشوند و دیدگاهشان را بر مبنای سرخوردگیهای کهنه و کلیشهشان برای وبسایتی مینویسند یا عدهای که اصرار دارند این یک «انقلاب» است نه «اصلاحات» – که نشان میدهد تخیل انتقادی محدودشان تنها میتواند له یا علیه خمینی زیگزاگ برود. به اختصار، ما نیازی به تغییر وضعیت نداریم، چنانکه شما میگویید. این وضعیت خودش در حال تغییر است. ما فقط کافی است این تغییر را به رسمیت بشناسیم، آن را برجسته کنیم، آن را ببینیم و ارج بگذاریم و آن را جلوتر ببریم. بحرانهای ساختاری جمهوری اسلامی برای جنبشهای کارگری، زنان و دانشجویان تعیینکنندهاند – و این سه جنبش هدایت این خیزش را به عهده دارند، نه از طریق یک راهبرد معین، بلکه به اعتبار واقعیتهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسیشان.
آیا باید منتظر یک نیروی محرکهی سیاست خیابانی باشیم یا به فکر چگونگی ایجاد آن باشیم؟
هیچ وقت نباید منتظر باشیم. همیشه باید فکر کنیم و عمل کنیم. سیاست خیابانی جای خودش را دارد و ممکن است بار دیگر هم شاهد بازگشت آن باشیم. اما در این لحظه، آنچه که از هر چیز دیگری مهمتر است محوریت سه جنبش مردمیای است که از آنها یاد کردم: کارگران، زنان و دانشجویان. اینها نهادهای پایدار خیزش دموکراتیک هستند که همچنان باعث فرسایش بیشتر ابتذال جمهوری اسلامی میشوند. مدتی بعد از تظاهرات ۲۵ بهمن ۸۹ گفتم که جنبش سبز وارد مرحلهی رادیکالتری شده است. از مرحلهی رادیکال مرادم اعمال خشونتبار کور نیست. مقصودم این است که بحرانهای فراگیر و ساختاری جمهوری اسلامی اکنون محفلی عمومی، صدایی عمومی و فضایی عمومی یافتهاند و در نتیجه، هر ناآرامی کارگران، هر مسألهی حقوق زنان، و هر عمل مبارزهجویانهی دانشجویان به طور جمعی در این ماتریس ثبت خواهد شد و جنبش را به پیش خواهد برد. در این حین، موسوی و کروبی سخنان فراوانی گفتهاند و این افق را بسیار بیشتر از هر چیزی که خاتمی شهامت حتی تصورش را داشته باشد، بازتر کردهاند و هر چند که آنها را خاموش کردهاند و در حصر نگه داشتهاند، آنها همچنان بلیغترین صداهای این خیزش هستند.
بعضی از مفسران تأکید دارند که باید به ماجراها در درازمدت نگاه کرد و روی ایجاد و پرورش فرهنگ آزادی در ایران کار کرد به جای اینکه روی به چالش کشیدن و سرنگونی جمهوری اسلامی و ساختار سیاسیاش در کوتاه مدت تأکید شود. به نظر شما چه باید کرد؟
ما یک «فرهنگ آزادی» کاملاً استخواندار داریم. مثل هر فرهنگ دیگری ما هم عیوب خودمان را داریم. اما این معنایاش این نیست که ما از اساس ناتوان از دموکراسی هستیم، یا چنانکه در لحظهی غریبی از خود-اورینتالیسم پیشنهاد شده است، «جامعهای کلنگی» داریم. ما باید به نحو خستگیناپذیری جمهوری اسلامی را به چالش بگیریم، اساس و بنیادش را، و تحریف سبعانهای را که در فرهنگ سیاسی ما انجام داده است، و تاریخ مستمر فجایعی پیاپیاش را – تصفیهی دانشگاهها، انقلابهای فرهنگی، اعدامهای دستهجمعی، تبعیدهای اجباری و غیره. در به چالش کشیدن اساس بنیادِ جمهوری اسلامی، ما افراد عادی باید قدرت عظیم خود را درک کنیم. ما افراد عادی، شهروندان جمهوری آیندهمان، بسیار قویتر هستیم از همهی ارگانهای جمهوری اسلامی به طور یکپارچه. در ازای هر یک اعدامی که در طول دو سال اخیر انجام دادهاند، ما در سراسر جهان آنها را رسوا کردهایم و مانع دهها اعدام دیگر شدهایم. هادی قائمی مدافع فوقالعاده زبردستتری از حقوق بشر در ایران است تا محمد جواد لاریجانی. هر یک کنشگر سیاسی که به زندان انداختهاند یا به خاموشی کشاندهاند، در واقع در محکوم کردن این قساوت بسیار بلیغتر شده است. جعفر پناهی زیر بار کیفرخواست است و جهانیان تازه اکران فیلماش را در کن دیدهاند.
به شما اطمینان میدهم که پناهی هرگز این اندازه محبوب نبوده است، فیلمهایاش هیچوقت این اندازه دیده نشدهاند، و سینمای او هیچ وقت این اندازه برای مردماش عزیز نبوده است و هیچ وقت بینش و دیدگاه او تا این اندازه با جهانیان قسمت نشده است. جنبش سبز همزمان باعث شریفتر شدن و تواناتر شدن ما شده است. هر ایرانی در هر شهری در اطراف جهان بسیار قویتر از قبل است در معرفی واقعیتهای سرزمینمان تا کل وزارت خارجهی جمهوری اسلامی. این ما هستیم، ما افراد عادی، نه جمهوری اسلامی، که با تحمیل تحریمها به سرزمینمان مخالفایم، و ماییم که روشنفکران کمپرادورِ نئوکان را که نزد دولت آمریکا میروند و خواستار «تحریمهای فلجکننده» علیه برادران و خواهرانمان میشوند، رسوا میکنیم. این ما هستیم، نه جمهوری اسلامی، که مخالف جنگ هستیم، و عملیات مخفیانه علیه کشورمان را محکوم میکنیم. ما توانا شدهایم؛ ما مالکیت سرزمینمان را به دست گرفتهایم؛ ما عاملیت پیدا کردهایم – حالا شما میپرسید که آیا جنبش سبز ناکام مانده است؟
پرده از ورشکستگی عقاید و روشهای سازمانهای منسوخ و مبتذل سیاسی، که محصولاتِ جانبی خود جمهوری اسلامی هستند، فرو افتاده است. ما امروز فرهنگ آزادیمان را میورزیم، رؤیاهای بزرگ در سر داریم، سرودهای آزادیخواهانهی بیشتری میخوانیم، تصویرهای زیباتری نقاشی میکنیم، و فیلمهای شرافتبخشتری میسازیم – و شما میپرسید که آیا جنبش سبز ناکام مانده است؟ واقعیت عینی نهادهای منسوخ و مبتذل جمهوری اسلامی از بیت رهبری گرفته تا هر نهاد دیگر، برای حفظ تمامیت ملی و جهانی کشور ما، سرزمین ما، فرهنگ ما یکسره بیخاصیت است و به همین اعتبار ما عملگران سرنوشت خودمان شدهایم. برای من، این از هر به اصطلاح «انقلاب»ای که شاید منجر به به قدرت رسیدن هر یک از این «انقلابیون» بازنشسته و فاسد در ایران شود – که یا در استخدام حیلهگرانِ مغالطهکار نئوکان در اروپا یا آمریکا هستند یا با آنها همکاری میکنند – به مراتب ارزشمندتر است. ما باید خشنود باشیم که دقیقاً به خاطر استمرار و گشایش طولانی و سالم جنبش سبز، دستِ کلاهبرداران بزرگی که برای مؤسسات صهیونیستی و نئوکانی مانند مؤسسهی سیاست خاور نزدیک واشینگتن و مؤسسهی هوور کار میکنند و منافع آمریکا و اسراییل را به پیش میبرند، رو شده است.
تصور کنید که عقاید و آرزوهای ویرانگری که در مؤسسهی بوش حاکم هستند قرار بود حاصل یک انقلاب یا تغییر رژیم بشوند. تصور کنید که پیامدهای جنایتآمیز اقتصادی نو-لیبرالی اوج آرمانهای یک تغییر رژیم در ایران باشند. آن وقت چه؟ من معتقدم که برای ما فوقالعاده بهتر است که این مسایل را همینجا و هماکنون که در مرحلهی پیریزی آیندهی دموکراتیکمان هستیم موشکافی کرده و بفهمیم. نه در داخل ایران و نه در خارج، جمهوری اسلامی نتوانسته است مانع از تولید و انتشار حتی یک نظر انتقادی شود که ما نیاز به پرورش و انتقالاش داریم. به نامههای بینظیری که از اوین و کهریزک بیرون میآیند نگاه کنید. به شاعرانگی و و شهامتی که از کردستان صادر میشود، به کار روزنامهنگاری بینظیر فرشته قاضی در پوشش قربانیان اعدام در ایران نگاه کنیم. یک فرشته قاضی، یک اکبر گنجی، یک جعفر پناهی، یک مصطفی تاجزاده، یک مهرانگیز کار، یک نوشین احمدی خراسانی به من بدهید – و همهی آنها را که میخواهند چهگوارا بشوند برای خودتان نگه دارید.
امروز از طریق رسانههای جهانی ما چنان به هم متصل شدهایم که پیش از این هرگز چنین نبودهایم. به همین تهرانریویو نگاه کنید، یا حتی به تضاد دوگانهی میان جرس و خودنویس. به کارهای بینظیر و شگفتانگیز مانا نیستانی نگاه کنید. ما در وطن هستیم. این همانجایی است که میخواهیم باشیم. جمهوری اسلامی یکسره بلاموضوع و بیمعنا شده است و زیر فشار تناقضهای درونی خودش در حال فروپاشی است. اما در عین حال، ما باید کارهای بیشتری از قبیل آنچه تا به حال کردهایم انجام دهیم. زندگیمان را بکنیم، در صحنهی نبردمان بجنگیم، به سرزمینمان عشق بورزیمع نسل بعدی را آموزش دهیم و جمهوری اسلامی را برای آیندهمان از اینکه الآن هست بلاموضوعتر کنیم. جمهوری اسلامی پیش از فرا رسیدن مرگاش مرده است. اما جعفر پناهی همچنان فیلم میسازد، محمدرضا شجریان همچنان آواز میخواند، محسن نامجو همچنان آهنگ میسازد، شاهین نجفی هنوز رپ میخواند، فرشته قاضی همچنان گزارش میدهد، اکبر گنجی هنوز هم پژوهش میکند، مانا نیستانی باز هم کاریکاتور میکشد، ترمه همچنان نقاشی میکند… و در درون ما و برای همهی ما در کوهستانهای کردستان، فرزاد کمانگر معلمِ نوههای ماست
منبع: تهران ریویو
دروغ در اصطکاک با واقعیت فرسوده می شود .... کافیست رسانه ی حقیقت باشید
به سایت های مفید زیر حتما سر بزنید
https://www.facebook.com/shahrvnd.sabz
http://www.divarnevis.com/2009/05/blog-post_20.html
شما به این دلیل این پیام را دریافت کرده اید که در گروه Google Groups "Persian Green Movement" مشترک شده اید.
جهت پست کردن مطلب به این گروه، ایمیلی به newourvotes@googlegroups.com ارسال کنید.
جهت لغو اشتراک از این گروه، ایمیلی به newourvotes+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای گزینه های دیگر، از این گروه در http://groups.google.com/group/newourvotes?hl=fa دیدن کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر