با سلام در اين ايميل ادامه تحقيقات آقاي پورپيرار درباره كمالالملك را ميخوانيم. براي ديدن تصاوير كه براي درك دقيق مطلب ضروري است، مجبور به استفاده از آنتيفيلتر هستيد. مطالب از سايت زير برداشت شده است. شناسایی کمال الملک نقاش - 6 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم
مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۶۳ قصد نخستین و مقصد نهایی هر یک از مباحثی که مدت هاست در این وبلاگ می گشایم، از جمله گفتار در موضوع کمال الملک، ایجاد انگیزه و اطمینان در خواستار آن است تا دریابد ارتفاع دروغ در باب تاریخ و فرهنگ و به طور کلی اطلاعات موجود در زمینه سرزمین ایران، از خط مرز دهان و دماغ بالاتر کشیده و مدت هاست جز دروغ استنشاق نمی کنیم و جز تحمیق نمی بلعیم، تا شاید کسانی در مراتبی به این یا آن ضرورت تکانی به خود دهند و اندک اندک لشکری فراهم شود عازم میدان نزاع با دروغ، تا سرانجام جهانی را از آسیب و صدمات فرهنگی و سیاسی و اقتصادی یهودیان آزاد و بهشت زیستن در دنیایی بیرون از انواع تسلط یهود را تجربه کنیم. باری معلوم همگان شد که غفاری و غنی و شفا نیز، چون بیرونی و مقدسی و عطار، اشاره به موجوداتی است که علی القاعده باید پس از سال ۱۳۰۷ شمسی ظهور کرده باشند! هم اینک در تهران موسسه ای آموزشی و رسمی دایر است با نام «مدرسه عالی کمال الملک» که لوگوی بالا، آرم رسمی آن در مراجع جاری و در سایت موسسه است که در گوشه راست، تصویری از کمال الملک در سال های آخر عمر را نصب کرده اند، با دو چشم درخشنده سالم و بدون آن عینک دسته شاخی و یک شیشه تاریک شده! چنین گاف های گنده ای نشان می دهد که نزدیک ترین منابع و مراکز مربوط با این هنرمند ناشناس و نوساز، قصه های موجود در موضوع تحرکات فرهنگی خود را یا نخوانده و یا باور نکرده اند! برای عرضه گسترده تر نمایه های این گونه شیطنت و شیادی ها، باز هم مناسب دیدم، بر ادعای دیگری در باب این اعجوبه هنر جهان تمرکز کنم، که حتی یک تابلوی از نظر داده ها و امضا و فنون قابل اثبات ندارد. تا شاید معلوم شود که ریشه های دروغ از ابتدای تشکیل مرکزیت و مدیریت سیاسی در ایران پس از پوریم، یعنی از بر تخت نشانده شدن ناصر الدین شاه تاکنون از مراکز معینی اشاعه می شود، منقسم میان خاندان های مشخص، که در هر دوران به بهانه ای دستیار و یا منصوب و منسوب حاکم زمانه بوده اند.
این خاطره ای است از حسن صهبایی یغمایی، که ظاهرا در سال های آخر عمر کمال الملک در حسن آباد نیشابور در گرد هم آیی دوستانه ی اطراف نقاش و از زبان قهرمان داستان ما نقل می کند و مشروح آن را در مجله یغمای سال ۱۳۴۷ نوشته است. بی نیاز به کنکاش در صحت و سقم این نشست، آن چه از میان آن، برای این مبحث نوگشوده دارای اهمیت است، بی توجه به لاف و گزاف نقاش درباره یکتایی هنرش در جهان، اشاره ای است به این مطلب که ۱۲ تابلوی خود و از جمله تالار آینه را، برای حفاظت به مجلس شورای قدیم بخشیده است. گرداگرد این موضوع لته های چندی بافته اند که هیچ یک با آن دیگری همرنگ نیست. در کتاب احمد سهیلی خوانساری، از جمله شرح مختصری است شبیه اتوبیوگرافی که مطابق اطلاع مقاله، خود نقاش تقریر و دکتر غنی تحریر کرده است و از جمله در آن می خوانیم:
هنگامی که قبح دروغ بر اثر وفور آن ریخته می شود، محمد غفاری نقاش باشی نیز خود را صاحب عموی هنرمند و کتابی از او می گوید، با سه هزار و ششصد تابلوی نقاشی از صور قبیحه الف لیله! نمی دانم استفاده کننده از این کتاب برای جا به جایی آن از چه وسیله ای استفاده می کرده است و نمی دانم اینک آن کتاب یگانه و نام دار، در صورت صحت وجود، در کجا نگهداری می شود ولی به هزار دلیل فنی می دانم که چنین تولیدی با توصیفاتی که از مجالس کتاب الف لیله شنیده ایم، نیازمند تیمی از منحرفین جنسی هنرمند بوده است!
زیاده گویی بی مهار که قطعا از پایه های دروغ بالا می رود، با چنین نشانه ها شناخته می شود، که نقاشی یک بار اثری را برجسته ترین شاهکار جهان بخواند و جای دیگر خلق آن را حاصل اجبار و فاقد اصالت و اعتبار بداند و گرچه موجب و مستلزم استهزاء و اتهام بافتن دروغ های کج و معوج است، اما در نهایت شگفتیُ محمد غفاری چند تابلو را حاصل صرافت طبع و ذوق آراد خود بر می شمارد، که در میان آن ها تابلوی تالار آینه نیز احصا شده است!!!
این مقولاتی است که نشان می دهد دست پروردگان کنیسه و نان خوران آن ها که می کوشند درس های دروغ نویسی آموخته از کنیسه و کلیسا را با اتودهایی از قبیل بالا پس بدهند تا چه اندازه نیازمند توبیخ خاخام و کشیش اند و چه گونه بی آبرویی را با افتخار تمام برای خود انبار می کنند!
همین مانده بود کمال الملکی را که هنوز نقاش بودن اش اثبات نشده بافنده ی قالی نیز معرفی کنند! در چند سطر بالا از زبان نقاش باشی، به عنوان اعتراض نسبت به ارسال دو هزار تومان بهای تابلوهای ارسالی به مجلس شورا، شنیدیم که گفته بود فقط ارزش تابلوی تالار آینه در میان آن ۱۲ تابلو بیش از وجه ارسالی بوده است و این جا در فهرست تابلوهای هبه شده به کتاب خانه مجلس، سخنی از تابلوی تالار آینه نیست! حالا باید در همین باب خود را آماده کنید تا به عینه و عیان ناظر شوید که آشامیدن دولابچه ای از دروغ و جعل و حقه بازی، برای کسانی تا چه حد عادی شده است. در صفحه ۱۰۴ کتاب کمال هنر خوانساری این تصویر، به عنوان صفحه ای از روزنامه اطلاعات در سال ۱۳۱۱ چاپ شده، که تایید می کند کمال الملک ۱۲ تابلوی خود را به مجلس شورا بخشیده است، چنان که متن آن را در نقل بالا خوانده اید. به چند دلیل این قطعه روزنامه تقلبی است. اول این که در تمام سال های عمر ۸۴ ساله اطلاعات چنین طرح صفحه ای در روزنامه یومیه دیده نشده، تصویر تاریخ و شماره انتشار ندارد و از همه آشکارتر این که نخستین شماره اطلاعات در سال ۱۳۰۵ هجری شمسی با حروف چینی دستی، به شمایل زیر با استفاده از حروف معروف به سوزنی چاپ شده است، که پایه ی عربی داشت و تا تاسیس کارگاه حروف ریزی زر در تهران و در سال های نخست دهه بیست، از کشورهای هلند و روسیه و آلمان و انگلستان وارد می شد. استفاده از حروف دستی با مشخصاتی که می بینید در روزنامه اطلاعات و کیهان تا سال ها پس از خروج رضا شاه ادامه داشت و سپس گارسه ها را با حروف ساخت کارگاه حروف ریزی زر پر کردند که نمونه ی بالا از روزنامه اطلاعات را ، که خبر جا به جایی تابلوهای کمال الملک را در سال ۱۳۱۱ شمسی می دهد، مدت ها پیش از شروع به فعالیت آن کارگاه، با نوعی از حروف زر آماده کرده اند!!! (ادامه دارد) شناسایی کمال الملک نقاش - 1
مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۵۳ از هویت قومی قاجارها بی خبریم، نمی دانیم در کدام گوشه ایران، از چه زمان و با چه نشانه جمع بوده اند و صدور شناسه ی بومی برای آن ها، با فقدان اطلاعات پایه رو به روست. پیدا شدن دولت و تمرکز سیاسی و رسمی قاجار، ظهور ناگهانی و به قدرت جهیده ی چند چهره ی بیگانه و بزک دار است، که همان مقدار از قنداقه امکان و اعتبار تاریخی بیرون می مانند، که متصل به بند ناف دربار تزارند. مجموعه ای که با چند چهره ی از آسمان افتاده و یکی دو باغچه و بنا در ارک تهران فاقد سکنه، از عهد ناصرالدین شاه آغاز می شود و قریب ۶۰ سال بعد، که نوبت را، این بار نه به قوم، بل به قزاق منفرد باز هم بی پیوند با تاریخ دیگری، به نام رضا مسلسل تحویل می دهند، که به جای تزار، سایه دولت و دربار انگلستان را پشت سر دارد، ماجرایی که با ماهیت و مفهوم و مقصود انقلاب مشروطه یکی است!؟ قاجارها علی رغم معرفی چند مصلح اجتماعی پرآوازه و مناسب سریال های تلویزیونی روز، از نوع میرزا تقی خان امیر کبیر، و نقاشان چیره دست بین المللی، چون کمال الملک، اندک نمایه ای از خدمات عمومی و بهبود روابط اجتماعی ملی و حتی محلی ندارند، مسئولیت امورات مردم را به گردن نگرفته اند و در دوران آن ها از جاده و شفاخانه و تولید و توزیع و رونق اقتصادی و مراکز آموزشی و به طور کلی وظایف حوزه مرکزی، جز در حرم خانه قصر خبری نیست! ارابه مسافر بری در پایان دوران قاجار این تصویری از ترابری بین شهری در اواخر دولت قاجار است. زیر چرخ این ارابه زوار در رفته لت و پار، جاده نیست و سورچی همان مسیری را می گذرد که چارق های پیادگان و یا سم دواب و گوسفندان، کوبیده اند! با نگاه به این اسباب جا به جایی آدمی زاده و بار، در ایران قرن پیش، آثار و عواقب قابل تعمق و تامل آن پوریمی را می نماید که قرون دراز، بنیان تجمع انسان آبادگر و چاره ساز را از شرق میانه برانداخت. این هم کاسب کارانی که کمبوزه و کود و هیزم می فروشند، با شمایلی که تقلید آنان، از توان گریمورها هم بیرون است. آن چه در این گوشه ی داد و ستد از مردم کوچه و بازار می بینید و ده ها تصویر گویاتر از این، حکایت ملت به خود رها شده ای است که حتی دربار آن بدون فروش گاه به گاه حصه ای از امکانات طبیعی و زیر زمینی کشور، بی غذا می ماند! بدون شک اگر در چنین چشم انداز و زمینه ای، کسی ظهور کند که به ضرورت و توصیه و برنامه و سرمایه ی بین المللی، ناچار به احداث چند جاده و خیابان و شفاخانه شود، بلافاصله و به آسانی، چنان که درباره رضا شاه شاهد شدیم، عنوان ناجی کبیر می گیرد! مثلا برای مورخ هرچند ظهور نقاش بزرگی به نام کمال الملک مدخل تاریخی نیست ولی از آن که این نوشته ها قصد اثبات نادرستی داشته های کنونی، از تمام زوایا دارد، به عنوان نمونه می خواهد سراغ بهزاد نقاش عهد قاجار را بگیرد.
این دو گزارش از زندگی کمال الملک را از دو منبع مختلف برداشته ام که به وجه شگفت انگیز و قابل فهمی در تمام امور با هم قرینه اند، جز این که یکی از آن ها بر سینه کمال الملک خود، مدال انقلابیگری و ترقی خواهی مدرن می آویزد و در سال ۱۲۹۹ هجری شمسی، که محمد رضا شاه شش ماهه است و پنج سال تا شاه شدن پدرش باقی است، از مصور کردن صورت ولی عهد امتناع می کند!؟ آثار مخرب پوریم در تار و پود هستی و تفکر و تعلقات و معتقدات چنین گزارش نویسانی هم قابل مشاهده است. باری این نقاش بزرگ دوران قاجار، که باز هم به کاشان و نیشابور متصل است، برابر گاه شمار بالا، ظاهرا در ۹ سالگی به دارالفنون تازه سازی وارد شده که تا سال ها، جز مهندسی و طب و فیزیک و شیمی و معدن شناسی و درجه داری رده های مختلف فنی، نظامی و به طور کلی دروس پایه، تدریس نمی کرده اند! اگر گمان کنیم احتمالا با سفارش کنیسه برای این کودک ۹ ساله کرسی هنر گذارده باشند، پس از اساتید دست سازی نیز در امور نقاشی، چون میرزا ابوالحسن و میرزا رضا خان غفاری و علی اکبر خان مزین الدوله مدد می گیرند که چشم زمانه، یک تابلوی نقاشی از آنان ندیده است! چنان که در شرح احوال کمال الملک در تنظیمات بالا و حواشی دیگری که برای رعایت اختصار حذف کرده ام، دختر و پسر و پدر و مادر و تمام خاندان نقاش را به دیار عدم فرستاده اند. شگرد یهودی دیگری که بقایای قابل اثبات نقاش را هم، مانند کریم خان و نادر افشار و محمد حسن خان قاجار، از پیش چشم دور می کند و بی عقبه می گذارد، تا قابل شناسایی نباشند و محمد رضا شاه ماموریت بگیرد تا برای نقاش و عطار و شاه شجاع و سیبویه و حافظ و خیام و فردوسی و نادر و این و ان، در سال های دهه ۵۰ قبر رونمایی کند. اگر بپرسیم کمال الملک دارای ۷۰ اثر گوهرین شایسته دربار، چرا در تهران خانه ای به یادگار ندارد تا شهرداری به سرعت موزه کمال الملک به راه اندازد و یا در دوران چهار ساله سکونت درایتالیا و فرانسه، در کدام پانسیون و هتل و منزل سکونت کرده، یا سراغ ده حسین آباد نیشابور و آن نامه ها و مزرعه ی شخصی کمال الملک، که سیزده سال پایان عمر را در آن گذرانده، چه گونه و از که بگیریم، هیچ کس جواب گوی شما نخواهد بود.
