428The_Godfather_II_2The%20Godfather273TheGodfather2020305The_Godfather_II_1

Go English

جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۸۹

{مدیران ایران} خبرنامه برای modiriran@googlegroups.com - 2 پیام در 2 موضوع

گروه: http://groups.google.com/group/modiriran/topics

 موضوع: شجاعت ...
    Neda Mafakheri <mafakheri@gmail.com> Sep 23 12:36PM +0330 ^
     
    با سلام خدمت تمامی اعضای محترم مدیران ایران
     
    دیروز ایمیلی با عنوان شجاعت که خاطره گونه ای بود از دکتر شریعتی بود به
    دستتان رسید
    چند نفر از دوستان لطف کردند و تذکر بجایی دادند در مورد اینکه دکتر شریعتی در
    تهران تحصیل نکرده اند .
     
    ضمن تشکر از همه ی دوستانمان باید بگویم در مورد اینکه اصل روایت زیر سوال است
    یا اینکه قضایا مربوط به تهران بوده یا مشهد هیچ اطلاعی ندارم و آنچه موجب
    ارسال موضوع برای گروه شد ذات موضوع بود که زیبا بود و تحسین بر انگیز .
     
    روایت از کجا ساخته شده
    به چه نیتی
    چرا به تهران ومشهدش توجه نشده نمی دانم .
    فقط می دانم که شجاعت و صداقت یکی از خصلت های اصیل هر انسانی است که می خواهد
    شان انسانی خود را حفظ کند .
    و این داستان اشارتی زیبا داشت به اینکه شجاعت در عمل است نه به بیان !
     
    اما از این موضوع که بگذریم خود این موضوع هم برایم جای تاملی شد
    راستی مطالب مختلف چطور تولید می شوند و چطور دست به دست می چرخند؟
    درک این چرخش اطلاعات چه در جامعه و چه در اینترنت که نوعی جدید از جامعه ی
    انسانی است پیچیده است .
     
    هر روز اطلاعات مختلف و متنوعی از منابع مختلف به ما می رسد ما خود آگاه و
    ناخود آگاه تحت تاثیر آنها قرار می گیریم .
     
    گاهی بدون دلیل کافی، باور می کنیم . گاهی بدون دلیل کافی ،انکار !
     
    گاهی بدون اینکه واقعا اطلاعات کافی داشته باشیم ، قضاوت میکنیم .
     
    گاهی برای اینکه از مسولیت دانستن می ترسیم ، از بیشتر دانستن فرار میکنیم .
     
    گاهی برای اینکه فرض های ذهنی و ساختار های ذهنمان آسیب نبنید ، حتی از در معرض
    اطلاعات جدید قرار گرفتن هم اجتناب می کنیم .
     
    گاهی هر کسی که مثل ما فکر نمی کند را نادان و ناراست تلقی میکنیم ...
     
    و...
     
     
    جالب اینکه هممون هم خودمان را از این اشتباهات دور می دانیم ...یا توجیهی
    برایش داریم ...
     
    راستی اگر اینطور نباشیم زندگی زیباتری تجربه نخواهیم کرد ؟!
     
    داستان زیر یکی دیگر از داستانهایی است که به ما یاد آوری میکند چه زود باور
    هستیم ...
     
    دانشجویی که سال آخر دانشکده خود را می‌گذراند به خاطر پروژه‌ای که انجام داده
    بود جایزه اول را گرفت.
     
     
    او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت یا حذف
    ماده شیمیایی «دی هیدورژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این درخواست
    خود، دلایل زیر را عنوان کرده بود:
     
    1- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می‌شود.
     
    2- عنصر اصلی باران اسیدی است.
     
    3- وقتی به حالت گاز در می‌آید بسیار سوزاننده است.
     
    4- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می‌شود.
     
    5- باعث فرسایش اجسام می‌شود.
     
    6- حتی روی ترمز اتومبیل‌ها اثر منفی می‌گذارد.
     
    7- حتی در تومورهای سرطانی یافت شده است.
     
     
     
    از پنجاه نفر فوق، 43 نفر دادخواست را امضا کردند. 6 نفر به طور کلی علاقه‌ای
    نشان ندادند و اما فقط یک نفر می‌دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید»
    در واقع همان آب است!
     
     
     
    عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود !!
     
     
    به امید آنکه زود باور نباشیم و برای هر آنچه قرار است بپذیریم دلایل کافی
    داشته باشیم
    با تقدیم احترام
    ندا مفاخری
     
     
     
     
    ......................................................................................................................
     
    2010/9/22 hossein eshaqi <946saman@gmail.com>
     
    با تشکر از مطلب زیبایتان
     
    فقط جهت اطلاع
     
     
     
    دکتر علی شریعتی دبیرستان در مشهد بود و هیچگاه برای تحصیل به
    تهران نرفت .
     
     
     
     
    --
    www.Modiriran.ir
    پایگاه جامع اطلاع رسانی مدیران ایران
    www.Maharat.ir
    شرکت مدیریت اطلاعات پویا مهارت
    www.onlinemanagers.ir
    جامعه مجازی مدیران ایران و ماهنامه ی الکترونیکی - گویشی مدیران ایران

     

 موضوع: وعده
    Mohsen Kazem <kazemohsen@gmail.com> Sep 15 02:01PM +0430 ^
     
    *وعده‌ي لباس گرم***
     
    * ** *
     
    *پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید
    که با لباسی اندک در سرما نگهبانی مي‌داد. *
     
    *از او پرسید : آیا سردت نیست؟ *
     
    *نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. *
     
    *پادشاه گفت : من الان داخل قصر مي‌روم و مي‌گویم یکی از لباس های گرم مرا را
    برایت بیاورند. *
     
    *نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر
    وعده‌اش را فراموش کرد. *
     
    *صبح روز بعد جسد سرمازده‌ي پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در
    کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : *
     
    *ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مي‌کردم اما وعده‌ي لباس گرم
    تو مرا از پای درآورد. *
     
    * *

     

--
شما این ایمیل را به خاطر عضویت در گروه " جامعه مجازی مدیران ایران" دریافت نموده اید.
برای ارسال ایمیل به گروه : modiriran@googlegroups.com
آدرس ایمیل برای لغو عضویت : modiriran+unsubscribe@googlegroups.com
اطلاعات بیشتر : http://groups.google.com/group/modiriran?hl=fa
www.modiran-iran.ir - www.ModirIran.ir - www.OnlineManagers.ir

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

CopyRight © 2006 - 2010 , GODFATHER BAND - First Iranian News Portal , All Rights Reserved