428The_Godfather_II_2The%20Godfather273TheGodfather2020305The_Godfather_II_1

Go English

یکشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۹

[23khordad] ادامه راه سبز - ارس arasnews.tk



ادامه راه سبز - ارس arasnews.tk


فيلم مستند (روز استقامت ملت سبز ايران)

Posted: 30 May 2010 07:51 AM PDT

فيلم مستند
"روز استقامت ملت سبز ايران"

از خاك سكوت آتش فرياد بسازيم ،
من با تو و ما ميهني آباد بسازيم ،

تا سيد ما باشد و ما عاشق ايران ،
صد واقعه چون دوم خرداد بسازيم ،
...

اين موج به پا خاسته دريا شود آخر ،
دريا شده و ميهني آباد بسازيم.



. دانلود قسمت اول: 3gp حجم~8 مگ - mp4 حجم~31 مگ



. دانلود قسمت دوم: 3gp حجم~3.5 مگ - mp4 حجم~20 مگ

ادامه راه سبز - ارس درصورت فيلتر شدن از اين آدرس استفاده نماييد http://1389.rahesabz.tk

اوين!، تجسم ايراني كوچك، شهر فرمانروایان قداره بند

Posted: 30 May 2010 08:46 AM PDT

روایت تکان دهنده یک زندانی سیاسی از حضور در بند عمومی زنان؛
اينجا ايراني كوچك است، شهر فرمانروایان قداره بند؛ "اوين"!

بند نسوان زندان اوين. ادامه راه سبز(ارس): یکسالی می شود که بند عمومی زنان یا همان بند نسوان میزبان تعداد زیادی از زندانیان سیاسی زن است. در بند زنان حدود ۴۰۰ زندانی زن نگهداری می شوند که بیشترین متهمان در ارتباط با مواد مخدر هستند.

یکی از زندانیان سیاسی زن روایتی از این بند نگاشته است. روایت تکان دهنده از حضور دانشجویان ، استادان دانشگاه، فعالان مدنی ، روزنامه نگاران و سبزهای گمنام در بین معتادان ، قاتلان و مواد مخدر فروش هایی که زیر پوست همین شهر پرورش یافته اند و حال در زندان مجالی برای فرمانروایی بر زندانیان سیاسی و سایر زندانیان یافته اند.

روایتی از «سبز بودن» در بین شهر قداره بنده ها :« سایناز با چادر نمازش از پنجره به آسمان نگاه می کند. مدت ها طول می کشد. با تسبیح به دستی که ذکر می گوید. بعد در نماز اشک می ریزد. نمازی که گاه به نماز صبح وصل می شود. روزش را هم روزه است. این ها کف خواب های کنار تو هستند. همین طور که سرش کنار توست از او می پرسی همیشه این قدر نماز می خوانده؟ پاسخش منفی است. می گوید حتی گاهی کاهل نماز بوده ولی از وقتی سبز شده، سبز شده. و تو می مانی که دعای خیرش نصیب چه کسی است. »

متن این روایت دردناک که در اختیار «کلمه» قرار گرفته به شرح زیر است:

خیلی طول نمی کشد تا رئیس و روسا خودشان را نشان دهند. باید معلومت کنند که رئیس کیست. معلوم کنند این جا رئیس دارد. هر کی به هر کی نیست.

کسی این جا به اسم و رسم تو کاری ندارد. دانشجو و استاد دانشگاه و فعال مدنی و فعال دانشجویی و روزنامه نگار و فعال حقوق زنان و فعال حقوق بشر کسی نیست. این ها هم شد جرم؟!

این جا قداره بندی و عربده کشی است که کار می کند. اگر می خواهی برای خودت کسی باشی یادت باشد دفعه بعد که آوردنت این جا از همان اول نگویی که اهل اندیشه و قلم به دست بوده ای که تو را گرفته اند. برای این ها افت دارد. باید بگویی دو تا آدم کشته ای تا تحویل ات بگیرند. هر چند روش و منش و کلام و رفتارت نشان دهد قداره بند نیستی. اصلا بلد نیستی.

وقتی می فهمند سیاسی هستی، بچه های سیاسی تحویل ات می گیرند. روشین یک چای می ریزد و با قندی در یک بشقاب دست به دست می دهد تا برسد جلوی تو. یک ظرف غذا جلویت می گذارند. بعد می فهمی ظرف ها را مریم داده با فخری. میترا است که چای و غذا را جلوی تو می گذارد. مریم و فخری و میترا می شوند هم صحبت های تو.

این، کارت تلفن برای زنگ زدنت. مهدیه است که دستش را دراز می کند و یک کارت می دهد. او دانشجوی سال آخر ستاره دار دانشگاه علامه است. فخری دستش را دراز می کند و یک چادر می دهد برای نماز خواندنت. مادر بگیر خودم شسته ام و خشکش کرده ام. تازه واردی. قدر این حرف ها را نمی فهمی. بعدها پشیمان می شوی که چرا نگرفتی. چرا این محبت را رد کردی. فخری می شود همدم تو. بزرگ تر از این است که به دل گرفته باشد. کارت تلفن از مهدیه، تایم از فخری. یک زنگ ۲ دقیقه ای. خبر بدهی که در اوین در بند عمومی نسوان هستی تا نزدیکانت را از دلشوره نجات دهی. یک کلام به شوهرت بگویی بچه ها را دریابد.

این جا چه کسی رئیس است؟ چه کسی فرمانده؟ خرده فرمانروایان؟ چه کسی فرمانبر؟ چه کسی باید دست به جیب باشد؟ چه کسی دست به کمر؟ چه کسی باید باج بدهد؟ روسای باندها؟ چه کسی باید سر به زیر باشد؟ چه کسی خاموش؟ چه کسی اجازه دارد داد و هوار که نه عربده کشی کند؟ چه کسی می زند؟ چه کسی می خورد؟ چه کسی ژنرال است؟ چه کسی سرباز؟

شهر عجیبی است این جا. اول تصور کنی زندان آدم هایی دارد که امور زندانیان را می گذرانند. خیلی زود می فهمی این جا همه زندانی اند. جز آن ها که در دفتر ها می نشینند. یکی مسئول اتاق است. یکی یا چند تا رئیس. مسئول کار می کند، رئیس ریاست. هر چند هر دو از اهالی همین شهرند. بند زندانیان عادی قانون خودش را دارد. برو و بیا. ساعت حرف زدن و ساعت حرف نزدن. خاموشی و بیداری. آمار و هواخوری. مواد فروشی و رقاصی. گفتن یا نگفتن. با که بودن و با که نبودن. روابط. ارتباطات. همه حساب و کتاب دارد. هر کی به هر کی است مگر؟

با ورود به بند، وکیل بند یک بسته به تو بدهد، شامل لباس زیر و یک حوله کوچک و شامپویی برای یک بار. می گویند باید دوش بگیری. طوری می گویند که انگار با خودت مریضی آورده ای. تو که روزنامه نگاری یا کارگردان سینما، یا استاد دانشگاه یا نویسنده یا دانشجوی ارشد را آورده اند در میان کسانی که به خاطر قتل و موادفروشی و داشتن خانه های فساد و دزدی بازداشت شده اند. همین ها به تو امر کنند که باید دوش بگیری تا مریضی برای این ها نیاورده باشی. با ادبیاتی تحقیر آمیز. باید نشان دهد که رئیس است و راهش تحقیر است. «م» است که وسط اتاق راه می رود و تو را تحقیر می کند و به تو فرمان می دهد. همان روز اول.. هر کدام زودتر زهر چشم نشان دهند یک هیچ جلو هستند. باید معلوم شود چه کسی رئیس است. فرار رو جلو.

همان شب عربده های کینگ کنک در بند بپیچد که آهای ورودی جدید اتاق …؟ نگاه ها بچرخد به سوی تو. چه کسی بوده که از حمام اختصاصی او استفاده کرده؟ ورودی اتاق .. تو بوده ای پس باید جواب دهی. این را در یک لحظه بفهمی که بند به هم ریخته. جمعیت جلوی در حمام جمع شده اند که از تو جواب بخواهند و تو حتی نمی دانی به چه کسی باید جواب بدهی. مهم نیست. چون اصلا کسی از تو جواب نمی خواهد. ورودی های جدید باید بدانند او که از همه بلندتر عربده می کشد، رئیس است. استاد دانشگاه هستی؟ باش. این جا رئیس کسی است که صدایش بلندتر است و اصلا می تواند عربده بکشد. عربده کشیدن کار هر کسی نیست.

تو محتاجی. محتاج همه چیز. یک کلمه حرف با یک هم صحبت. یک لیوان برای چای. یک قاشق. یک بشقاب. حتی جیره قند و پودر و شامپویی که اول ماه داده اند و تو نمی دانی. به هر کس سهم خودش را داده اند. در هیچ باندی نیستی که کسی به تو چیزی بگوید چه رسد به این که بدهد. محتاج این که به تو اطلاعات بدهند از چند و چون این جا. همان که وقت حمام رفتن مریم به تو گفت. گفت که از حمامی که روی در آن به رنگ قرمز با ماژیک خط خطی شده استفاده نکن. و تو هم از آن استفاده نکردی. و الا در مقابل فریادهای کینگ کنگ چه می کردی؟ تو محتاج یک دقیقه تلفنی. محتاج یک دقیقه تایم. یک دقیقه کارت.

خیلی زود می فهمی که جای نشستن هم در اتاق حساب و کتاب دارد. هر کی به هر کی نیست. اتاق بالا و پایین دارد. تو که ورودی جدیدی کجا باید بنشینی؟ جلوی در می نشینی تا از خطرات در امان باشی. معلوم نیست جای دیگر که بنشینی با تو چه کنند؟ جلوی تخت ها حریم همان تخت است و مالک آن هم صاحب همان سه تخت. وسط هم که بنشینی اعتراض می کنند سر راه نشسته ای. کجا می توانی بخوابی؟ می شوی کف خواب جلوی در. در یک اتاق با ۲۸ زندانی و رفت و آمدهای وسط شب. چند تا پتو جیره داری؟ اتاق رئیس دارد. تو کی هستی؟ با کدام گروهی؟

این جا در کل بند بالا و پایین رئیس اعظم «ش» است. فرمانروای بزرگ. همه اختیارات در دست اوست. یک اتاق خصوصی دارد در طبقه پایین با تلویزیون و یخچال خصوصی. قاتل است؟ با مرد زن دار رابطه داشته؟ همسر مرد را که مادر هم بوده، کشته؟ این ها توانایی می خواهد. اصلا همین ها او را رئیس می کند. بلد است شوهر بدزدد. مادر بچه ها را بکشد. عربده بکشد. حرمت ها را بدرد. قداره بکشد. می تواند خون بریزد. بلد است دروغ بگوید. از همه مهمتر بلد است از مجازات فرار کند. حلقه های خودش را دارد. اصلا همین توانایی هاست که او را رئیس می کند. خرده فرمانروایان هم همین طور. ولی در مقامی پایین تر. درس پس می دهند و دوره می بینند تا به مقام او برسند.

همه حرکاتش نشان ریاست اوست. تحکمش. نگاه و کلامش. همه هستند تا او باشد و رئیس هم باشد. تکان دادن سر و دستش. برو و بیایش. امر و نهی و داد و بیدادش. فریادهایش بر سر زندانیان. ادبیات از بالا به پایین. ادبیات تحقیرآمیز. حتی تن صدایش. استاد دانشگاه هستی؟ باش. اصلا تو را آورده اند این جا تا یک قاتل فرمانروای تو باشد. تا بشکنی.

او که رئیس کل هر دو بند بالا و پایین است. باندها هم برای خودشان. اتاق ها هم رئیس یا روسای خودشان را دارند. همین طور است کل بند. رئیس ها خودشان هم با هم سرشاخ. با سربازان پیاده نظام خودشان. مثلا «م» و «س» و «ع» در همین اتاق با هم سر قدرت، تو بکش، من بکش دارند. بعضی وقت ها این «ن» و «ف»هم یک چشمه می آیند. هر کدام نفرات دوم خودشان را دارند. هر کدام پیاده نظام های خودشان را. به علاوه آدم هایشان از اتاق های دیگر. از بند. از پایین. از دفتر. به علاوه ارتباطشان با «ش» رئیس اعظم. باند بهره خودش را دارد. ریاست بهره اصلی را.

از ۸ حمام سه تا از کار افتاده.۵ حمام برای یک بند زندان. یک بند با شش اتاق و هر اتاق بین بیست تا سی زندانی. به طور متوسط بشود صد و پنجاه نفر. از این پنج حمام یکی اختصاصی برای کینگ کنک. چرا؟ چون عربده کش است. هر کلامی از دهانش بیرون می آید. خودش را زده به دیوانگی. یک قداره بند قاتل چه کارهایی که نمی تواند بکند؟ تو نمی دانی. تلفن. برای پنج دقیقه گاهی نیم ساعت یا بیشتر سرپا می ایستی. فقط صف نیست. استاد دانشگاه را آورده اند جایی که قاتل و دزد و موادفروش با او دعوا کند که برو. بیا. کنار دیوار. تو راه وای نستا. ساکت. حرف نزن. دنیا را می بینی. اگر در باندی باشی که تلفن ها را دارند هر وقت بخواهی می آیی. هر چه قدر هم که بخواهی حرف می زنی. مگر می شود این جا درگیر شد؟ مسئول تلفن بگوید تایم خریده، وقت از پیش گرفته، حل است. باند فروشگاه هم همین طور و همین طور باقی لحظات زندگی.

از اتاق بچه دارها صدای دعوا و کتک کاری بلند می شود. بچه ها هم زیر لگد و دست و پای مادرها. «ر» از اتاق بغل بدود که جدا کند. لگدی محکم به پهلویش. پرتاب به سمت تخت آهنی. سر او و لبه تخت. جرم «ر»؟ حضور در خیابان آزادی در روز ۳۰ خرداد. حکم؟ محارب. چرا به اتاق دعوا دوید؟ بگوید آن جا بچه ها بودند آخر. نمی شد نرفت. بچه ها زیر دست و پا؟ او نه دعوا بلد است و نه جدا کردن دعوا. مشکلات را با گفت و گو حل می کند. این ها گفت و گو چه می دانند چیست؟ زبان این ها زبان دیگر است. همزبان خودشان را می خواهند.

نفیسه و زهرا و سایناز و مهری و … با نماز و قرآن و نماز شب و دعاست که خودشان را آرام می کنند. آن ها را به بچه های سیاسی می شناسند. همه با هم از ۲۰۹ و از متادون آمده اند. همه که می خوابند سایناز با چادر نمازش از پنجره به آسمان نگاه می کند. مدت ها طول می کشد. با تسبیح به دستی که ذکر می گوید. بعد در نماز اشک می ریزد. نمازی که گاه به نماز صبح وصل می شود. روزش را هم روزه است. این ها کف خواب های کنار تو هستند. همین طور که سرش کنار توست از او می پرسی همیشه این قدر نماز می خوانده؟ پاسخش منفی است. می گوید حتی گاهی کاهل نماز بوده ولی از وقتی سبز شده، سبز شده. و تو می مانی که دعای خیرش نصیب چه کسی است.

به هواخوری راه نمی دهند. در را بسته اند. می گویند نیم کیلو شیشه در حیاط پیدا کرده اند. حالت های خماری و بیداری بعضی زندانیان گواه از فروش مواد در داخل زندان دارد. سایناز بگوید وقتی بچه ها را آورده بودند این جا به بعضی از آن ها پیشنهاد مواد فروشی داده بودند. بچه های دانشجو و رونامه نگاری که بیرون کار می کرده اند تا امورات روزمره خود را بگذرانند. بعضی حتی کمک خانواده بوده اند. این جا توی کارتشان یک پولی برای خرید می خواهند. به سایناز بگویی اگر کسی به پول احتیاج دارد خبرم کن ولی به کسی نگو چه کسی.

بچه های سیاسی با همند و هوای هم را در این شهر دارند. آن ها که همه مسیر را با هم بوده اند. به هم اعتماد کرده اند. با هم ترسیده اند. بازجویی. دلهره. بلاتکلیفی. درد را هم التیام داده اند. دلشان با هم است. زبانشان با هم. با هم خندیده اند. سر بر شانه هم گریسته اند. همین گریه کردن هاست که آن ها را به هم پیوند زده. شاید بتوانی کسی را که با او خندیده ای فراموش کنی ولی هرگز شانه ای را که بر آن گریسته ای از یاد نخواهی برد.

در روزنامه ها نوشته حراست دانشگاه تهران اعلام کرده که از ورود دخترانی که مقنعه ندارند جلوگیری می کند. رئیس دانشگاه کجاست که حراست تصمیم می گیرد و اعلام می کند و اعمال می کند؟ فرمانروایان اسلحه به کمر. رئیس چه کسی است؟ این جا خبرها زود پخش می شود. می گویند جعفر پناهی کارگردان اعتصاب غذای خشک کرده. با او چه کرده اند؟ برای او چه راهی مانده؟ نوری زاد قلم به دست کارگردان را به اسم هواخوری برده اند بیرون و ۵ لباس شخصی ریخته اند سر او و به قصد کشت کتکش زده اند. دکتر زندان گفته ضربه مغزی شده و خودش گفته بینایی اش مختل. می گویند اعتصاب غذای خشک کرده. روزه سیاسی. این ها را زنش گفته.

می گویند زنش در چند سایت ناله کرده. گفته می زنند بعد می گویند فریاد نزنید. پس چه کنیم؟ ناله از کتک خوردن شوهرش یک طرف. این که قلم و کاغذ او را هم گرفته اند یک طرف. عجب زن نازنینی است این فاطمه خانم. یک بار نوشته ای از او خواندم درباره سال های اول پیروزی انقلاب. در آن نوشته گفته چرا این روزها حال و هوای بهشت را دارد. آن روزها را می گوید. بعد خودش جواب می دهد. می گوید برای این وحدت. می گوید وحدت از توحید نشات می گیرد. می گوید چون توحید خودنمایی می کند پس بوی بهشت می آید. به چه روزی افتاده امروز که برای ناله کردن هم باید از قداره بندان بترسد. که نترسیده. می گویند بازجوی نوری زاد او را تهدید کرده که اگر بخواهم این دخترت را، دختر بیست و چند ساله اش را گفته، می آورم این جا. مردش زیر دست این هاست که قداره بسته اند و کتک می زنند. این ها که در خیابان از کتک زدن دختران و زنان ابا ندارند وقت کتک زدن یک زندانی دست بسته در زندان چه می کنند؟ بگویند نوری زاد را به بند عمومی آورده اند. لابد باید خوشحال باشد این فاطمه خانم.

بدرالسادات از بودن در زندان عمومی شکایت داشت. از شنیدن کلمات اهانت آمیز در بند عمومی به ستوه آمده بود. از این فضای عربده کشی. از این فضای تهدید آلود تحقیر آمیز. یک روز آهسته برای تو بگوید ما را به همان بند ۲۰۹ برگردانند. بگوید این جا کلماتی می شنویم که به عمرمان نشنیده ایم. با ما برخوردی می شود که به عمرمان ندیده ایم. به او بگویی فکر می کنی برای چه ما را این جا آورده اند؟ برای همین. بگویی تمام مملکت را گشته اند و هر چه انسان خلاف کار است آورده اند و این جا جمع کرده اند بعد شما و این بچه ها را آورده اند کنار این ها. فکر می کنی برای چه؟ باید معلومتان شود که رئیسی هست و فرمانبری. باید معلومتان شود که هر کس نمی تواند رئیس باشد.

ببرندش به انفرادی. ۲۰۹٫ از ۱۵ اسفند او را می برند. عید و تمام فروردین و اردیبهشت را هم آن جاست. وقتی برمی گردد لاغر شده و تکیده. نحیف. بیمار. ولی بزرگواری و بزرگ منشی او همان است که بود. حرف زدنش، نشست و برخاست، راه رفتن و حرکات دست و سر و صورتش همه حکایت از وقار و متانت و دانش و بینش او دارد. صلابت او پابرجاست. مصمم و مطمئن از راهی که در پیش دارد. این ها اصالت اوست. او همان بدرالسادات است. ماه درخشان سادات.

رئیس او کیست اما؟ «ش». قاتل زنی که مادر بچه ها است. دزد شوهر. او تحت فرمان یک قداره بند است. این جا اوین است آخر.

«سبا»
بند عمومی زنان- اوین
1389
ادامه راه سبز - ارس درصورت فيلتر شدن از اين آدرس استفاده نماييد http://1389.rahesabz.tk

روایت نوری‌زاد از دیدارش با دادستان: به " آقـا" نامه بنویس و درخواست عفو کن !

Posted: 30 May 2010 07:47 AM PDT

يادداشت محمد نوری زاد از اوین؛
دوست دارم کهریزک دوم را معرفی کنم!

محمد نوري زاد در حال نيايش. ادامه راه سبز(ارس): هفته پیش دادستان تهران در دیدار با محمد نوری‌زاد و خانواده‌اش از آزادی قریب‌الوقوع این جهادگر و نویسنده دربند پس از گذشت بیش از ۵ ماه بازداشت خبر داده بود. وعده ای که هنوز تحقق پیدا نکرده است.

به گزارش خبرنگار کلمه ، دادستان در آن دیدار به خانواده نوری زاد اعلام کرده بود که وی ظرف یک هفته آزاد خواهد شد، به شرط آنکه آنها در طول این یک هفته سکوت پیشه کنند و از اطلاع‌رسانی بپرهیزند.

اکنون بیش از یک هفته از آن دیدار و وعده ها می‌گذرد و از آزادی خبری نیست. جالب اینکه همان روز شایعه آزادی محمد نوری‌زاد به دروغ دربرخی سایت‌های حامی دولت و وابسته به نهاد های خاص منتشر شد.

متن پیش رو شرحی است از محمد نوری زاد درباره دیدار او با دادستان تهران و آنچه بین آنها گذشته است. متن یادداشت محمد نوری زاد که در اختیار "کلمه" قرار گرفته است به شرح زیر است:
مرا با چشمان بسته به هر سو می‌برند. وقتی داخل اتاق شدم، مردی چهل پنجاه ساله در یک سر میزی دراز، نشسته بود. لبخندی زد و سر دیگر میز را نشانم داد، نشستم و بعد از سلام و علیک معمول؛ گفت: آقای نوری‌زاد اصلاً دوست نداشتم تو را اینجا ببینم، چرا باید تو اینجا باشی؟ گفتم: اینجا خانه‌ی من است. من خودم را اینجا صاحب خانه می‌دانم، نه یک جانی نابکاری که برای تادیب و تنبیه به اینجا آورده‌باشندش.

گفت: این روزها خیلی داری شلوغ می‌کنی. نگهبان برای من نوشته و از تو شکایت کرده که با مشت به صورتش کوبیده‌ای و پیراهنش را پاره کرده‌ای! گفتم: تفاوت من زندانی با همان نگهبان در این است که نامه‌ی او، ظرف دو روز به دست شما می‌رسد، اما نامه‌ای که من یک ماه پیش از داخل سلول خود برای دادستان نوشته ام به دست او نرسیده است.

مردی که روبرویم نشسته بود، برای خاراندن صورتش مچ قطع‌شده‌اش را بالا آورد و به صورتش کشید. آنجا بود که دانستم کسی که مقابلم نشسته و از اقتداری دماوندگون برخوردار است، دادستان تهران، آقای جعفری دولت آبادی است. شنیده بودم که دادستان تهران، یک دستش را تا مچ، در جبهه جاگذاشته است.

گفتم: شما باید آقای جعفری باشید. گفت: بله. گفتم: به اسم هواخوری، مرا از سلولم بیرون بردند و در غیاب من، به داخل سلول من رفته‌اند و نوشته‌ها و وسایل شخصی مرا برداشته و برده‌اند. لیستی را که جلویش بود ورق زد و گفت: چرا باید روی زیرپیراهنی‌ات بنویسی: «ما زنده‌ایم، پس زندگی می‌کنیم.» گفتم: این جمله‌ی ساده قرار است کجای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور ما را به لرزه اندازد؟

گفت: آدم را یاد سخن دکارت می‌اندازد که: «من اعتراض می کنم، پس هستم!». گفتم: دوستان شما دو نوشته‌ی مرا از میان وسایل شخصی‌ام برداشته و برده‌اند. شما از طرف من وکیل، این نوشته‌ها را مطالعه کنید و آنها را به اهلش برسانید. عنوان نوشته‌ی اول «راز عرعر الاغ» است و نوشته‌ی دوم «نامه‌ای به نمایندگان مجلس.» من کاری به نوشته‌ی اول ندارم که مخاطبش وزارت اطلاعات است، اما نامه به نمایندگان را بدهید به دست آقای لاریجانی رئیس مجلس تا برای نمایندگان و مردم تکثیر و منتشر کند.

گفت: من با مجلس کاری ندارم، اما چرا نامه‌ای به آقا (رهبر) نمی‌نویسی؟ اگر بنویسی ما خیلی زود از طریق آقای لاریجانی قوه‌ی قضائیه، آن را به دست آقا می‌رسانیم. یک تقاضای عفو هم در آن باشد خیلی بهتر است. گفتم: من تقاضای عفو نمی‌کنم؛ چراکه معتقدم خطایی مرتکب نشده‌ام. مشکل نوشته‌های من در این است که کسی از زاویه‌ی خیرخواهی، به آنها نمی‌نگرد. مثل همین حالا سه روز اعتصاب غذای خشک کرده‌ام، چرا؟ چون مخاطبی پیدا نمی‌کنم که در جایگاه قانون، قانون را رعایت کند. خندید. از واژه‌ی اعتصاب خنده اش گرفت. صمیمانه گفت: نه آقای نوری‌زاد، اعتصاب نکن.

گفتم: مرا از بند ۲۴۰، از سلولی که در آن حمام و دستشویی بوده، به بند ۲۰۹ منتقل کرده‌اند؛ به سلولی که هیچ امکاناتی ندارد با هوایی داغ. و من هر چه درخواست کرده‌ام می‌خواهم افسر نگهبان را ببینم، اهمیتی نمی‌دهند و وقتی به عنوان اعتراض، بر در سلول خود می‌کوبم، در باز شده و افسر نگهبان با من درگیر می‌شود، یکدیگر را خبر می‌کنند و پنج نفری مثل پرکاه مرا از زمین بلند کرده و محکم به زمین می‌کوبند. سرم به شدت به زمین می‌خورد. دو کتفم آسیب می‌بیند، بینایی چشمم تحلیل می‌رود. سردرد شدیدی عارضم می‌شود.

گفتم: اینطور سردردها به تهوع می‌انجامد. حرف مرا تایید کرد. اما مرتب اصرار داشت که اعتصابم را بشکنم. گفتم: آقای جعفری، من در اعتصابم مصممم. امروز سه روز است که در اعتصاب به سر می‌برم و به سختی خودم را به اینجا رسانده‌ام. یک لیوان آب، یک حبه قند نخورده‌ام. رادیولوژی اوین از سرم و از دو کتفم عکس گرفته. ممکن است چیزی در این عکس‌ها نباشد، اما من به خاطر بی قانونی دوستان شماست که اعتصاب کرده‌ام و خود را به مخاطره انداخته‌ام. شما، چهار روز دیگر جنازه‌ی مرا از سلولم بیرون خواهید کشید. گفت: درست نیست که تو با دست خودت، خودت را به کشتن بدهی. گفتم: چرا امام حسین این کار را کرد؟ گفت: آنجا یزید در مقابلش بود. گفتم: هرکجا قانون نباشد، پای یزید در میان است؛ مثل دستگاه قضائی ما که معتقدم هیچ ربطی به اسلام ندارد.

شما «پ» را دستگیر می کنید و به زندان می اندازید و افرادی را که او افشا کرده، آزاد گذارده‌اید. شهرام جزایری را به زندان می‌اندازید و آقای [...] را که با استفاده از رانت، صاحب چندصد میلیارد تومان ثروت است، تا وزارت بالا می‌برید. گفتم: این دستگاه آن‌چنان فشل و از ریخت افتاده است که مسئولی مثل [...] به راحتی ملعبه‌ی آدم‌های زیرک می‌شود و از طریق راننده و دامادش، پوست از تن عدالت می‌درد. گفت: همین آدمهای زیرک دویست میلیون تومان خرج حسینیه‌اش کرده اند.

گفتم: من هم شنیده‌ام. اما شنیده‌ام یک ویلا به راننده‌اش داده‌اند و امضاهای بسیاری از او گرفته‌اند. شما در مقام دادستان، شهامت اعتراض ندارید، چرا؟ چون به این میز و ترفیع خود محتاجید. گفت: این‌طور نیست، من یک جانبازم. گفتم: باشید، مگر علاقه به ترفیع، جانباز می‌شناسد؟ چرا اعتراض نمی‌کنید؟ مگر قاضیان نالایق و ناعادل در این دستگاه کم‌اند؟ گفت: هست، اما در مسیر کار من نیست.

گفتم: چرا استعفاء نمی‌دهید؟ گفت: هستم تا مگر کاری بکنم. گفتم: همه به همین نحو عمل خطای خود را توجیه می‌کنند. گفتم: اکثر ارگان‌های ما آلوده هستند به رشوه و قاچاق و شما جرات برخورد ندارید. اکثراً قانون را دور می‌زنند. اما شما مرا به خاطر حقیقت‌گویی و دلسوزی به زندان انداخته‌اید و اجازه داده‌اید بازجوهای بی‌سواد و فحاش مرا بزنند و به ناموس من توهین کنند. اما کسانی‌که از رانت‌های اقتصادی و اجتماعی بهره برده‌اند آزادند. و شما جرات دستگیری آنان را ندارید. گفتم: عدالت در دستگاه قضائی ما بیشتر یک شوخی بزرگ است. من به خاطر نقد این عدالت بیمار، در زندانم و عاملان بیماری دستگاه قضایی و امنیتی و اقتصادی آزادند و حمایت می‌شوند.

دادستان در کمال صبوری به سخنان من گوش سپرد و سرآخر داستان نامه به رهبر را تکرار کرد. گفتم: می‌نویسم اما آن‌گونه که خود می‌خواهم. گفت: بنویس.

کاغذ و قلم آوردند و من در حالی که از سه روز اعتصاب، سخت در رنج بودم، نوشتم "… اگر کسی به زباله‌های شهر کربلا اعتراض کند و به زوار سیدالشهدا با صدای بلند بگوید امام حسین اسوه‌ی نظافت و پاکیزگی است و این همه آلودگی برازنده‌ی امام نیست و امام به شدت رنج می‌برد و ناراحت است، آیا مجرم است؟ باید او را بگیرند و به زندان بیندازند؟ اکنون این وضع، حکایت من است. من این همه زشتی و نازیبایی را برازنده‌ی انقلاب نمی‌بینم. انقلابی با آن‌همه هزینه و زحمت. من در اوین با هتاکی بازجوهای بی‌سواد و ضرب و شتم آنان مواجه شده‌ام. بازجوهایی که به قبیح‌ترین روش‌ها از متهمان اقرار می‌گیرند. با کثیف‌ترین رویه. و با زدن‌ها و فحش‌ها و تحقیرهای پلید. خیلی دوست داشتم در یک ملاقات حضوری کهریزک دوم را به شما معرفی کنم و از فجایع رفتاری کسانی بگویم که ادعای سربازی امام زمان را دارند…"

نامه را تا نکرده به دست دادستان تهران سپردم. و در کاغذی مجزا برای او نوشتم: وقتی حکم دادگاه من رسماً اعلام شده، چرا باید مرا در زندان اطلاعات نگهداری کنند؟ و از او درخواست کردم مرا به زندان عمومی منتقل کند. اکنون که این نوشته را می نویسم در بند عمومی‌ام. در اندرزگاه شماره ۷، سالن ۵٫

محمد نوری زاد
ادامه راه سبز - ارس درصورت فيلتر شدن از اين آدرس استفاده نماييد http://1389.rahesabz.tk

توسط مامورين امنيتي دولت، گزارش تحقیق دانشگاه آزاد از حادثه دانشگاه آزاد مشهد دزدیده شد

Posted: 29 May 2010 11:50 AM PDT

در حمله مامورين امنيتي دولت به دفتر هیات امنا دانشگاه آزاد:
گزارش تحقیق دانشگاه آزاد از حادثه دانشگاه آزاد مشهد دزدیده شد

. ادامه راه سبلز(ارس): دقیقا یک هفته پس از عدم قرائت گزارش کمیته تحقیق مجلس در خصوص حادثه کوی دانشگاه تهران که با اعتراض نمایندگانی مانند علی مطهری نیز مواجه گردید، گزارش کمیته تحقیق حادثه دانشگاه آزاد مشهد از آن بعنوان کوی دانشگاه دوم و حتی بدتر از آن نام می برند و توسط هیات امنای این دانشگاه تهیه شده بود در حمله نیروهای امنیتی و لباس شخصی از دفتر هیات امنای دانشگاه آزاد ربوده شد.

به گزارش خبرنگار نوروز در این گزارش که حاوی مستنداتی از چگونگی حمله لباس شخصی ها، مشخصات آنان و فیلم ها و عکسهای این حمله به دانشگاه آزاد مشهد بود و هیات امنای دانشگاه آزاد برای روشن شدن واقعیت های تلخ این حادثه اقدام به جمع آوری آن نموده بود.

براساس این گزارش ماموران امنیتی برای جلوگیری از انتشار این گزارش و افشا شدن چهره و نامهای حمله کنندگان به دانشگاه آزاد مشهد طی یک برنامه از قبل طراحی شده اقدام به حمله و ربودن این گزارش نموده اند.

فیلم حمله به دانشگاه آزاد مشهد

جهت دانلود "اينجا" كليك كنيد

به گفته یک منبع آگاه علاوه بر گزارش تحقیق حمله به دانشگاه آزاد مشهد مدارک و اسناد دیگری نیز در جریان این هجوم غیرقانونی از دفتر هیات امنای دانشگاه آزاد ربوده شده است که بیشتر آنان شامل مدارک تخلفات تحصیلی برخی مدیران دولتی است.

یکی از مدارک ربوده شده مدارک تخلفات تحصیلی محمدرضا رحیمی معاون اول دولت احمدی نژاد است که به عنوان دکتری جعلی و تقلبی بعنوان دکتر بعنوان رئیس گروه حقوق دانشگاه تهران جنوب اقدام به تدریس نموده بود.

مدارک تخلفات تحصیلی قاضی سعید مرتضوی نیز یکی از مجموعه مدارکی بوده که ربوده شده و همچنین مدارک تحصیلی شش مدیر ارشد دولتی و مدرک تحصیلی ملک زاده معاون رحیم مشایی که با مدارک تحصیلی جعلی اقدام به فعالیت می کردند و دانشگاه آزاد اقدام به تهیه گزارش مستند از این اقدام غیرقانونی آنان کرده بودند نیز ربوده شده است.

براساس گفته این منبع آگاه حدود 10 جلد مدارک تخلفات تحصیلی مدیران دولتی جزو اسناد موجود در دفتر هیات امناء بوده که مدارک تحصیلی کردان نیز جزو آن بوده و هیچکدام از این مدارک در گزارش های دادستانی یا وزارت علوم نبوده است.

یکی دیگر از مدارکی در جریان این هجوم ربوده شده است مدارک تخلفات تحصیلی فرزندان و برادرزاده های احمدی نژاد بوده که به صورت غیرقانونی به دانشگاه آزاد تهران مرکز منتقل شده بودند.

از جمله اسناد دیگری که توسط هیات امنا دانشگاه آزاد جمع آوری شده بود و ربوده شده است، مربوط به برخوردهای غیرقانونی نهادهای امنیتی و اطلاعاتی با اساتید و دانشجویان دانشگاه آزاد و اسناد مربوط به نظرسنجی های انتخابات سال گذشته بود که توسط موسسسه نظرسنجی دانشگاه آزاد تهیه گردیده بود و در آن پیش بینی پیروزی مهندس موسوی به صورت قطعی وجود داشت.

براساس گفته این منبع آگاه از برخی اسناد ربوده شده نسخه های دیگری نیز موجود بوده و در محل دیگری نگهداری می گردد.

این در حالی است که شب گذشته دادستانی تهران با انتشار گزارشی اعلام کرد برخی اسناد مربوط به شرکت های نفتی و معاملات نفتی در دفتر هیات امنا کشف شده! و به این ترتیب قصد داشت با قلب واقعیت حقیقت اصلی و انگیزه اصلی حمله به دفتر هیات امناء دانشگاه آزاد که از بین بردن مدارک تخلفات مدیران دولتی و لباس شخصی ها بوده را تحت الشعاع قرار دهد.

========
پيوندهاي مرتبط با اين مطلب:
» گروهگ محارب انصار حزب‌الله دانشگاه آزاد مشهد را به خاک و خون کشيد+ ويدئو (9دي)
» وضعیت فوق العاده در دانشگاه های مشهد، دانشجویان مجروح مفقود شده اند
ادامه راه سبز - ارس درصورت فيلتر شدن از اين آدرس استفاده نماييد http://1389.rahesabz.tk
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610

--
برای عضویت در گروه 23خرداد به آدرس زیر مراجعه کنید :
http://groups.google.com/group/23khordad
 
لطفا در صورتی که مطالب ذکر شده در این ایمیل نامربوط
و یا شایعه های بی اساس و مغرضانه است به یکی
از مدبران گروه اطلاع دهید
 
خبرهایی که بدون ذکر منبع مطمئن بیان می شود امکان دارد تنها شایعه باشند

 
You received this message because you are subscribed to the Google
Groups "23khordad" group.
To post to this group, send email to 23khordad@googlegroups.com
To unsubscribe from this group, send email to
23khordad+unsubscribe@googlegroups.com
For more options, visit this group at
http://groups.google.com/group/23khordad?hl=en

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

CopyRight © 2006 - 2010 , GODFATHER BAND - First Iranian News Portal , All Rights Reserved