این شرح احوال کاخ و تالار و موزه ی گلستان، در لغت نامه دهخدا، عینا در منابع دیگر تایید شده است. اشاره نوشته به ماجرای تحریم تنباکو، دو سال پس از پایان ساخت کاخ و تالار گلستان، اتمام آن را با سال ۱۲۶۸ شمسی می رساند و چون نوشته اند، پس از هفت سال کار، کمال الملک تابلوی تالار گلستان را در سال ۱۲۶۹ شمسی تمام کرده، پس نقاش از سال ۱۲۶۲، یعنی زمانی که هنوز ناصرالدین شاه تصمیم به ساختن مجموعه گلستان نگرفته بود، مشغول کشیدن آن تابلو بوده است!!! در واقع و چنین که شهرت داده اند، زمانی را که کمال الملک برای ترسیم رنگ و روغنی گوشه ای از تالار گلستان صرف می کند، دو سال بیش تر از مدتی است که کل آن مجموعه را می ساخته اند!!! اگر این اعداد و ارقام را نپذیریم و شروع کار بر روی تابلوی تالار را با اتمام و اکمال بنای آن همزمان بگیریم، پس باید تکلیف نقلی را معلوم کنیم که اعطای لقب کمال الملک از سوی شاه قاجار به نقاش را به سبب ترسیم تابلوی تالار گلستان می داند، که ناچار امضای فرمان آن را به زیر لحد آن شاه می کشاند، زیرا با مراجعه به منابع موجود معلوم می شود ناصرالدین شاه فقط شش سال پس از اتمام بنای کاخ گلستان کشته شده است. از مجموعه این گفتار و پندار و نوشته و منقولات سرگیجه آور، لااقل می توان نتیجه گرفت که سلسله قاجار،تا پایان دوران ناصرالدین شاه، هنوز سرپناهی برای پز دادن و برگزاری مراسم رسمی نداشته است؟! این تصویر بی آینه کاری و بزک، گوشه ای از تالار گلستان، ظاهرا در روز درگذشت مظفرالدین شاه، یازده سال پس از مرگ ناصرالدین شاه و مربوط به زمانی است که مساعی جمیله ی سلاطین احتمالی مقدم بر مظفرالدین شاه، و نیز چاکران ضمیمه ی دربار، به قدر کافی برای آن سلطان، مشایعه کننده تابوت تولید کرده است. در این صورت کمال الملک نمای بالا از تالار گلستان را، از کجا برداشته که در عکس قبل حتی گوشه ای از آن، دیده نمی شود؟ آیا می توان احتمال داد که این آرایه ها مربوط به دوران جدید و پس از قاجار، همزمان با کاشی آرایی مساجد ایران و ساخت مسجد شیخ لطف الله باشد؟! مورخ می پرسد در حالی که ناصرالدین شاه در اواخر عمر، سوار بر هر اسب و قاطری در کوه و کمر تصویر عکاسی شده دارد، چرا در زمان خود، دوربین عکاسی را به درون تالار گلستان موجود در نقاشی کمال الملک نبرده، تا مدرکی برای مقایسه ی همزمان در اختیار مورخ و محقق باشد و آن چه از او دیده ایم، نمای زیر است؟! این هم ناصرالدین شاه در گوشه ی دیگری از تالار کاخ گلستان که فاقد چشم انداز اطراف است ولی تزیینات سقاخانه ای آن تخت مرمرین، به خوبی معلوم می کند که پادشاه قدر قدرت قجر، جز پرسه چند هزار باره در کوه و کمر شمیران، به شرحی که اعتماد السلطنه در روزنامه اش آورده، و رفع خستگی در حرمسرا، اثر مادی و معنوی دیگری بر تاریخ زمان خود باقی نگذارده و برای او هنرمندی این و آن موجد عکس العمل مشوقانه نبوده است.
۱۳۰۸ هجری قمری، فقط پنج سال با مرگ ناصرالدین شاه فاصله دارد، با چنین فرهنگ و شخصیت چارواداری که معلم فرضی و ممتاز نقاشی و صاحب عنوان کمال الملکی اش را، به خاطر اهدای یک گل کمر مرحمتی، به لجن می کشد! حالا می ماند بپرسم کمال الملک که ترسیم تابلوی تالار گلستان را هفت سال طول داده، چه گونه هفتاد و چند تابلوی ممتاز و گاه برتر از نقاشی تالار گلستان باقی گذارده است، چنان که می پرسم او تابلوی دو دختر گدا را که در زیر می بینید، با آن دامن حسرت برانگیز بر تن گدای کوچک تر، در چه زمان و از گدایان کدام شهر ایران و یا کشور جهان ترسیم کرده است؟!
سمت چپ تابلوی دو دختر گدا، کار ویلیام بوگوی فرانسوی را، از آلبوم سال ۱۸۹۰ او می بینید و سمت راست، کپی آن به وسیله ی کمال الملک مفقود الاثر را. صرف نظر از عدم امکان این کپی کشی در ایران، اگر تنها به کیفیت های فنی و پرسپکتیوها در اشخاص و احجام توجه کنید، بدون تعارف محمد غفاری را نقاشی مبتدی معرفی می کند. به خود اجازه می دهم کارشناسانه ادعا کنم میان تابلوهای منتسب به کمال الملک، با زحمت بتوان چند عمل را اثر قلم نقاش واحدی دانست و غالب آن ها به خصوص تابلوی تالار آینه شباهت بسیار به مکتب شیشکین در روسیه دارد. مضاف بر این که در انتهای کتاب روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه تصویری از کمال الملک ثبت است که حتی اندک شباهتی به کمال الملکی ندارد که سبیل مولانایی سامان داده شده دارد و مهدی بامداد در فرهنگ ۶ جلدی رجال ایران در قرون ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ قمری، هرچند از دلقکان دربار قاجار هم عکس و شرح حال می آورد و از قول نقاش دو نقل بازاری دارد، اما محمد غفاری کمال الملک نقاش را ناشناس گذارده و به احوال او نظر نداشته است! پس دیدار از شهرهای عهد قاجار در ایران را ادامه دهم. (ادامه دارد) [دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۸ ساعت: ۲۰:۵۱] دانلود با فرمت Word - دانلود با فرمت PDF - نسخه ی چاپی - ذخیره کردن صفحه شناسایی کمال الملک نقاش - 2 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۵۶ بر مبنای سابقه، هرگاه در این وبلاگ، برگ ناخوانده ی دیگری از توطئه چینی یهود، در حوزه تاریخ و فرهنگ این سرزمین گشوده و به عموم عرضه می شود، فغان و هیاهو و اعتراض بالا می گیرد، تا شاید و لااقل از تاثیر مدخل بکاهند، سوراخ و درزی از اما و اگر در آن باز کنند و فریاد واهویتا سر دهند و یکی از آخرین این گونه موارد، در باب شرحی پیش آمد که بر وجود کمال الملک نوشتم. معروف کرده اند که نقاش در سفر به پاریس و پس از خوردن غذا در رستوران، از آن که پولی نداشت، در بشقاب پیش دستی میز خود، اسکناس درشتی را با چنان نمای برابر اصلی نقش کرد، که گارسن فریب خورد! محتاجان به چنین قصه های ناممکنی، برای اعلام حضور، از سراینده شاه نامه تا نقاش تالار آینه، قاطعانه قلابی اند. مورخ به محض برخورد با چنین رصدهای خاص پهلوان پنبه ها، که از زبان پر مدعا ترین نمایندگان فرهنگی جامعه به تعدد شنیده است، به سرعت و سهولت بوی فریب را می شنود، رنگ مشاطه دروغ را می بیند، پایه نقل را بر قصد تحکیم مبدایی مجعول می گذارد وگمان می کند درست مانند مزارشاه شجاع، یا حافظ شیرین سخن، مشغول ساخت آرامگاهی پر زرق و قبر بر گوری فاقد جنازه اند! داستانواره هایی که تا طلب کنید در موضوعات گوناگون زندگی و کار کمال الملک به وفور پراکنده اند، حال آن که فقط قرنی از فرض وجود او می گذرد، تا دریابیم شاهین حقه بازی و دروغ، که از صحراهای اورشلیم پرانده اند، هنوز هم بر شانه های این مردم لانه دارد و از کف روشنفکران گزیده و سران و مسئولین هدایت عمومی، روزانه و به سیری نواله می خورد. چنان که در این مورد از خود نپرسیده اند در مکانی معمولا پر ازدحام، می توان سینی رنگ و قلم مو برداشت، بی آن که حیرت و توجه همگان را برانگیخت؟! می بینید که ماموریت انتشار دروغ، تا مغز نازک ترین استخوان صاحب نظران درشت اندام ما نفوذ و رسوخ کرده است.
از میان این ابراز نظر آغداشلو به سادگی رخنه تشکیک بر حضور کمال الملک، در برخی دماغ ها دیده می شود، همراه این افسوس که یا از بیم عامیان و یا به فرمان آمران، جرات بیان نمی یابند، جز این که آغداشلو ناخواسته و بی خبر از بنیان ماجرا، کمال الملک را کنار بهزاد و مانی و رضا عباسی قرار داده، که با انکار مطلق او برابر است! جزوه شماره ۱۶ مفاخر ایران زمین، در شرح آثار و احوال کمال الملک، سازی جدا می نوازد و داده هایی دیگر می پراکند. در فهرست ایام زندگی نقاش، در این جزوه تغییرات نوی ثبت است و از جمله نه در ۹ سالگی، و گرچه نمی نویسد بر مبنای کدام سند یا استدلال نو، اما نقاش را در ۱۲ سالگی به دارالفنون می فرستد که باز هم ناممکن است! در اساس آشفتگی زمان شناسانه در مجموعه اطلاعات مربوط به کمال الملک و به خصوص تاریخ خلق تابلوهای او، از نوعی لودگی و قایم باشک فرهنگی خبر می دهد، هرچند در جزوه مفاخر ایران نکاتی قابل اعتنا و از جمله سواد فرمان ناصر الدین شاه در اعطای لقب کمال الملک به میرزا محمد نقاش دیده می شود، که تصویر و متن ناقص آن در زیر آمده است:
اگر حتی به امکان جعل این فرمان هم، از جمله بر مبنای نثر نامعهود آن، وارد نشوم، که دو سال قبل از مرگ ناصرالدین شاه صادر شده، بنا بر متن آن، استحقاق و استعداد این برداشت بر جای است که: ناصر الدین شاه نه به ملاحظه خلق مثلا شاه کار تالار آینه، که در برابر دریافت صد تومان و به تقاضای خود نقاش لقب فروخته است، امر رایجی که آبدار باشی دربار را هم ممکن بود به دریافت لقب ناظم الاطباء مفتخر کند. در عین حال در دست نویس فوق، به علت حذف سطر نخست، اشاره ای به نام و نوع خدمات گیرنده ی عنوان نمی بینیم که تمام ماجرا را مشکوک تر و نامعتبرتر می کند و تا زمانی که متن کامل این فرمان منتشر و خوانده نشود، می توان مدعی شد گیرنده لقب، مثلا مسئول خیاط خانه ی دربار بوده است، چنان که از روی تعصب به دنبال لهذا «در السنه ایلان ئیل» را نیاورده اند! و عجیب تر این که می نویسند محمد غفاری تابلوی تالار آینه را در سال ۱۳۰۷ قمری به اتمام رساند و متعاقب آن شاه از فرط اعجاب او را کمال الملک خواند و چون بر مبنای نقل زیر میرزا محمد نقاش باشی، چهار سال مقدم بر تقاضا و دریافت لقب، بر تابلوی تالار آینه، به عنوان صاحب اثر، در زیر تابلوی تالار آینه، امضای کمال الملک را گذارده، پس احتمالا او گذشته از تولید نخبه آثار نقاشی، علم غیب نیز می دانسته و از پیش آمدهای آتی با خبر بوده است و اگر فرض کنیم امضای تازه را بعدها بر تابلوی خود الصاق کرده، پس کمال الملک جاعل هم می شود و تابلوی تالار آینه از اصالت و اعتبار می افتد! حالا می ماند بر سبیل مزاح، پرس و جو کنیم که متن دیگر عناوین و القاب صادر شده در حق کمال الملک، یعنی نقاش باشی و نقاش باشی خاص همایونی، کجاست و ناصر الدین شاه هر یک از آن ها را چند فروخته است!؟
این یکی درست خلاف مورد پیشین و باز هم بیرون از حوزه ی منطق و حقیقت است. جزوه ۱۶ مفاخر ایران زمین، در صفحه ۵، سال شمار زندگی کمال الملک را آورده که از جمله در آن به تاریخ دریافت لقب نقاش باشی در سال ۱۲۵۵ شمسی، یعنی ۱۳۳ سال پیش اشاره دارد، که با ۱۸۷۷ میلادی و در نتیجه با ۱۲۹۴ قمری برابر می شود. اگر قدیم ترین کار یافت شده کمال الملک، تاریخ ۱۲۹۹ قمری دارد، پس عمر کهنه ترین کار نقاش، ۵ سال از زمان دریافت لقب نقاش باشی کم تر می شود، که لازم است بپرسیم ناصر الدین شاه بر مبنا و تحت تاثیر کدام اثر، او را نقاش باشی خوانده و این بهانه که کارهای مقدم او تا آخرین نمونه، مفقود شده باشد، پاسخ مقنع و مجاب کننده نیست، به خصوص که ناگهان نقاش باشی را مشغول تولید تابلوهای پر دنگ و فنگی چون حوض خانه کاخ گلستان در سال ۱۳۰۷ قمری، تالار آینه در همان سال و تابلوی تکیه دولت باز هم در سال ۱۳۰۷ قمری می بینیم، که علامت ارتفاع بی حد فواره بلوغ در نهاد استاد است، هرچند فقط ترسیم تابلوی تالار آینه را هفت سال به درازا کشانده است! باری داستان این قدیم ترین تابلوی یافت شده نقاش نیز خود تبدیل به حکایت شیرینی می شود، چرا که ۱۲۹۹ قمری با ۱۸۸۱ میلادی و ۱۲۵۸ شمسی یعنی همان سالی برابر است که می گویند کمال الملک از ناصرالدین شاه لقب نقاش باشی خاص گرفته است! بدین ترتیب سناریو را می توان چنین تنظیم کرد که نقاش ما تک تابلویی داشته، که با هر بار نشان دادن به شاه، لقب تازه ای با تخفیف کامل و بدون پرداخت وجوه متعارف دریافت می کرده است؟! این هم نقاشی حوض خانه تالار گلستان، با آن گذرگاه صلیب شکل آب، که بر تولید آن تاریخ ۱۳۰۷ قمری زده اند! اگر اتمام تابلوی تالار آینه هفت سال زمان برده، شاید به این علت بوده است که نقاش قلمی بر تابلوی حوض خانه می کشیده، رنگی بر تابلوی تکیه دولت می زده و انحنایی بر نقاشی تالار آینه می نشانده است! در بالا تابلوی تکیه دولت کمال الملک را می بینید، که اکنون محل استقرار آن قابل شاسایی نیست، جز این که می گویند مظفرالدین شاه و احمد شاه و رضا شاه هر یک قسمتی از آن را خراب کرده اند! در باب این ادعا و چنین تابلویی می توان کتابی نوشت اما در حوزه این یادداشت فقط می پرسم این نقاشی کار چه کسی است که در میان جمعیت و بر سه گوشه ی سن، در زمان ناصر الدین شاه، تیر چراغ برق با حباب های گنبدی جدید نصب کرده، مردم را با لباس یکدست سفید، در بالای تابلو بر نیمکت های کلیسایی نشانده و یک گروهان نظامی با لباس فورم ارتش فرانسه، همراه فرمانده سوار بر اسب را، در حال خروج از محل تعزیه نشان داده است؟! آیا کمال الملک؟!!
این دو پرتره را ببینید که از نظر رنگ گذاری و سایه پردازی و سبک، کلاس نقاشان روس را سپرده است. بر تابلوی سمت راست تاریخ ۱۳۱۷ قمری، چهار سال پس از مرگ ناصر الدین شاه و بر تابلوی سمت چپ نیز همان تاریخ را زده اند. تابلوهایی که فاقد امضای نقاش اند و نمی دانیم چه کسی و از چه راه به کمال الملک بخشیده و جای سئوال دارد که اگر کمال الملک لقب خود را بر تابلوی تالار آینه، چهار سال مانده به دریافت آن نصب کرده، چرا آن عنوان دهان پرکن را از این دو تابلو دریغ داشته که شش سال بعد از دریافت لقب کشیده است؟! حالا این دو باسمه مسخره را ببینید که می نویسند از آخرین کارهای استاد و متعلق به سال های نزدیک به اعتکاف او در حسین آباد نیشابور است و بارها به تر از آن ها را در گذرگاه ها به چند تومان عرضه می کنند. آیا صاحب نظری در هنر نقاشی و یا حتی نوقلمی را می شناسید تا این دو تابلو را، که اثر سمت چپ، با نام دور نمای کاخ گلستان، پشت سر مرد مشغول تماشای قوها، باز هم تیر چراغ برق حباب دار علم است، حاصل قلم همان نقاش پرتره ها بداند؟! اگر کسانی بر اثر نگارش این متمم درباره استاد بی بدیل زمانه در هنر نقاشی، دچار تالم خاطر شده اند، پس سطور زیر را بخوانند تا بار دیگر به اخلاق خوش خویش و همان ورم دروغین دماغ بازگردند!
آیا کسی این گردیجان و یا گوردیجان و آن بن ژور نقاش را می شناسد که ظاهرا صاحبان مکتب در اروپای قرن پیش بوده و شیفته کمال الملک شده اند؟! یهوه رحمت کند ذبیح الله منصوری را که گمان می کردیم نقطه پایانی بر این گونه حقه بازی های کنیسه ای گذارد و دور تسبیحی اسامی تاریخی و فرهنگی ساخت که حتی یکی از آن ها، موجودیت معمول را نداشت!!؟ (ادامه دارد) [جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۸۸ ساعت: ۰۱:۱۵] دانلود با فرمت Word - دانلود با فرمت PDF - نسخه ی چاپی - ذخیره کردن صفحه شناسایی کمال الملک نقاش - 3 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۵۹ اگر در آن اندازه هم برای این مردم احترام و حقوق قائل نبوده اند که قول های خود یکی کنند و دروغ های شان را آراسته تر بگویند، پس شاید در اطراف خود ملتی نمی دیدند تا رعایتی کنند و هادی آن ها تنها فرمان بری از مراکز انتشار دروغ در اورشلیم و حفاظت از منافع باند مجلل خویش بوده است!
غریب این که در تقاویم زندگانی کمال الملک، تقریبا دو تاریخ یکسان برای زمان حوادث عمده بیان نمی شود، مثلا در باب کور شدن او، تمام دیگر اشارات و اقوال، آن پیش آمد را رخ داده به سال 1300 شمسی نوشته اند. اما این مطلب چندان مهمی نیست، زیرا به حکم عدم تطبیق زمان حیات، غالب ناقلان این گونه مراتب از زندگانی کمال الملک، خود ناظر مناظر نبوده اند؛ و به نظر می رسد که یا برای رفع و رجوع چاله ای دست و پا گیر، بر سر راه اختراع کمال الملک، مامور و مشغول ماجرا سازی اند و یا برای نمایش قمپز دانایی، در دود گیری های روشن فکری یا وجیزه نویسی های قلمی، چیزی بر شنیده ای افزوده و یا کسر کرده اند. آشی چنان شور، که سهیلی خوانساری، هیچ نقلی در باب نحوه و علت کور شدن کمال الملک را مقرون به حقیقت نمی داند! سبحان الله، چه گونه در باب یک چشم شدن شهره ی آفاقی چون این تالی معاصر بهزاد، تنها چند دهه پس از مرگ او، درست مانند دیگر صاحبان عناوین در تاریخ و ادب ایران، شرح موثق و مطمئنی ندارند؟!! با این همه شاید بتوان از اشاره ی صریح در متن فوق، لااقل به این یقین رسید که چشم چپ کمال الملک در حادثه ای که شروح گوناگون دارد، کور شده است!
عجب که این همه دوسندار و پروانه ی گرد استاد، که با وجود دشواری سفر در آن سال ها، خود را به دهی در حوالی نیشابور به دست بوس نقاش می رسانده اند، به یاد ندارند کدام چشم آن تحفه روزگار کور بوده است!!! درصفحه 42 کتاب «محمد غفاری، کمال الملک» از مجموعه جزوات مفاخر ایران زمین، شماره 16، این ماجرا به سال 1300 شمسی، آن کارگر حمام به مامور خرید و کل داستان در بافت شورانگیزتری تعریف شده است!
در این حماسه، کمال الملک حامی زیر دستان، یک چشم خود را در مواظبت و دفاع از کارگری از دست می دهد با این تفاوت که راوی رندتر از آن است که خود را در تله راست و چپ بودن چشم کور شده بیاندازد و صلاح را در این می بیند که با قید یکی از چشمان خود را از مخمصه خلاص کند. این که سالار گردن کلفتی، در حضور مهمان محتشمی چون کمال الملک برای دور کردن مزاحمی، به جای صدور فرمان به نوکران برای تاراندن ملتمس، مانند خرکچیان آجر پرتاب و نیمی از نور جهان را خاموش کند، خود به میزان کافی مسخره است، اما نه به مقداری که قاسم غنی ماجرا را روایت می کند:
ظاهرا غنی را به عنوان پزشک از مشهد بر بالین استاد خوانده بوده اند، هرچند ادعای حضور معاون پست و تلگراف خراسان، با برگه ی مذاکرات تلگرافی حضوری در دست، که خدا می داند چه گونه سندی در اداره پست و تلگراف است، پشت در منزل غنی، آن هم در یک ساعت پس از نیمه شب، از افسانه نیز بی اسلوب تر است و به پرتاب کردن آجر به دست سالار احتمالا از فرط بی نوکری می ماند که در این جا نیز رساندن تلگراف را نه کارمند موظف بل معاون پست و تلگراف آن هم در نیمه شب به عهده گرفته است! اما به هر حال احضار غنی نه به قصد کسب خبر، که با نیت معالجه بوده است. قاسم غنی پنجاه سال از کمال الملک جوان تر است. هرچند برابر معمول برای او نیز تاریخ تولد معینی ندارند و از 127۰ تا ۱۲۷۷ هجری شمسی متغیر است: باستانی او را متولد ۱۲۷۰ شمسی می گوید، بامداد در جلد پنجم مجموعه رجال ایران، تولد او را به سال ۱۲۷۲ شمسی می برد و افشار در جلد اول سواد و بیاض، غنی را در سال ۱۲۷۷ شمسی به دنیا می آورد! مگر غنی، که در سال ۱۳۳۱ هجری شمسی درگذشته، شناس نامه نداشته و یا بر سنگ قبر او تاریخ تولد و مرگ رسمی ثبت نکرده اند و مگر زبان ام لال غنی هم قلابی است؟! به هرجهت او در زمان بروز آن حادثه، چه در سال 1300 و یا 1304 شمسی رخ داده باشد، جوانکی بیست و چند ساله و هنوز پزشک و بدتر از آن در ایران نبوده است!
این است دروغ اندر دروغ در دروغ، که جوانکی مشغول آموزش در بیروت، از سال 1292 تا 1307 هجری شمسی را، در سال 1300 یا 1304 شمسی، از مشهد به بالین استاد دروغینی در دهی به نیشابور فرا می خواتتد! در آن قتل عام پوریم چه گذشته بود که برای امحای رد آن درباره همه چیز تا کنار رگ گردن برای مان بی محابا یاوه بافته اند!؟ بدین ترتیب و عجالتا برای آن دسته از نامه های کمال الملک از حسین آباد به قاسم غنی در سبزوار هم، که تاریخ ماقبل 1307 هجری شمسی زده اند، از دو جهت فاتحه بخوانید: یکی این که در همین اقوال به هم ریخته، از سال شمار زندگی او، کمال الملک در ماقبل 1307 به حسین آباد نرفته بود و دیگر این که قاسم غنی تا سال 1307 هجری شمسی در بیروت بوده است و اگر با این دلیل، بهری از آن نامه ها باطل و جاعلانه می شود، پس تمامی آن ها را به دور بریزید، زیرا آن که چند نامه به وضوح قلابی را ساخته، همان کسی است که مجموعه را آماده کرده است و اگر اصرار بر حفظ نامه های استاد دارند، پس بر روی کرونولوژی کنونی زندگی کمال الملک خط بکشند! اما به راستی آیا برای کور شدن کمال الملک سند تایید کننده نداریم؟! در چند منبع، این عینک دسته کائوچویی را، که یکی از شیشه های آن تار است، با شرح زیر عکس، به عنوان عینک پس از کوری نقاش، که همیشه همراه داشته، چاپ کرده اند. در این عکس شیشه ی چشم راست تیره است که نشان می دهد آن حادثه خلاف برخی منقولات، چشم چپ کمال الملک را کور نکرده است، اما دشواری کار چنان که خواهد آمد آن جاست که در تصاویر و یا تابلو های موجود، تا دم مرگ، کمال الملک را با عینک سیمی، با دو شیشه روشن و غالبا بدون دسته ی گوش، نشان می دهد. این تابلو، پرتره ای است که نقاش در ۱۳۰۱ شمسی، سالی پس از حادثه، از چهره ی خود کشیده است. چشم چپ او کاملا سالم است، عینک سیمی بدون دسته کائوچویی به چشم دارد و شیشه سمت راست هم تا آن جا که می توان تشخیص داد، تیره نیست! این همان تابلو است که با تغییراتی، مثلا کم کردن کرک های مو، به سمت راست چرخانده اند. در این جا چشم راست سالم است و چشم چپ، شیشه ی تیره دارد، اما عینک باز هم سیمی و کاملا بدون دسته است! در کتاب نامه های کمال الملک، این عکس به عنوان یکی از آخرین تصاویر نقاش چاپ شده است. از پس دو شیشه روشن عینک سیمی او، دو چشم روشن شهلا پیداست و از آن چشمی که به گواهی قاسم غنی تخلیه شده بود، خبری نیست!
این هم آخرین عکس پیرمرد، چاپ شده در همان کتاب نامه های کمال الملک، باز هم با عینکی بدون شیشه تار و دو چشمی که مستقیم به عکاس خیره است. چرا نکبت دروغ سراپای داده های مربوط به این سرزمین را، تا اندازه ی کور بودن و یا نبودن ناشناسی به نام کمال الملک، پوشانده است؟! (ادامه دارد) شناسایی کمال الملک نقاش - 4 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم
مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۶۰ جملگی شاهد شدیم در سلسله گفتارهایی در تلویزیون، با گردآوری ذخیره صاحب نظران هنوز زنده، در موضوع تاریخ معاصر، سرانجام بر اساس آن چه بیان شد جز دعوت به بوسیدن چکمه های رضا شاه و لیسیدن لبه شمشیر آقا محمد خان دروغین برای عرضه نداشتند. پاس کاری دروغ های کتابی به یکدیگر به خوبی نشان داد که آن جماعت از عمده ترین مسائل تاریخ معاصر چیزی نمی دانند، از بنیان و عوامل دگرگونی ها آگاه نیستند و جز هیاهو مطلبی برای بیان ندارند! چنان که بحث در موضوع کمال الملک نه فقط گفت و گو در باب منزلت نازل هنر در مانده های روزگار پس از پوریم، حتی تا زمان ماست، بل هدایت اندیشه و نظر به اثبات این مقوله است، که نباید بدون بازجویی سخت گیرانه هیچ مطلبی را در باب تاریخ و ادب و فرهنگ ایران پس از پوریم از هیچ منبع و مایه ای پذیرفت. در میان تالیفات و توضیحات موجود در موضوع کمال الملک، مجموعه ای قابل اعتناتر از کتاب کمال هنر در احوال و آثار محمد غفاری تالیف و گرد آوری احمد سهیلی خوانساری نداریم، که عکس بالا را از صفحه ۳۹ آن کتاب برداشته ام. عکسی است که کمال الملک هنر اندیش منزوی و برکناره گذر و حامی کارگران اخراج شده را از برنامه حذف می کند و در جای او کمال الملکی در مرکز و مقتدای پلیدترین عناصر وابسته به باستان گرایی و بازی های گبرانه و دکان های اورشلیمی و صاحب نشیمنی در لژهای فراماسونی قرار می دهد، که تنها شیخ ابراهیم زنجانی در میان آن ها برای معرفی دیگران کافی است. اگر از قبیل این آقایان شهره به مزدوری و ضدیت با اسلام، که هیچ یک جز خدمت به اورشلیم نقشی در تاریخ معاصر نداشته اند، کمال الملک را در میان گرفته اند، پس عنوان نقاش و تابلوهای منسوب به او، روکشی برای یک مامور است، که همان کشک می شود. رسیدگی به نوشته ها و مقالات کتاب بالا را به یادداشت دیگری موکول می کنم که هریک آن دیگری را به هیچ تبدیل می کند و وفور تشعشعات دروغ و جعل و ناراستی در میان آن ها، خوش باوران را نیز به اعتراض و افسوس وا می دارد. اینک فقط به کار کمال الملک نقاش و هنرمندی های او می پردازم که خود حکایت جهودانه ی کامل دیگری است.
در همین نامه های به نام کمال الملک نقاش تحریر شده به میزانی غلط املایی و انشایی پدیدار است که درباره آن در همان کتاب چنین قضاوتی می خوانیم:
پیوسته قضایا به همین روال بوده است: بهانه سازی های ابلهانه. آن ها با توسل به توجیهات قادرند از کمال الملک هم ادیبی صاحب مقام و هم بی اعتنایی به دبیری بیرون کشند. باید حوصله کنید و در میان نامه های منتسب به او بگردید تا حتی صفره را هم به جای سفره پهن کرده باشند! با این همه باید دید این تالی رافائل چه گلی بر سر نقاشی تاکنون فکسنی و کساد و بخت کور ایران زده و هویت شناسی آثار او سر از کدام بیغوله بیرون می کند! کتاب کمال هنر از جمله در پایان، صفحات رنگین مبسوطی را به معرفی تابلوهای کمال الملک اختصاص داده است، با رپرتواری شامل ۷۵ تابلو که فقط ۱۵ فقره از میان آن ها امضای نقاش را دارد، که نمونه هایی از آن را خواهید دید. تنوع ارزش و اجرا در مجموع تابلوهای منتسب به کمال الملک، اعم از با و یا بدون امضا به میزانی است که قبول تعلق آن ها به یک هنرمند نقاش به کلی ناممکن است. ظاهر آثار می گوید در هرکجا تابلوی بی صاحب و با هر کیفیتی یافت شده، آن را با نصب امضایی قلابی و غیر یکنواخت و یا غالبا بدون امضا، به میراث کمال الملک بخشیده اند! اگر هنرمندی بر تابلوی خود امضا نگذارد یا اتودهایی بی ارزش شناخته و یا از داشتن چنین اثری بی خبر بوده است! بنا بر این در روابط امر باید ۶۰ تابلو از آن ۷۵ تابلو را از تعلقات هنری کمال الملک بیرون قرارداد، زیرا قبول انتساب شفاهی به او، سهل انگاری حیله گرانه است. این تابلو را یک بار در صفحه ۲۹۴ کتاب کمال هنر، با عنوان دور نمایی از مبارک آباد و یک بار هم در صفحه ۳۶۰همان کتاب با نام دورنمای کوه شمیران چاپ کرده اند تا بدانید از نظر این محققین در آثار و احوال کمال الملک هم، تمام ماجرا، بازی سرگرم کننده ای است که جدی گرفته نمی شود. چنان که این تابلو را یک بار در صفحه ۳۵۸ آن کتاب مرجع شناخت کمال الملک، به نام دورنمای باغ مهران پشت ضراب خانه و بار دیگر در صفحه ۳۰۶ همان کتاب با نام دورنمای دیگری از مبارک آباد چاپ کرده اند ،تا ارزش کشفیات اختصاصی در باب کمال الملک و محدوده اشراف و دانایی به آثار و احوال او تعیین شده باشد. این تابلوی معروف پیرمرد خفته عرب است که در صفحه ی ۲۹۸ همان کتاب در ردیف کارهای کمال الملک چاپ شده است. کار شلخته بی معنای ناشیانه ای، با سایه زنی های فاقد منطق، که نقاش حتی از رسم درست پاهای بیرون از عبای سوژه نیز عاجز بوده، چنان که دست ها تناسب طبیعی با اسکلت عمومی بدن را ندارد. تابلو همراه امضایی است که دیا شده آن را در زیر می بینید. پس تابلو به امضای علی محمودی، با تاریخ یک سال مانده به مرگ ناصرالدین شاه است! آیا این حضرات کنجکاو در زندگانی کمال الملک، که هنگام نصب تابلویی در فهرست کارهای او، حتی حوصله و دقت خواندن امضای اثر را هم نداشته اند، خود را مسخره نمی کنند؟! بر همین منوال و روال است این تابلوی معروف به آبشار دوقلو، که در صفحه ۳۵۲ همان کتاب چاپ شده و از نخبه ترین آثار نقاشی است که در ثبت حجم ها و نیم سایه روشن ها و به طور کلی نورپردازی طبیعی بی داد کرده است. تابلو با توضیح کوتاهی به زبان فرانسه، دارای امضایی است که در زیر می بینید. ملاحظه می کنید که تابلو به نقاشی با نام مهام نیا متعلق است که نام گذاری اثر، جز اشاره به آبشار دربند، چندان قابل استخراج نیست. کسی از این حضرات بپرسد چرا مجبور به اختراع زورکی کمال الملک شده اند؟ مضحک تر از همه آن که نقاش برخی از آخرین تابلوهای سنه دار خود را با نام نقاش باشی، چند تایی از نخستین تابلوهای تاریخ خورده اش را با عنوان کمال الملک و یکی دو تا را هم با امضای محمد غفاری ثیت کرده است، تا نخستین نقاشی در جهان معرفی شود که نام و امضاهای گوناگون دارد!
از جمله این باسمه بی اندازه مسخره و مضحک را با آن موکت زیر پا، تابلویی از شمایل مظفرالدین شاه در زمان ولایت عهدی او می شناسند. منابع موجود می فرمایند که مظفرالدین شاه پس از قریب پنجاه سال انتظار در حالت ولایت عهدی، به سال ۱۳۱۳ به سلطنت رسیده است. نگاهی به صورت این جوانک، سن او را حد اکثر ۲۰ تا ۲۵ ساله نشان می دهد که به تقریب سال تولید این اثر را با ۱۲۸۸ قمری مربوط می کند و اگر تولد کمال الملک هم میان ۱۲۷۵ تا ۱۲۸۰ قمری معلق است، پس این نقاش نابغه تابلوی ولیعهد را در در هشت یا سیزده سالگی و لابد در تبریز رسم فرموده اند!
بدین ترتیب لشکری از اقوام و دوستان و همپالگی ها و حتی شخص کمال الملک موفق به کشف رمز سن و سال او هم نشده اند، پس با چه نشانه 60 تابلوی بدون امضا را به او می بخشند؟! در زیر همین تابلوی ولی عهدی مظفرالدین شاه این امضای بی مزه بچگانه به دو زبان ثبت است: محمد غفاری، به فارسی و کمال الملک به لاتین! بدین ترتیب نقاش ما باید از شکم مادر همراه لقب کمال الملکی به دنیا آمده باشد و اگر کسی لجوجانه این امضا را الحاقی بشمارد آن گاه باید این بار به دنبال مطلبی غیر الحاقی در آثار و احوال کمال الملک بگردد. اگر گمان دارید هنوز چیزکی از کمال الملک معروف به جا مانده، پس منتظر یادداشت بعد بمانید. (ادامه دارد) [دوشنبه ۰۹ فروردین ۱۳۸۹ ساعت: ۰۳:۰۰] شناخت کمال الملک نقاش، 5 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم
مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۶۱ توصیه به تحرک و تفکر از مبداء مبانی و برخورد با غموض و گشودن رموز هر عاملی، از مسیر بنیان اندیشی، عادت دادن خود به اعمال شیوه ای است که تکلیف مسائل و مطالب را از پایه روشن می کند و بسیاری از قول ها را چون زوائد و خاشاک، به حاشیه می راند. مثلا ورود بنیان شناسانه به موضوع طوفان نوح، با توجه به این پرسش ها و رجوع به مظاهر زیر، تعیین و تدوین شده است: برای استحکام این گونه رعایت ها و در ارتباط با ماجرای کمال الملک لازم است به مطلب از دید پنهان مانده ای اشاره کنم که چون چراغی تکلیف بسیاری از رجال قرون اخیر ایران را معلوم می کند و از عرصه می راند و آن دقت به این نکته است که انتخاب نام فامیل برای خانواده ها در ایران، تاریخ شروع ۱۳۰۷ هجری شمسی، یعنی ۸۲ سال پیش و از زمان تصویب قانون ثبت احوال را دارد که صدور شناس نامه معمول و داشتن آن اجباری شد. پیش از آن تاریخ اشخاص را به نام کوچک و حفظ ارتباط با نام کوچک پدری می خواندند که در اسناد فرهنگی مربوطه و موجود به صورت شجره نامه های فلان بن فلان از آن یاد شده است و به طور قطع گزینش فامیل به عنوان دنباله شناسایی و منضم به نام کوچک، یک تکلیف و تحول جدید در ایران است. چنان که هم اکنون نیز در اغلب دهات ایران و یا حتی در شهرهای کوچک، اشخاص را مثلا با نام حسن پسر تقی می شناسند و معرفی می کنند و هنوز هم اشاره به نام فامیل مصطلح کامل نشده و نیز در اطلاعات مندرج در نقشه شهرهای ایران، منازل شناخته شده با نام کوچک اشخاص ثبت شده است. داستان گزینش نام فامیل که غالبا بسیار مفرح است، چنان که از کودکی بارها به گوش خود از معمرین خودی و غریبه شنیده ام، بدین صورت بود که اکیپ های صدور شناس نامه با رجوع خانه به خانه در شهر و روستا، که در آن زمان بسیار کوچک و محدود بوده اند و با احضار بزرگ خانوار و تفهیم مطلب از او می خواستند برای خود نام فامیل انتخاب کند که در غالب موارد به علت فضای بدبینی مطلق، تا مدت ها با در بسته مواجه می شدند که سرانجام منجر به همراه کردن مامور نظمیه و تامینات با گروه صدور شناس نامه شد، اما آنان که به درخواست نفرات اعزامی از ثبت احوال، که مردم جاسوسان سجل احوال می نامیدند، روی خوش نشان می دادند، اگر بزرگ خانواده صاحب سواد و مثلا خواننده قرآن و آشنا با دواوین شعرا بود، غالبا با مراجعه به قرآن و گشودن تفال وار برگی از آن، برای خود نام فامیلی چون رحمانی، غفوری، رحیمی، تسبیحی، تسبیح گو، قدیری، قادری، صالحی، مجاهد، قریشی و سعیدی و یا حتی مثلا هل اتایی انتخاب می کرد و آن گروه دیگر، که به دواوین نظر داشتند، نام فامیل صهبایی، ساغری، منتظر یار، مشتاق دیدار و یا حتی می پرست و دست درآغوش و از این نمط الفاظ برمی گزیدند. مردم معمول و فاقد سواد که جز با کلمات متداول روزمره آشنایی مدرسوی و کتابی دیگری نداشتند و در عین حال نسبت به تمام ماجرا مشکوک و بدگمان بودند و انتخاب نام فامیل را غیرضرور می گفتند گاه به نشان تمسخر و ناباوری و با چاشنی عصبانیت نام های فامیلی چون فلک زده، بدبخت، بی خدا، آواره، مقروض، گرسنه، پریشان، وامانده، بی روزی، بنده خدا، مشکوک، فلک زده و از این قبیل را انتخاب می کردند. اما مصطلح ترین صورت، واگذاری اختیار و گزینش نام فامیل به گروه مراجعه کننده به منازل بود. در این صورت مسئول گروه از سرپرست خانواده شغل او را می پرسید و بنا بر کسب و کار و حرفه، نام فامیلی چون مس فروش، مسگر، چایچی، سمسار، چای کار، کشاورز، دهقان، فلاحت پیشه، فلاح، بناکار، بنایی، چوب فروش، گچ کار، گچ فروش، سبزی کار، سبزی فروش، معدنچی، طلاچی، زرگر، نقره کار، زمردیان و غیره پیشنهاد می داد، که غالبا پذیرفته می شد. مصطلح ترین فرم انتساب به پدران و اجداد و یا شهر و مکان تولد و یا ایل و قبیله بود که انبوهی نام های فامیل چون حسن و حسین و جواد و تقی و عمار و احسان و اقبال و غیره با افزودن مکمل زاده فراهم کرد و یا فامیل هایی چون تهرانی و بوشهری و بروجردی و کاشانی و یزدی و نیشابوری و همدانی و آق کلایی و اصفهانی و اینانلو و شاملو و از این قبیل تولید شد، که در فامیل های کنونی کثرت بسیار دارد. به هر حال در پایان این پروسه صدور شناس نامه و انتخاب نام فامیل، تمام نان خوران و منتسبین، از زن و فرزند به همان نام فامیل انتخاب شده از سوی بزرگ خانواده خوانده می شدند و آن گروه از زنان و شوهرانی که نام فامیل یکسان دارند و شامل تمام زوج های معمرتر از صد سال ایران می شود، تابعین آن سیستم انتخاب نام فامیل اوائل دوران رضا شاه اند که تکمیل آن سالیان متوالی و به تدریج حتی تا دهه ی چهل و پنجاه شمسی ادامه داشت و خانواده های بسیاری، به خصوص در خارج محدوده شهرها، که هنوز مدرسه و مراکز آموزش نداشت، از گرفتن شناس نامه برای فرزندان خود، به ملاحظات متعدد، از جمله گریز از سربازی، که در فرهنگ عمومی از آغاز لغت مصطلح اجباری را داشت، طفره می رفتند. برای تقویت این مدخل، که قاطعانه اثبات می کند برداشتن و اختیار نام فامیل تا سال ۱۳۰۷ شمسی نه فقط مصطلح نبود، بل به کلی غیرضرور و بیرون از اندیشه و الهامات قرار داشت و مثلا امام حسین با ذکر نام پدر و به صورت حسین بن علی معرفی می شود و دور تسبیح درازی از این گونه فلان بن فلان ها را در منابع رجال و یا کتاب قلابی الفهرست می یابیم و بر هیچ سنگ قبر و یا طمفا و مهری که مربوط به ۹۰ سال پیش باشد، ذکری از نام فامیل کسی نیست و همه جا مردم عادی و مشاهیر را با نام کوچک و انتساب با نام پدر می شناسانده اند و درست برای گریز از این خطاب های ساده و بی جلا و غالبا محقر، در دورانی معین و در واقع از عهد ناصرالدین شاه، از آن که تصور انتخاب نام فامیل نیز وجود نداشت، زیرا خانواده ها بنیانی دورتر از یکی دو نسل دورتر از زمان خود نمی شناختند، طالبین جلال در ادای نام خویش، که مثلا غضنفر فرزند حیدر را کسر مقام و شان خود می دیدند، به زور پول و یا خدمت گزاری ذلیلانه برای خود نه فامیل که لقب می خریدند، که حتی نام کوچک دارنده آن را حذف می کرد: جلال الملک، سردار موید، شجاع الدوله، ضیاء الملک، ادیب السلطنه، اعتماد الدوله، معتمد حضور و الی ماشاء الله. همین اسلوب به اسامی علما نیز سرایت کرد: ادیب العلماء، موسوی طباطبایی، طباطبایی، موسوی، حسینی، حسنی، جعفری، شیخ الاسلام، امین الاسلام، قوام العلما، صدر الاسلام، صدر المتکلمین، امین الشرع و باز هم الی ماشاء الله. تمام این مقدمه چینی مختصر برای رسیدن به این مقصد بود که کسی با نام کوچک محمد و نام فامیل غفاری تنها می تواند پس از سال ۱۳۰۷ شمسی منطق ظهور بیابد که آغاز عهد انزوای کمال الملک فرضی در حسین آباد نیشابور بوده است، و از این رو می توان تمام تابلوهای با امضای محمد غفاری را با طیب خاطر و یقین کامل مجعول گرفت و به آب و باد سپرد، که در این صورت جز چند اثر برای این اصطلاحا نقاش باقی نمی گذارد. (ادامه دارد) [چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۹ ساعت: ۰۳:۵۸] |
دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۹
شناسایی کمال الملک نقاش - 6
__._,_.___
MARKETPLACE
.
__,_._,___
|
CopyRight © 2006 - 2010 , GODFATHER BAND - First Iranian News Portal , All
Rights Reserved |





هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر