سلام به رهای عزیز و گرامی
درود
نخست اينكه اين انديشه ها نيستند كه در مقابل هم جبهه ميگيرند بلكه آدمهاي نادان هستند كه بخاطر مشتي عقايد كه بدرستي و نادرستي آنها حقيقتا اشراف ندارند روبروي هم قرار ميگيرند . آدمها تنها حامل انديشه ها هستند . چه من و چه شما باشيم يا نباشيم انديشه هاي ما ، در گيتي باقي ميماند ، پس چه خوب است كه من و تو فارغ از آنها با هم دوست و مهربان باشيميك اتفاق براي شما مبتني بر وجود خدا يك بار معنايي دارد اما همان اتفاق براي فرد ناخداباور ديگر چنين معنايي ندارد . خوب اين جمله براي يك خدا باور درست است اما ماهيتا اين جمله اشتباه است . بجاي اتفاقي كه من اينجا نام ميبرم هر اتفاقي كه دوست داريد در ذهن خودتان قرار دهيد و به آنچه كه زين پس ميگويم بيانديشيد .تصادف كرده ايد و بدنبال آن بلافاصله آتشسوزي روي ميدهد و شما هنگام تصادف از پنجره بيرون پرت شده ايد و زنده ميمانيد با خود ميانديشيد كه خدا به من رحم كرد...... خدا خواست من زنده بمانم....... بخاطر عمل نيكي كه ديروز انجام دادم بوده است .......خدا به من الهام كرد كه كمر بندم را نبندم. خوب اين اتفاق براي شما يك بار معنايي ميابد و به هر معنايي كه رسيدي تلاش ميكنيد آنرا تقويت كنيد و پس از آن بيشتر از پيش عاشق خداي خود ميشويد كه جانتان را نجات داد .
حال همين اتفاق براي يك خدا ناباور ميافتد ، او ميانديشد كه مجموعه اي از قوانين فيزيك و اينرسي و گشتاور و .... سبب شدند كه او از خودرو بيرون پرت شود و با خود ميانديشد كه چه شانسي آورده كه كمر بند ايمني را بر حسب تنبلي يا تصادف نبسته است؟!!! اينجا او ميداند كه اين اتفاق يك رويداد مافوق طبيعي نيست . ممكن بوده كه خودرو به شاخه درختي يا كناره جوبي گير كند و او به بيرون پرتاب نشود و در نتيجه داخل خودرو بميرد.
در نظر بگيريد همين اتفاق در يك زمان براي شما و آن مرد خدا ناباور ميافتد و هر دو داخل خودرو گير ميافتيد و جان ميسپاريد . اين چه بار معنايي در رابطه با خدا ميتواند داشته باشد ؟ ميبينيد ، اين اتفاق ميتوانست آنگونه يا اينگونه باشد . هيچ هدفي در آن پنهان نشده است .
حال گمان كنيد كه يك آدم در كنار تمامي اين تصادفات حضور دارد و بسته به اينكه شما جان ميسپاريد يا نه ، خداباور هستيد يا خير به يك معناهايي ميرسد كه فرموديد .
حيف شد ، خدا كمكش نكرد
خدا بيامرزتش (يا رحم كرد )
حتما يك خوني بريز
عمرش به دنيا بود ( يا نبود )
خدا آدم خوبها را پيش خودش ميبرد
خدا عجب كمكي بهش كرد
خدا رو ميبيني اگه بيرون پرتش نكرده بود مرده بود
و همين عبارات وقتي همين شخص سوم مفرد ! مذكر در كنار خودرو مرد خدا ناباور است
اين هم نتيجه باور نداشتن خدا
اگه خدا رو باور داشت اينجور نميشد
اميدوارم خدا ببخشتش
خدا خوب حقش رو گرفت
خوب شد ، دلم خنك شد ، اين بود به خدا دشنام داد ، حالا سيخ داغ بخور
.......
ميبينيد . ماهيت اتفاق يكسان است . تصادفي روي داده و كسي مرده اما آدمها نتيجه گيري كه از اين رويدادها ميگيرن ، مستقيما به انديشه هايي ارتباط داره كه به اون باور دارند . اگر بجاي همان آدم سوم شخص ناظر بر داستان يك مسيحي بود بجاي خدا در تمام جملات بالا "گاد" را بكار ميبرد و به آن باور داشت . اگر من !!!! بودم بجاي آن "دابه الارض " را ميگذاشتم و باور داشتم كه بقيه شماها نميفهميد . اگر يك يهودي بود بجاي خدا ، يهوه را بكار ميبرد و جملاتي نظير اين هم ميگفت :
اگر قرباني را درست انجام داده بود اينگونه نميشد
عاقبت كسي كه گوشت قرباني را خود بخورد اين ميشود
شما هم جدا نيستيد .مثلا به عشق باور داريد و آنرا خداي نيكي و بدي ميدانيد و رويدادهاي پيرامون شما با حضور عشق رنگ ديگر به خود ميگيرند و براي شما معني دار ميشوند و به آن ايمان مياوريد ، اين طبيعي است چون عشق در انديشه شما باور است ، ايمان است ، اعتقاد است . هيچ انديشه كرده ايد كه چرا يك يهودي هميشه يهوه را در خوابهايش ميبيند و يك مسلمان الله را ؟ چرا يهودي خواب الله را نميبيند كه به گفته مسلمانان واقعي و حقيقي است ؟ چرا يك مسيحي خواب مريم و عيسي را ميبيند اما هيچگاه خواب حسين و محمد را نميبيند كه به گفته مسلمين بر حق هستند ؟ پاسخ ساده است .اين باورها در وجود شما رسوب كرده است . تمام رفتارهاي ارادي و غير ارادي شما ،دستخوش نتيجه گيريهايي است كه مغز شما از باورها و تقدساتش دارد .
با اين گفتار ،من به اين جمع بندي ميرسم كه فرد خداباور ، با توجه به خدا باوري ، بشدت قادر است از هر چيزي ، هر رخدادي ، هر حادثه بد يا خوبي ، هر رويداد طبيعي ، هر مزگي هر تولدي .... يك نتيجه و استنباط عيني بكند كه به باورهايش مرتبط است و از نگر من بدون شك درست هم نيست . آنها بدون اينكه آگاه باشند دچار يك چرخه باطل ميگردند باورهايشان وقوع آن رويداد را اجتناب ناپذير ميكنند و آن وقوع رويداد باورهايشان را ثابت ميكند . حال شما در اين جمله بجاي خدا باور هر چه كه خواستيد قرار دهيد ، عشق باور ، يهوه باور ، انرژي باور ، معرفت باور........ جالب ترين نكته در اين ميان اين است كه يك خداباور باز هم بعلت خداباوري راههايي نيز براي رسيدن به درك شخصي از خدا ميجويد و هر كسي راهي هم ميابد و شوربختانه به آن هم بشدت باور دارند . يكي با او گفتگو ميكند و اصرار دارد كه كلمات را خدا به او القا كرده و خود چيزي ننوشته و آنرا كتاب "گفتگو با خدا "ميكند . يكي ديگر مانند شما باور دارد كه نميتوان از راه كاناليزه و مشخصي به خدا دست يافت . ديگري آنرا از راه خود شناسي ، آسان ميداند . ان ديگري آنرا از راه عرفان. و بدبختانه عده كثيري از راه مذهب !! و همين عده كثير حاضرند براي خشنودي خداي خود هر روز قرباني كنند و قرباني بدهند
بدرود
2010/12/22 Iman Hoda'ei Fard <radi3020@gmail.com>سلام رهای عزیز.حقیقتا از خواندن ایمیل منطقی شما خوشحال شدم. و در عین حال افسوس خوردم که چرا این روزها در این یاهو گروه، این چنین منطقی صحبت نمیشود!و پس از آن پوزش به خاطر طولانی شدن مدت پاسخ به نامه شما که به دلیل سفر من پیش آمد.نگرش شما را در مورد مسائل گوناگون خواندم و به همه آنها هم احترام میگذارم. در مورد فلسفه کاملا با شما موافقم، همینطور داستان مرغ و تخم مرغ.در باب مثالی که در باب «دابه الارض» گفته بودید، ظاهرا حق با شماست، با این تفاوت که در دیدگاه من، خدا و دین جز اموری هستند کاملا تجربی و در عین حال کاملا شخصی. به عبارت بهتر ممکن است یک حادثه و اتفاق برای من بار معنایی داشته باشد مبتنی بر آن که خدایی وجود دارد، اما همان اتفاق برای فرد دیگری چنین معنایی نداشته باشد. من به این موضوع قائل هستم که نمیتوان خدا و دین را از طریق کاملا کانالیزه و مشخصی وارد ذهن و فکر و طبعا قلب و روح انسانها کرد، بلکه رسیدن به آن درک شخصی از خدا و دین بستگی به فرد و تلاش و توانایی وی در کسب شناخت خودش دارد. در واقع هر کس آن خدایی را میشناسد که برای شناخت آن تلاش کرده باشد.اینها که می نویسم نه از جهت مخالفت با نظرات شما، که از آن روست که قصد دارم اندیشهام را در مورد خدا برای آگاهی شما بیان کنم، همانطور که شما چنین کردهاید. در نگرش من، عقل، تا حدی توانایی شناخت اطراف و اکناف خود را دارد و به نقطهای میرسد که برای بالاتر رفتن نیازمند و محتاج کمک نیروی دیگری است که نامهای گونهگونی دارد؛ احساس، عشق، معرفت... . ممکن است در نظر اول معانی هر کدام از این کلمات متفاوت جلوه کند، اما منظور من از بیان این کلمات آن نوع ذهنیتی است که با شنیدن این کلمات ایجاد میشود که همگی مواردی هستند نادیدنی و غیر قابل اثبات از طریق علم. حافظ میگوید:مشکل عشق، نه در حوصله دانش ماستحل این نکته بدین فکر خطا نتوان کردشوربختانه یا خوشبختانه بشر هنوز نتوانسته معماهای این چنینی را به طور کامل حل کند. خوشبختانه را از آن جهت میگویم که برای یک عارف خدا یا عشق مفاهیمی هستند که برای شناخت آنها میبایست در آن غرق شد، نه آن که ذرهبین به دست گرفت و نقاط مثبت و منفی آن را بررسی کرد. کاری که علم میکند. عارفان معتقدند که خدا به عنوان یک معشوق دارای مقام والایی است و چون به وادی عشق پا نهادهاند میبایست متحیر در مقام معشوق خود گردند و در حیرت سیر کنند. این معشوق - جدای از خدای آسمانی - میتواند یک موجود زمینی باشد و حتما لزومی ندارد که موجودی فرا زمینی باشد. اما در این میان آن چیزی که نا دیدنی است عشق است.باز هم از شما ممنونم که وقت میگذارید و این نوشته را میخوانید. این را نیز بدانید که با این که ظاهرا در دو نقطه مقابل یکدیگر قرار داریم، اما شخصا شما را در کنار خود و در یک جهت میدانم، هر چند بدیهی است که برای رسیدن به یک حقیقت راههای گوناگونی وجود داشته باشد.متشکرم از شما.نَبوَد چنین مه در جهان، ای دل همینجا لَنگ شواز جنگ میترسانیَم؟ گر جنگ شد، گو: «جنگ شو!»ماییم مست ایزدی، زان بادههای سرمدیتو عاقلی و فاضلی، در بند نام و ننگ شو...در عشق جانان، جان بده، بی عشق نگشاید گرهای روح! اینجا مست شو؛ وی عقل! اینجا دنگ شو...گر کافری میجویدت، ور مومنی میشویدتاین گو: «برو صدیق شو!»، وآن گو: «برو افرنگ شو!»...ملکی است او را زفت و خوش، هر گونهای میبایدشخواهی عقیق و لعل شو! خواهی کلوخ و سنگ شو!گر لعل و گر سنگی، هلا! میغلط در سیل بلابا سیل سوی بحر رو، مهمان عشق شنگ شو...هرچند دشمن نیستش، هر گوشهای مستیستشمستان او را جام شو، بر دشمنان سرهنگ شو«مولوی»ایمان
On Azar 22, 1389, at 10:04 AM, MANAZADE wrote:
درود
سپاس از تقدير شما ،در پهنه گيتي ما حقيري بيش نيستيم .
از نگر من پرداختن به اينها كه فرموديد حكايت مرغ و تخم مرغ خواهد شد . اهميتي ندارد كه از روز نخست ابتدا خدا بوده و سپس فلسفه براي اثبات وجودش آمده و يا فلسفه بوجود آمد تا خدايي را بسازد . به اينجا
برويد و نام و مشخصات تمام خداياني كه بشر از ابتدا تا كنون براي خود خلق كرده را ببينيد . از نگر من تك تك اين خداها را بشر بعد از انديشه هاي ابتدايي كه پيرامون خدا انجام ميداد ، ساخته و پرداخته ميكرد. همين انديشه ابتدايي را امروز فلسفه ميناميم . شايد خيلي ابتدايي و خام بوده باشد ، شايد امروز به آنها اهميت ندهيم ،شايد كودكانه بوده باشد، اما به هر روي نامش فلسفه است . ببينيد ، خدايي مانند ونوس يا الهه عشق و زيبايي ، حقيقتا وجود ندارد . پس چگونه بوجود آمد ؟ انساني باستاني ، با ديدن زشتي و زيبايي هاي پيرامون خود به اين نتيجه رسيد كه الهه اي ميبايست وجود داشته باشد كه تعيين كننده زيبايي است ، و وقتي او قهر كند زشتي و پلشتي بوجود ميايد. خوب طبيعتا هيچ كس پلشتي را دوست ندارد . اين است كه براي قهر نكردن اين خدا برايش قرباني ميكردند ، يك خدا باوري گاو ميكشت ، يكي شتر ، يكي فرزند خودش را ، ديگري دختر يا پسر جواني را ، آن يكي گوسفندي را در عيد قربان !!! ( اين هم همانند ماهي قرمز بجا مانده از اسطوره هاي كهن است ) همين ديدن و نتيجه گرفتن ، يك فلسفه ايتدايي است . براي اينكه با كسي آشتي كنيد يا اجازه دلخوري به او ندهيد چه ميكنيد ، هديه ميدهيد. اما خدا كه نميتوانست هديه را با خود ببرد پس باز هم فلسفه كمك كرد و انديشه قرباني كردن بوجود آمد .قرباني كردن خدا را خشنود ميسازد . همين قرباني كردن براي خدايان فلسفه بود . مهم نيست كه در آنزمان بنام فلسفه شناخته نميشد اما امروز نامش را فلسفه گذاشته ايم . مثلا اگر 1400 سال پيش مردي با دختري 9 ساله ازدواج ميكرد ، مشكلي نبود اما امروز با پيشرفت دانش روانشناسي ميدانيم كه اين رفتار يك اختلال رواني بنام پدوفيل است و بايد معالجه شود . حال اگر 1400 سال پيش نام پدوفيل برايشان آشنا نبود دليل بر اين نميشود كه نتيجه بگيريم چنين اختلال رواني هم وجود نداشته است . به هر روي همانگونه كه گفتم اهميتي ندارد كه نخست كداميك بوده اند .اما آنچه كه مهم است اين است كه با پيشرفت دانش و فلسفه انسان ، خدايان زمين هم پيشرفته تر و پيچيده تر شدند . يعني اين خدايان نبودند كه نخست پيشرفته تر شدند بلكه فلسفه انسان پيچيده تر و گسترده شد و پس از آن خدايان هم پيچيده تر و پيشرفته تر شدند.
نكته مهمي كه من در نوشته شما يافتم بخشي بود كه شما نوشتيد : "كه من يا شما ميبايست يكي از اين دو تفكر را قبول داشته باشيم ......براي كسي كه وجود خدا را باور داشته و يا نداشته است برهان ها و دلايلي وجود دارد ."
يك خدا باور نخست براي خود وجود خدا را فرض ميگيرد و سپس به دنبال دلايل وجود آن ميگردد و مي يابد ! يك خدا ناباور با نگرش مردود بودن خدا بدنبال دلايل عدم وجود آن ميگردد و او هم مي بابد !!! جالب است هر دو مي يابند آنچه كه بدنبال آن ميگردند . اينجاست كه فلاسفه امروز قوري چاي پرنده و يا هيولاي اسپاگتي را مطرح ميكنند كه پيشتر به آن پرداختيم .چرا ؟چون بايد درك كنيم كه اساسا فرضي وجود ندارد ، پس چرا زمان و هزينه بيهوده براي اثبات حكمي ميكنيم كه هيچ است . ببينيد ،گمان كنيد كه تمام نوزادان روي كره زمين از يك روز به بعد به يك سياره ديگر برده شوند و بدور از هر گونه انديشه هاي انساني باشند . يك سيستم تربيت و نگهداري و پروش و سواد آموزي مدون برايشان مهيا شود و بخوبي بزرگ شوند . در طول اين آموزشها به آنها گفته شود كه موجودي بنام "دابه الارض" در اعماق سياره وجود دارد كه مسئول تمام وقايع گيتي است ، در چنين حالتي بسياري از آنها در مورد اين موجود قلم فرسايي ميكنند ، به برهانهايي ميرسند ، وجود او را ثابت ميكنند ، نشانه هايي روي سطح سياره از وجود او مي يابند ، چاله هاي سياره را نشان از حركت او در گذشته دور توصيف ميكنند . غارهاي يافت شده را زماني منزلگاه او مينامند .عده اندك ديگري هم نشانه هايي روي سياره نميبينند ، غارها و چاله ها را طبيعي ميدانند و ....... در همين حالت به من بگوييد آيا اين بشر كه در اينجا زندگي ميكند اندكي از انديشه خود را براي وجود يا عدم وجود خدا در سياره زمين صرف ميكند . اين خداي زميني براي او بيگانه است موجودي ناشناخته و الكي است .او حتي حاضر نيست بدنيال نشانه هايي از وجود يا عدم وجود چنين چيزي برآيد . او به خداي زير زميني خود اعتقاد دارد . به همين ترتيب هم هيچ انسان زميني به خداي " دابه الارض " فكر نميكند و او را نميشناسد .
خوب ! من مسافر همان سياره هستم كه به زمين بازگشته است . در واقع ديدگاه من با تئوري دو حالته كه شما وصف نموديد تفاوت دارد. من دنبال نشانه هاي عدم يا وجود چنين چيزي نيستم و در عين احترام به نظريات فلاسفه خدا باور يا خدا ناباور به هيچكدامشان كاري ندارم چون اساسا من به خداي " دابه الارض " معتقدم كه ماهيت آن با تمام خدايان زميني ،كه در سايت بالا با آنها آشنا شديد تفاوت دارد !!! از همين روست كه ما هيچگاه علاقه اي به گفتگو در خصوص خدايان زميني نداريم و اينبار هم از دستمان در رفت!!!
گذشته از بزرگنمايي هايي كه انجام دادم در حقيقت من به گونه سواي شما ميانديشم . از نگر من خدا ناباوران ميبايست اساسا از پرداختن به چنين موجودي خودداري كنند چون در آن صورت ميبايست براي مردود كردن تك تك خدايان ساخته زمين يك مقاله و كتاب چاپ كنند .
من اميدوارم در سال آينده كتابي را در خارج از ايران منتشر كنم و در يك بخش آن به اين موضوع بپردازم.
بدرود
2010/12/12 Iman Hoda'ei Fard <radi3020@gmail.com>رهای عزیز سلام.ممنون از نگارش زیبای شما. پیش از این چند باری پیش آمده بود که قصد کرده بودم از نوع نوشتار شما (البته گهگاه) تقدیر کنم، اما فرصتی دست نداده بود تا به امروز. حقیقتا زیبا مینگارید و این نشان از سطح دانش شما دارد.تفاوتهایی که بیان کرده بودید را کاملا پذیرا هستم.نکته کوچکی که در میان نوشتارتان به نظرم آمد این است که بر اساس نظر و فکر من، این فلسفه نبود که خدا را ساخت که اکنون بخواهد از میان بردارد. بلکه فلسفه در ابتدا راهی بود (که همچنان هست) برای اثبات وجود خدا، اما کم کم بر اساس ذات منطق و تفکر که گاه ممکن است به ضد خودش بدل شود، همین فلسفه با دلایل و برهانهایی ثابت کرد که خدایی وجود ندارد. از نظر منطق، من یا شما ممکن است یکی از این دو تفکر را قبول داشته باشیم و من شخصا نمیتوانم بگویم آن کس که از دیدگاه فلسفی در نقطه مقابل تفکر من است اشتباه میکند، چرا که از لحاظ علم و منطق، موردی قطعی دال بر وجود و یا عدم وجود خدا اثبات نشده است. و قطعا میپذیرید که این ذات علم است که تمامی ندارد. و هر روز دانستهای بر دانستههای گذشته ما افزوده میشود. خصوصا در مورد ماورالطبیعه که طبعا ورود علم و منطق در این وادی دشوارتر مینماید. برای من که ممکن است وجود خدا را قبول داشته یا نداشته باشم (در هر دو حالت) دلایل و برهانهایی منطقی وجود دارد. در واقع بشر از ابتدا از فلسفه کمک گرفت برای اثبات وجودی که از لحاظ منطق فکر میکرد که وجود دارد، مثلا با این استدلال که جهان نظم دارد، پس ناظمی هم در پس آن میبایست قرار داشته باشد. و یا چون حرکت جوهری در عالم وجود دارد، این حرکت مستلزم وجود محرکی است و ... . اما کم کم و علی الخصوص در دوران کانت، تفکرات ضد وجود خدا رشد سریعتری گرفت که کاملا هم از نظر منطقی صحیح به نظر میرسد.مورد دیگر اینکه نظر شما را در مورد تقدم و تاخر زمانی نیز تایید میکنم.با این همه باز هم از شما تشکر میکنم به دلیل ۲ مورد: یکی وقتی که میگذارید و مطالب را برای من و گروه میفرستید، و دیگر آن که، حس مسئولیتی که درون خود پرورش دادهاید و با آن از دیدگاه خود به دیگران کمک میکنید.ممنون از شماایمانOn Azar 21, 1389, at 3:23 PM, MANAZADE wrote:
درودبدليل چكيده نويسي من گمراه شديد ، پوزشمن اين دو را مقايسه كردم كه نشان دهم مقايسه سخنان يك شاعر با يك فيلسوف همانند مقايسه يك زمامدار و يك دانشمند است و بين اين دو درباره آنچه كه ميگويند ، تفاوت هست . همان تفاوتي كه درك كرديد و درباره آن پرسش نموديد. يك عارف همانند لينكلن كه تحصيلات آكادميك و منظم نداشت داراي دانش مدون و آكادميك نيست و همانند لينكلن كه به مدارج عالي سياسي يك كشور رسيد به درجه خاصي از نگرش ميرسد و هر آنچه كه از اعماق قلب و روحش بيرون ميتراود به زبان مياورد ، در اين حال دور از ذهن نيست كه او عشق را در پياله شراب يا سرمستي را انتهاي كمال و يا خدا را در كنار خود احساس كند ، اما اينها تماما زاييده قلب و روح عارف است و الزاما نگرش او به دنيا درست نيست و نميتواند ملاك راستي يا نادرستي قرار گيرد. اين يك نگرش شخصي است و بدليل آموزه ها و تربيت پيشين او به سمت و سويي مشخص ميرود . همين گونه است كه مثلا عارفي در هند سخني از خدا بميان نمياورد و تنها به خودشناسي ميپردازد، عارف ديگر در يونان به عشق و عارفي ديگر در تبت به طبيعت . ميبينيد هر كدامشان متاثر از تربيت و پرورش خود در دوران كودكي و شرايط محيطي هستند .در مقابل فيلسوف با دانش آكادميك و با منطق و استدلالهاي غير قابل رد به موضوع مورد نظر خود ميپردازد و تا زماني كه استدلالهاي او مردود نشوند به اعتبار خود باقي هستند .حال ميخواهد اين استدلالها درباره گم شدن انسان در عصر ماشين باشد يا يافتن خدا در آسمانها . فلسفه نوع جديدي از تفكر است . از روزي كه هومر ،اساطير يونان باستان را در كتاب گرد آوري كرد ، شكل ديگري به خود گرفت و پويا شد ، فلاسفه به نبرد با او پرداختند كه خدايان هومري بسيار به انسان شبيه است و به همان اندازه غير قابل اعتماد . همين جدال سبب شكفتن و پرورش ان شد و تا به امروز فلسفه در حل بسياري از مشكلات جهان به كمك انسان آمده است ، لغو برده داري ، لغو استعمار كهن، تساوي حقوق زن و مرد و غيره. شوربختانه در اين ميان سبب بروز مشكلاتي براي بشر نيز شده است و بزرگترين آن ساختن خدا در عهد باستان بوده است . اين خدايان باستان ، همراه رشد و بالندگي فلسفه در دوره هاي مختلف زماني ، با صورت هاي مختلف مثل زئوس ،روح القدس ، يهوه ، اهورا و الله ..... بر بشر شناسانده شدند.امروز فلسفه ، همانگونه كه روزي خدا را ساخت در حال ويران كردن آن است و من به روشني باور دارم كه روزگاري، نشاني از ويرانه هاي آن هم باقي نخواهد ماندتقدم و تاخر زماني را بدين جهت گفتم كه اگر آموزگار ساده كلاس پنجم شما بگويد ما در كهكشان راه شيري هستيم، او را باور ميكنيد يا باورهاي فلاسفه ايرانيان باستان را كه ايمان داشتند دنيا بر پشت ماهي است و همراه او در حركت ؟ نماد همين اسطوره تا به امروز دنبال ما آمده و ماهي قرمز داخل تنگ بروي سفره هفت سين يادگار همان انديشه باستاني است . نماد اسطوره حمل شدن دنيا بر شاخ گاو كه از باورهاي يونان باستان بود ، امروز بشكل گاوبازي هنوز در اروپا رواج دارد . پس اگر خردمند باشيد و فلسفه وجودي اين اعمال سنتي را بدانيد ديگر هرگز ماهي قرمز به خانه خود نمياوريد . اين بدان معني است با توجه به گسترش روز افزون علم ، دانش هميشه در حال تكامل و بهبودي است . دانش امروز مشكلات و دشواريهاي دانش ديروز را مييابد و دانش و اسطوره هاي ديروز را مردود ميكند و خود بجاي او بر اريكه قدرت مينشيند و تا وقتي كه دانش فردا او را نقض نكند بر اريكه خود باقي ميماند براي همين ما امروز سخن انيشتين درباره اتم را برتر از سخن آناكسيمنز يوناني در همان باره ميدانيم. مثلا ميدانيم اتم كوچكترين جزء ماده نيست و خود به اجزاء كوچكتري مثل نوترون و الكترون و پروتون تقسيم ميشود و خود آنها نيز بخشي مانند كواركها دارند كه از دانش من فزونتر است.بدرود2010/12/11 Iman <radi3020@gmail.com>سلام رهاى عزيز.پيش از هر چيز اميدوارم از اينكه شما را رها مينامم ناراحت نشويد. رها را من همان ترجمه كلمه free ميدانم كه عنوان ايميل شماست.با تمام گفته هاى شما در نوشتار ارسالى شما هم عقيده ام. فقط يك نكته ميماند؛ به نظر مقايسه آبراهام لينكلن با انشتين چندان قابل قبول به نظر نميرسد. چرا كه هر كدام از اين شخصيتها در يك رشته به خصوص تخصص دارند. اين مثال مانند آن است كه نظر انشتين را در مورد زمامدارى جويا شويم و مسلما نظريات لينكلن از انشتين در اين مورد صائب تر خواهد بود، هر چند كه انشتين در زمان جديدترى ميزيسته است.ولى در مورد موضوع مورد اشاره از دو راه ميتوان بحث كرد: يا از راه فلسفه و يا از راه عرفان. و هم چنان اين سؤال براى من پابرجاست كه كدام بيان و ديدگاه ميتواند در اين مورد صحيح تر باشد؟ممنون كه وقت گذاشتيد و پاسخى هرچند مختصر فرستاديد.ايمانSent from my iPhoneدرودهر دو اگر دستاويز و فرنود شوند براي اثبات وجود يا عدم وجود خدا ، مغلطعه توسل به مرجعيت است و نميتوان چنين كرد. هر دو دسته از سخنان تنها نقطه نظرات گوينده آنرا بيان ميكند . اما به هر حال در اين زمينه تخصص و مهارت و دانش گوينده آن مد نظر قرار ميگيرد . براي نمونه اگر ابراهام لينكلن سخني درباره سوپر نواها يا ابر نواختر ها بگويند شما بيشتر توجه ميكنيد يا آقاي انيشتين ؟ مسلما هم انيشتين در زمان جديدتر ميزيسته و هم ارتباط بيشتري با موضوع گفته شده دارد در نتيجه سخن انيشتين صائب تر است .بدرود2010/12/8 Iman Hoda'ei Fard <radi3020@gmail.com>
جناب ریحانی سلام
چون جملات سه تن از اندیشمندان اروپایی را شاهد آورده بودید برای آن چه که میاندیشید، این سئوال به ذهن بنده آمد که پس تکلیف ما با اشعار و همچنین جملات این ۳ تن (به طور مثال) مولوی، حافظ، سعدی چیست؟ اگر این جملات معیارند، آن سخنان نیز قابلیت معیار و الگو بودن را دارا هستند.پیشاپیش شما را پرهیز میدهم از این دو منطق که بسیار دیده ام:یک - اینها اشعاری است که توسط شاعران سروده شده و قوت تخیل در شعر بسیار زیاد است و می توان در آن حتی خدا هم ساخت. این مورد نقض می شود به دلیل آن که نوشته های نثر این افراد همین طرز فکر را تایید میکند، ضمن این که تاریخچه زندگی آنها هم نشان دهنده همان تفکری است که در اشعارشان دارند.دو - تفکر زدودن خدا از زندگی، از قرن هیجدهم پدید آمده است. این مورد هم پذیرفتنی نیست به دلیل آن که از ابتدای زندگی عرفانی یک عارف - مثلا مولانا - اولین و مهم ترین سئوالی که پرسیده میشود وجود یا عدم وجود خداست. پس این که بگوییم به ذهن او نرسیده که زندگی بدون وجود خدا چه معنایی میتواند داشته باشد بی معناست.این شعر از مولاناست. به دقت بخوانید لطفا.روزها فکر من این است و همه شب سخنمکه چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟به کجایی میروم آخر ننمایی وطنمماندهام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا؟یا چه بودست مراد وی از این ساختنم؟جان که از عالم علوی است، یقین میدانمرخت خود باز برآنم که همانجا فکنممرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاکدو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنمای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوستبه هوای سر کویش، پر و بالی بزنمکیست در گوش که او میشنود آوازم؟یا کدامست سخن مینهد اندر دهنم؟کیست در دیده که از دیده برون مینگرد؟یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایییک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنممی وصلم بچشان، تا در زندان ابداز سر عربده مستانه به هم در شکنممن به خود نامدم اینجا، که به خود باز رومآنکه آورد مرا، باز برد در وطنمتو مپندار که من شعر به خود میگویمتا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنمشمس تبریز، اگر روی به من بنماییوالله این قالب مردار، به هم درشکنمممنون از شما آقای ریحانی به خاطر ایمیلی که فرستاده بودید. خوشحال خواهم شد که از شما و یا دیگر دوستان پاسخی برای پرسشم داشته باشم.ایمانOn Azar 12, 1389, at 1:04 AM, reza rezaie wrote:
با درود به هموندان:
هرگز حاضر نیستم به خاطر عقایدم بمیرم، چون ممکن است عقایدم اشتباه باشند. "برتراند راسل"
باید از خدا پرسید چرا دلایل وجودش را اینقدر ضعیف آفریده است! "برتراند راسل"کسانی که میتوانند تو را باورمند به چرندیات بکنند، میتوانند تو را مجبور به انجام کارهای وحشیانه کنند. "ولتر"
ماوراء الطبیعه گفتگویی است میان دو نفر که یکی از آن ها نمی داند چه می گوید و دیگری از حرف های او سر در نمی اورد. "ولتر"
خدا مرده است اما اعصار بسیارى طول مى کشد تا افسانه اش هم بمیرد. "فردریش نیچه"
تا زمانی که نام خداوند بر زبان ملتی جاری است، چشم انسان به آسمان دوخته است. "ژان پل"
خرد نگهدارتان
ریحانی
اجتماعی، فرهنگی، علمی و هنری از شخصی به شخصی دیگر و از نسلی به
نسل دیگر، راه اندازی شده است.
baraye didane in email be surate farsi mitavanid az yeki
az do rahe zir estefade konin:
1-Right clik>Encoding>More>Unicode (UTF-8)
2-Right clik>Encoding>More>Arabic (windows)
اگر این مطلب از طرف دوستان برای شما بازفرست شده است
می توانید در صورت تمایل در این یاهوگروه به نشانی اینترنتی
http://groups.yahoo.com/group/AndisheyeNik
وآدرس ایمیل andisheyenik@yahoogroups.com
،عضو شوید تا همه مطالب فرهنگی و اندیشه ای گروه را دریافت نمایید
لطفا در نظر داشته باشید که مطالب ارسالی از طرف صاحبان اندیشه با نگرشها
و سلیقه های گوناگون را به معنای خط مشی این یاهوگروه قلمداد نکنیم.
شاگردی دقیق، آموزگاری شریف و پرستاری مهربان برای (اندیشه) هم باشیم و بمانیم
مدیریت اندیشه نیک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر