Sent to you by FREE GREEN IRAN via Google Reader:
via نهضت سبز آزادي by antitaleban on 2/27/11
دو حرکت اعتراضی تاکنون علی خامنهای را به گریه در «محراب و منبر» واداشته است. اولی حرکت اعتراضی دانشجویان در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ بود و دومی ۱۰ سال بعد، در حرکت اعتراضی پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ اتفاق افتاد.
او در سخنرانی ۲۱ تیر ۷۸ به پاره کردن عکس خود اشاره کرد، و در حالی که می گریست، این گونه به سخنانش پایان داد:«آخرین جمله را هم به امام و مقتداى خودمان ولىّعصر ارواحنافداه عرض کنیم: اى سید و مولاى ما! پیش خداى متعال گواهى بده که ما در راه خدا تا آخرین نفس ایستادهایم. بزرگترین آرزو و افتخار بنده این است که در این راهِ پُرافتخار و پُرفیض و پُربهجت، جان خودم را تقدیم کنم»[۱].
او در سخنرانی ۲۱ تیر ۷۸ به پاره کردن عکس خود اشاره کرد، و در حالی که می گریست، این گونه به سخنانش پایان داد:«آخرین جمله را هم به امام و مقتداى خودمان ولىّعصر ارواحنافداه عرض کنیم: اى سید و مولاى ما! پیش خداى متعال گواهى بده که ما در راه خدا تا آخرین نفس ایستادهایم. بزرگترین آرزو و افتخار بنده این است که در این راهِ پُرافتخار و پُرفیض و پُربهجت، جان خودم را تقدیم کنم»[۱].
خطبههای نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ را نیز با چشمان گریان، با این سخنان پایان داد:«یک خطاب آخرى هم عرض کنم به مولامان و صاحبمان، حضرت بقیةاللَّه (ارواحنا فداه): اى سید ما! اى مولاى ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلى دارم، جسم ناقصى دارم، اندک آبرویى هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها هم نثار شما باشد. سید ما، مولاى ما، دعا کن براى ما؛ صاحب ما تویى؛ صاحب این کشور تویى؛ صاحب این انقلاب تویى؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعاى خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانى بفرما»[۲].
به چند ملاحظه زیر توجه کنید:
یکم: این سخنان به دنبال دو حرکت اعتراضی بیان شد که عدهای را به این گمان انداخته بود که رژیم در حال سقوط است. رهبر خودکامهای که میبایست قاطعانه بایستد تا پیروانش از او ایستادگی بیاموزند، گویی با گریستن، خود را متزلزل نشان داد. انگار که مخالفان آنقدر پیش آمدهاند که وقت جان سپردن او فرا رسیده بود. به همین خاطر در اولی گفت: «من جان خودم را تقدیم میکنم»، و در دومی گفت: «من جان ناقابل و جسم ناقص خود را فدا خواهم کرد».
دوم: در هر دو مورد، در عین حال، «اراده ماندن» و «سرکوب» را نشان داد. در اولی با گفتن اینکه «ما تا آخرین نفس ایستادهایم»، و در دومی با گفتن اینکه: «ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد». اراده ماندنی که مدعی است تا جان باختن خواهد ایستاد. یعنی یا مخالفان را میکشد، یا خود و مریدانش کشته خواهند شد. «توانایی» سرکوب کارآمد و «اراده ماندن» از طریق سرکوب، دو عامل اساسی دوام زمامداری خودکامهاند. اگر یکی از این دو عامل فرو ریزد، مهمترین پیششرط فروپاشی استبداد مهیا شده است.
سوم: در هر دو مورد، امام زمان مخاطب سخن اوست. امام زمان را مالک حقیقی کشور و انقلاب و نظام سیاسی میکند تا بتواند خود را جانشین آن موجود مقدس به شمار آورد. آسمانی جلوه دادن زمامداری جبارانه خود را از طریق اتصال به امام زمان صورت میدهد. یعنی امام زمان که مالک همه چیز است، فقیه جامعالشرایط را جانشین خود قرار داده که مصداق برحقش در این دوران من هستم. بدین ترتیب، امام زمان که قرار بود موجودی مقدس و پاک باشد، مسئول همه جنایات و فسادها و اخلاقکشی میشود.
چهارم: تا حدی که به خاطر دارم، وقتی در سالهای ۶۸ و ۶۹ در گپهای دوستانه اعتراض میکردیم که این چه کسی است که رهبر شده و اوضاع کشور بهتر که نمیشود، بدتر خواهد شد؛ دوستان میگفتند که بیماری سرطان و چندین بیماری دیگر دارد و چندان زنده نخواهد بود.
همیشه در طی این سالها، همان مدعا را شنیدهایم. اما ۲۲ سال از آن زمان گذشت و این فرد ۷۰ ساله همچنان رهبری نظام سلطانی فقیهسالار را در دست دارد. همیشه با خود درباره یک احتمال اندیشیدهام: نکند شایعه مرگ سریع سلطان علی خامنهای را خودش از طرقی مطمئن پخش میکند؟
انتشار این خبر در جامعه ایران، با مشخصات مردم ما، نوعی مظلومیت به او میبخشد. معمولاً ما به فرد در حال مرگ، جور دیگری مینگریم و همه چیز را فراموش میسازیم. میگوییم: این که دارد میمیرد، حالا دیگر کاری به کارش نداشته باشیم تا وقتی مرد خود خدا تکلیفش را روشن سازد.
تا حدی که من میفهمم، سخنانی که خامنهای در این دو سخنرانی درباره آمادگی مرگ بیان کرده، نوعی ژست تبلیغاتی برای جلب احساسات عاطفی مخاطبینی است که این سخنان را میشنوند.
پنجم: مشکل رهبران جبار- که به طور خوسرانه(مطابق میل) در زندگی شهروندان دخالت میکنند- این است که «صدای» مردم را نمیشنوند. دیکتاتورها ساختاری میآفرینند که مانع دیدن زشتیها و شنیدن نامطلوبها میگردد. منابع اطلاعاتی میدانند که «آقا» از چه چیزهایی خوشش نمیآید و به همین دلیل درباره آن امور نزد او حرف نمیزنند.
خودکامگان وقتی صدای مردم را میشنوند که کار از کار گذشته و دیگر تودههای بینام و نشان که به «فاعلان انقلابی» تبدیل شدهاند، صدای آنان را نمیشنوند. اگر تا زمانی که جان مردم به لبشان نرسیده، اصلاح و تغییر آغاز شود، راهی گشوده میگردد که مشکلات و مسائل رفع و حل شوند. اما وقتی صدای اعتراض مردم شنیده نشود و مطالبات به طور مداوم انباشته شود، زمامدار سیاسی با انفجار انتظارات مواجه خواهد شد و مردمی که خیابانها را فتح کردهاند، هر عقبنشینی جبار را با مطالبه بزرگتری پاسخ خواهند گفت که به عزل رهبر و فروپاشی رژیم منتهی خواهد شد.
آنان که در سال ۱۳۵۷ زنده بودند به خاطر دارند که شاه چه دیرهنگام صدای انقلاب مردم را شنید. او وقتی صدای مردم را شنید که مردم دیگر صدای او را نمیشنیدند. مهدی بازرگان در سال ۱۳۴۲ – حتی در دادگاه نظامی- میکوشید تا صدای خود را به گوش شاه برساند. میگفت:«ما، از خدا میخواهیم شخص اول مملکت، بیواسطه، بدون تحریف، حرفهای ما را بشنود. پادشاه مملکت نیز احتیاج دارد دو کلمه حرف، حرف حسابی از زبان اشخاصی که نه ترس دارند و نه طمع دارند، بشنود. شاه مملکت باید افتخار کند که در میان ملت ایران، اشخاصی هم پیدا میشوند که "غلام خانهزاد" و "نوکر جاننثار" نیستند. ایشان سالهای سال حرفهای مردم را از زبان نوکران و چاکران استماع فرمودند، یک بار هم از زبان آزاد مردان- ولی نه آزاد مردان کنگرهای سازمان امنیتی، که نه آزاد بودند و نه مرد، بشنوند»[۳].
ششم: در ۱۸ تیر ۷۸ و ۲۵ خرداد ۸۸ نغمهای از صدای مردم به گوش خامنهای رسید. اما صدای اصلی هنوز بلند نشده است، وقتی آن صدا درآید، سومین گریه سلطان علی خامنهای دیده خواهد شد، آن روز، مردماند که صدای خامنهای را نخواهند شنید. «نارضایتی» عمیق و گسترده جامعه ما روزنهای برای بروز و ظهور ندارد. این مخالفتها روی هم انباشته میشوند تا زمانی که هیچ کس قادر به تعیین وقت آن نیست، به طور انفجاری آتشفشانی بیافرینند.
هفتم: مسئله فقط این نیست که سلطان خودکامه نمیخواهد صدای مردم ناراضی را بشنود، مسئله این هم هست که او به دنبال آن است که مردم صدای همدیگر را هم نشنوند. به عنوان نمونه، وی آیتالله منتظری را پنج سال در منزلش حبس کرد تا کسی صدای او را نشنود، اما پس از چندی صدای او شنیده شد و به صدایی فراگیر تبدیل شد.
اینک نیز زهرا رهنورد و فاطمه کروبی، و موسوی و مهدی کروبی را در منزل خودشان زندانی کرده تا کسی صدای آنان را نشنود. اما سلطان خودکامه نمیتواند تا ابد این چنین درها را به روی آنان ببندد، به محض آن که کوچکترین روزنهای گشوده شود، آنان صدای خود را به گوش همه خواهند رساند. تاریخ بهترین آمورگار ماست. آیتالله منتظری در دوران حصر هم بیانیههای سیاسی صادر میکرد.
هشتم: گفتوگو و سازش، بخش مهمی از فرایند مسالمتآمیز گذار به دموکراسی است. اگر بین زمامداران خودکامه و مخالفان گفتوگو و سازش صورت نگیرد، مخالفان به سوی انقلاب رانده خواهند شد. شاه به هیچ وجه حاضر به شنیدن صدای آیتالله خمینی نبود که وی را به اجرای قانون اساسی دعوت میکرد و میگفت، قانون اساسی ضامن سلطنت است. آیتالله خمینی در ۱۷ مهرماه ۱۳۴۱ طی نامهای خطاب به شاه در اعتراض به «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» استدعا کرد که مطالب خلاف شرع را از آن حذف کنند «تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود». در ۱۵ آبان ۱۳۴۱ تلگراف جدیدی به اعلیحضرت میزند و میگوید:«اطمینان نفرمایید به عناصرى که با چاپلوسى و اظهار چاکرى و خانهزادى مىخواهند تمام کارهاى خلاف دین و قانون را کرده و به اعلیحضرت نسبت دهند و قانوناساسى را که ضامن اساسى ملیت و سلطنت است، با تصویبنامههاى خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند تا نقشههاى شوم دشمنان اسلام و ملت را عملى کنند. انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید، آقاى عَلم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسى تبعیت کند، و از جسارتى که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده، استغفار نماید والا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگرى را تذکر دهم. از خداوند تعالى استقلال ممالک اسلامى و حفظ آنها را از آشوب و انقلاب مسئلت مىنمایم»[۴].
محل نزاع خواستههای آیتالله خمینی نیست، محل نزاع آن است که خمینی به شاه میگفت قانون اساسی موجود را اجرا کن تا کار به «آشوب و انقلاب» نکشد. شاه در همان زمان، حتی حاضر به شنیدن صدای مهدی بازرگان نبود. مهدی بازرگان در هفتم تیرماه ۱۳۴۲، در آخرین دفاع خطاب به قضات دادگاه تجدید نظر نظامی(در واقع شاه) گفت:«اگر ما، و نهضت آزادی ایران را که یگانه جمعیتی است که صریحاً گفته و میگوید طرفدار قانون اساسی و سلطنت مشروطه است، احیاناً، ظاهراً محکوم کنید و اسمش را از بین ببرید؛ اگر جمعیتهای طبیعی واقعی که از ملت سرچشمه گرفته باشد، بعد از این درست شود، چه زیرزمینی و چه روی زمین، و دادگاههای دیگری نظیر این دادگاه تشکیل شود، آن جمعیت و آن دادگاه طرفدار رژیم سلطنت نخواهد بود. ما، آخرین سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسی هستیم. بعد از این اگر دادگاهی تشکیل شود، با جمعیتی سروکار خواهد داشت، که واقعاً مخالف این رژیم است»[۵].
سلطان ستمگری که حاضر به شنیدن صدای موسوی و کروبی نیست- که از انقلاب و نظام و امام دفاع میکنند و خواستار اجرای بیتنازل قانون اساسیاند[۶]- صداهای ساختارشکنی را خواهد شنید که به هیچ یک از اینها پایبند نیستند و خواستار به زیر کشیدن سلطان و نظام سلطانی فقیه سالارند. شاید موسوی و کروبی آخرین سنگر دفاع از قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی باشند[۷].
نهم: سلطان علی خامنهای در رویارویی با مخالفان از همان سیاستهای شاه استفاده میکند. در زمان محاکمه آیتالله طالقانی، دکتر سحابی و مهدی بازرگان؛ ریاضی رئیس مجلس با شاه دیدار میکند تا به شکلی آبرومندانه این مسئله را حل کند تا آنان از زندان آزاد شوند. شاه ضمن ابراز علاقه خود به مهدی بازرگان، از او میخواهد که با دیگر مخالفان مرزبندی داشته باشد. مهدی بازرگان در یادداشتهای روزانه زندان، مورخ اول آذرماه ۱۳۴۲، نوشته است که خانم گوهریان به ملاقات او در زندان رفته تا گزارش دیدار ریاضی با شاه را به او بدهد. میگوید:«شاه خیلی ارادت به فلانکس[بازرگان]دارد، ولی لازم است بازرگان خودش را از اطرافیها جدا کند و اینقدر به آنها نچسبد، چون اعلیحضرت به او احترام دارد…در هر حال از طرف ریاضی اصرار و خواهش داشت که ما در دادگاه عصبانی نشویم و حرفهای تند نزنیم و بعد هم قول بدهیم که اگر آزاد کردند، به دنبال کارهای خانوادگی و زندگی بروم و حالا که فایده هم ندارد مبارزه را کنار بگذارم، یا لااقل هر چه میکنم خودم به تنهایی بکنم و کاری به بازاریها نداشته باشم. گفتم: تعهد سکوت و تعطیل، که برخلاف عقیده و وظیفه است. ولی شاه میتواند مأمور بگمارد و مانع شود»[۸].
سلطان علی خامنهای نیز از فردای انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸، حرکت اعتراضی مخالفان را «فتنه» نامید و از همه ارکان حکومت خواست که صاحب «بصیرت» شوند و با معترضان مرزبندی روشن داشته باشند. یعنی اصل حرکت اعتراضی را «فتنه» بخوانند و «سران فتنه»- یعنی موسوی و کروبی- را به نام محکوم نمایند. این سنت جدیدی نیست که خامنهای برساخته باشد، شاه هم چنین سیاستی را دنبال میکرد.
دهم: روشن است که علی خامنهای آگاهانه میکوشد تا همه مخالفان را به ساختارشکنی و براندازی سوق دهد تا سرکوب سیستماتیک را موجه سازد، اما این پروژه لزوماً به سود او تمام نخواهد شد. ممکن است به جای نهرهای کوچک، با آتشفشان مواجه شود.
برای ثبت در تاریح باید نوشت که سلطان علی خامنهای راههای گفتوگوی با مخالفان را بسته است و آنان را به سوی گفتمان و کنش انقلابی سوق میدهد. آری، میلیونها ایرانی در انتظار سومین گریه علی خامنهای هستند./رادیو فردا
به چند ملاحظه زیر توجه کنید:
یکم: این سخنان به دنبال دو حرکت اعتراضی بیان شد که عدهای را به این گمان انداخته بود که رژیم در حال سقوط است. رهبر خودکامهای که میبایست قاطعانه بایستد تا پیروانش از او ایستادگی بیاموزند، گویی با گریستن، خود را متزلزل نشان داد. انگار که مخالفان آنقدر پیش آمدهاند که وقت جان سپردن او فرا رسیده بود. به همین خاطر در اولی گفت: «من جان خودم را تقدیم میکنم»، و در دومی گفت: «من جان ناقابل و جسم ناقص خود را فدا خواهم کرد».
دوم: در هر دو مورد، در عین حال، «اراده ماندن» و «سرکوب» را نشان داد. در اولی با گفتن اینکه «ما تا آخرین نفس ایستادهایم»، و در دومی با گفتن اینکه: «ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد». اراده ماندنی که مدعی است تا جان باختن خواهد ایستاد. یعنی یا مخالفان را میکشد، یا خود و مریدانش کشته خواهند شد. «توانایی» سرکوب کارآمد و «اراده ماندن» از طریق سرکوب، دو عامل اساسی دوام زمامداری خودکامهاند. اگر یکی از این دو عامل فرو ریزد، مهمترین پیششرط فروپاشی استبداد مهیا شده است.
سوم: در هر دو مورد، امام زمان مخاطب سخن اوست. امام زمان را مالک حقیقی کشور و انقلاب و نظام سیاسی میکند تا بتواند خود را جانشین آن موجود مقدس به شمار آورد. آسمانی جلوه دادن زمامداری جبارانه خود را از طریق اتصال به امام زمان صورت میدهد. یعنی امام زمان که مالک همه چیز است، فقیه جامعالشرایط را جانشین خود قرار داده که مصداق برحقش در این دوران من هستم. بدین ترتیب، امام زمان که قرار بود موجودی مقدس و پاک باشد، مسئول همه جنایات و فسادها و اخلاقکشی میشود.
چهارم: تا حدی که به خاطر دارم، وقتی در سالهای ۶۸ و ۶۹ در گپهای دوستانه اعتراض میکردیم که این چه کسی است که رهبر شده و اوضاع کشور بهتر که نمیشود، بدتر خواهد شد؛ دوستان میگفتند که بیماری سرطان و چندین بیماری دیگر دارد و چندان زنده نخواهد بود.
همیشه در طی این سالها، همان مدعا را شنیدهایم. اما ۲۲ سال از آن زمان گذشت و این فرد ۷۰ ساله همچنان رهبری نظام سلطانی فقیهسالار را در دست دارد. همیشه با خود درباره یک احتمال اندیشیدهام: نکند شایعه مرگ سریع سلطان علی خامنهای را خودش از طرقی مطمئن پخش میکند؟
انتشار این خبر در جامعه ایران، با مشخصات مردم ما، نوعی مظلومیت به او میبخشد. معمولاً ما به فرد در حال مرگ، جور دیگری مینگریم و همه چیز را فراموش میسازیم. میگوییم: این که دارد میمیرد، حالا دیگر کاری به کارش نداشته باشیم تا وقتی مرد خود خدا تکلیفش را روشن سازد.
تا حدی که من میفهمم، سخنانی که خامنهای در این دو سخنرانی درباره آمادگی مرگ بیان کرده، نوعی ژست تبلیغاتی برای جلب احساسات عاطفی مخاطبینی است که این سخنان را میشنوند.
پنجم: مشکل رهبران جبار- که به طور خوسرانه(مطابق میل) در زندگی شهروندان دخالت میکنند- این است که «صدای» مردم را نمیشنوند. دیکتاتورها ساختاری میآفرینند که مانع دیدن زشتیها و شنیدن نامطلوبها میگردد. منابع اطلاعاتی میدانند که «آقا» از چه چیزهایی خوشش نمیآید و به همین دلیل درباره آن امور نزد او حرف نمیزنند.
خودکامگان وقتی صدای مردم را میشنوند که کار از کار گذشته و دیگر تودههای بینام و نشان که به «فاعلان انقلابی» تبدیل شدهاند، صدای آنان را نمیشنوند. اگر تا زمانی که جان مردم به لبشان نرسیده، اصلاح و تغییر آغاز شود، راهی گشوده میگردد که مشکلات و مسائل رفع و حل شوند. اما وقتی صدای اعتراض مردم شنیده نشود و مطالبات به طور مداوم انباشته شود، زمامدار سیاسی با انفجار انتظارات مواجه خواهد شد و مردمی که خیابانها را فتح کردهاند، هر عقبنشینی جبار را با مطالبه بزرگتری پاسخ خواهند گفت که به عزل رهبر و فروپاشی رژیم منتهی خواهد شد.
آنان که در سال ۱۳۵۷ زنده بودند به خاطر دارند که شاه چه دیرهنگام صدای انقلاب مردم را شنید. او وقتی صدای مردم را شنید که مردم دیگر صدای او را نمیشنیدند. مهدی بازرگان در سال ۱۳۴۲ – حتی در دادگاه نظامی- میکوشید تا صدای خود را به گوش شاه برساند. میگفت:«ما، از خدا میخواهیم شخص اول مملکت، بیواسطه، بدون تحریف، حرفهای ما را بشنود. پادشاه مملکت نیز احتیاج دارد دو کلمه حرف، حرف حسابی از زبان اشخاصی که نه ترس دارند و نه طمع دارند، بشنود. شاه مملکت باید افتخار کند که در میان ملت ایران، اشخاصی هم پیدا میشوند که "غلام خانهزاد" و "نوکر جاننثار" نیستند. ایشان سالهای سال حرفهای مردم را از زبان نوکران و چاکران استماع فرمودند، یک بار هم از زبان آزاد مردان- ولی نه آزاد مردان کنگرهای سازمان امنیتی، که نه آزاد بودند و نه مرد، بشنوند»[۳].
ششم: در ۱۸ تیر ۷۸ و ۲۵ خرداد ۸۸ نغمهای از صدای مردم به گوش خامنهای رسید. اما صدای اصلی هنوز بلند نشده است، وقتی آن صدا درآید، سومین گریه سلطان علی خامنهای دیده خواهد شد، آن روز، مردماند که صدای خامنهای را نخواهند شنید. «نارضایتی» عمیق و گسترده جامعه ما روزنهای برای بروز و ظهور ندارد. این مخالفتها روی هم انباشته میشوند تا زمانی که هیچ کس قادر به تعیین وقت آن نیست، به طور انفجاری آتشفشانی بیافرینند.
هفتم: مسئله فقط این نیست که سلطان خودکامه نمیخواهد صدای مردم ناراضی را بشنود، مسئله این هم هست که او به دنبال آن است که مردم صدای همدیگر را هم نشنوند. به عنوان نمونه، وی آیتالله منتظری را پنج سال در منزلش حبس کرد تا کسی صدای او را نشنود، اما پس از چندی صدای او شنیده شد و به صدایی فراگیر تبدیل شد.
اینک نیز زهرا رهنورد و فاطمه کروبی، و موسوی و مهدی کروبی را در منزل خودشان زندانی کرده تا کسی صدای آنان را نشنود. اما سلطان خودکامه نمیتواند تا ابد این چنین درها را به روی آنان ببندد، به محض آن که کوچکترین روزنهای گشوده شود، آنان صدای خود را به گوش همه خواهند رساند. تاریخ بهترین آمورگار ماست. آیتالله منتظری در دوران حصر هم بیانیههای سیاسی صادر میکرد.
هشتم: گفتوگو و سازش، بخش مهمی از فرایند مسالمتآمیز گذار به دموکراسی است. اگر بین زمامداران خودکامه و مخالفان گفتوگو و سازش صورت نگیرد، مخالفان به سوی انقلاب رانده خواهند شد. شاه به هیچ وجه حاضر به شنیدن صدای آیتالله خمینی نبود که وی را به اجرای قانون اساسی دعوت میکرد و میگفت، قانون اساسی ضامن سلطنت است. آیتالله خمینی در ۱۷ مهرماه ۱۳۴۱ طی نامهای خطاب به شاه در اعتراض به «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» استدعا کرد که مطالب خلاف شرع را از آن حذف کنند «تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود». در ۱۵ آبان ۱۳۴۱ تلگراف جدیدی به اعلیحضرت میزند و میگوید:«اطمینان نفرمایید به عناصرى که با چاپلوسى و اظهار چاکرى و خانهزادى مىخواهند تمام کارهاى خلاف دین و قانون را کرده و به اعلیحضرت نسبت دهند و قانوناساسى را که ضامن اساسى ملیت و سلطنت است، با تصویبنامههاى خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند تا نقشههاى شوم دشمنان اسلام و ملت را عملى کنند. انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید، آقاى عَلم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسى تبعیت کند، و از جسارتى که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده، استغفار نماید والا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگرى را تذکر دهم. از خداوند تعالى استقلال ممالک اسلامى و حفظ آنها را از آشوب و انقلاب مسئلت مىنمایم»[۴].
محل نزاع خواستههای آیتالله خمینی نیست، محل نزاع آن است که خمینی به شاه میگفت قانون اساسی موجود را اجرا کن تا کار به «آشوب و انقلاب» نکشد. شاه در همان زمان، حتی حاضر به شنیدن صدای مهدی بازرگان نبود. مهدی بازرگان در هفتم تیرماه ۱۳۴۲، در آخرین دفاع خطاب به قضات دادگاه تجدید نظر نظامی(در واقع شاه) گفت:«اگر ما، و نهضت آزادی ایران را که یگانه جمعیتی است که صریحاً گفته و میگوید طرفدار قانون اساسی و سلطنت مشروطه است، احیاناً، ظاهراً محکوم کنید و اسمش را از بین ببرید؛ اگر جمعیتهای طبیعی واقعی که از ملت سرچشمه گرفته باشد، بعد از این درست شود، چه زیرزمینی و چه روی زمین، و دادگاههای دیگری نظیر این دادگاه تشکیل شود، آن جمعیت و آن دادگاه طرفدار رژیم سلطنت نخواهد بود. ما، آخرین سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسی هستیم. بعد از این اگر دادگاهی تشکیل شود، با جمعیتی سروکار خواهد داشت، که واقعاً مخالف این رژیم است»[۵].
سلطان ستمگری که حاضر به شنیدن صدای موسوی و کروبی نیست- که از انقلاب و نظام و امام دفاع میکنند و خواستار اجرای بیتنازل قانون اساسیاند[۶]- صداهای ساختارشکنی را خواهد شنید که به هیچ یک از اینها پایبند نیستند و خواستار به زیر کشیدن سلطان و نظام سلطانی فقیه سالارند. شاید موسوی و کروبی آخرین سنگر دفاع از قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی باشند[۷].
نهم: سلطان علی خامنهای در رویارویی با مخالفان از همان سیاستهای شاه استفاده میکند. در زمان محاکمه آیتالله طالقانی، دکتر سحابی و مهدی بازرگان؛ ریاضی رئیس مجلس با شاه دیدار میکند تا به شکلی آبرومندانه این مسئله را حل کند تا آنان از زندان آزاد شوند. شاه ضمن ابراز علاقه خود به مهدی بازرگان، از او میخواهد که با دیگر مخالفان مرزبندی داشته باشد. مهدی بازرگان در یادداشتهای روزانه زندان، مورخ اول آذرماه ۱۳۴۲، نوشته است که خانم گوهریان به ملاقات او در زندان رفته تا گزارش دیدار ریاضی با شاه را به او بدهد. میگوید:«شاه خیلی ارادت به فلانکس[بازرگان]دارد، ولی لازم است بازرگان خودش را از اطرافیها جدا کند و اینقدر به آنها نچسبد، چون اعلیحضرت به او احترام دارد…در هر حال از طرف ریاضی اصرار و خواهش داشت که ما در دادگاه عصبانی نشویم و حرفهای تند نزنیم و بعد هم قول بدهیم که اگر آزاد کردند، به دنبال کارهای خانوادگی و زندگی بروم و حالا که فایده هم ندارد مبارزه را کنار بگذارم، یا لااقل هر چه میکنم خودم به تنهایی بکنم و کاری به بازاریها نداشته باشم. گفتم: تعهد سکوت و تعطیل، که برخلاف عقیده و وظیفه است. ولی شاه میتواند مأمور بگمارد و مانع شود»[۸].
سلطان علی خامنهای نیز از فردای انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸، حرکت اعتراضی مخالفان را «فتنه» نامید و از همه ارکان حکومت خواست که صاحب «بصیرت» شوند و با معترضان مرزبندی روشن داشته باشند. یعنی اصل حرکت اعتراضی را «فتنه» بخوانند و «سران فتنه»- یعنی موسوی و کروبی- را به نام محکوم نمایند. این سنت جدیدی نیست که خامنهای برساخته باشد، شاه هم چنین سیاستی را دنبال میکرد.
دهم: روشن است که علی خامنهای آگاهانه میکوشد تا همه مخالفان را به ساختارشکنی و براندازی سوق دهد تا سرکوب سیستماتیک را موجه سازد، اما این پروژه لزوماً به سود او تمام نخواهد شد. ممکن است به جای نهرهای کوچک، با آتشفشان مواجه شود.
برای ثبت در تاریح باید نوشت که سلطان علی خامنهای راههای گفتوگوی با مخالفان را بسته است و آنان را به سوی گفتمان و کنش انقلابی سوق میدهد. آری، میلیونها ایرانی در انتظار سومین گریه علی خامنهای هستند./رادیو فردا
Things you can do from here:
- Subscribe to نهضت سبز آزادي using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه "Ma Bishomarim" مي باشد.
جهت ارسال مطلب به این گروه، به آدرس life-companion@googlegroups.comایمیل ارسال کنید
برای لغو عضويت از این گروه، یک ایمیل به آدرس life-companion+unsubscribe@googlegroups.com
ارسال نمائيد.
برای بازديد از سایر امكانات گروه، به این آدرس مراجعه کنید http://groups.google.com/group/life-companion?hl=fa
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر