آسیب شناسی مبانی تاکتیکی چپ انقلابی
نگاهی انتقادی به موضع چپ رادیکال در برابر خیزش سیاسی – مدنی اخیر مردم ایران و موضع عمومی آن در برابر رفرمها و جنبش های رفرمیستی - قسمت دوم
عصر نو - دوشنبه ۲۵ امرداد ۱۳۸۹ - ۱۶ اوت ۲۰۱۰
اسماعیل سپهر
آسیب شناسی مبانی تاکتیکی چپ انقلابی -
( قسمت دوم )
- دوگانگی و تخالف منافع قدرتی ویژه حزب و منافع عمومی طبقه در برخورد به موضوع رفرم
در چهارچوب تعهد به راهبرد سرنگونی انقلابی نظام سرمایه داری و براندازی حاکمیت بورژوایی ( امری که بر تمایز و مرزبندی صف چپ رادیکال در برابر صف چپ رفرمیست، روشنی می افکند ) در واقع این مقتضیات و الزامات بالا رفتن حزب از پلکان قدرت سیاسی و تقویت موقعیت هژمونیک آن است که بمثابه عامل مقدم در شکل و محتوی بخشی به تاکتیک چپ رادیکال سنتی در برخورد به رفرم ها و حرکات اصلاح گرایانه، عمل می کند. از این منظر، هر رفرم و اقدام اصلاح گرایانه که به تقویت موقعیت هژمونیک حزب پیشاهنگ و به عمومی شدن گفتمان آن در بین طبقه و در سطح جامعه یاری رساند، عاری از هر تشکیک و تردیدی، شایسته حمایت و پشتیبانی اعلام شده و توش و توان سیاسی - تشکیلاتی چپ رادیکال سنتی در خدمت دست یابی به آن قرار می گیرد. دفاع قاطع چپ رادیکال سنتی از مطالبات صنفی کارگران و زحمتکشان در حقیقت در چهارچوب دفاع از چنین رفرم هایی قابل توجیه است. در عوض رفرم ها و اصلاحاتی که به ابتکار حکومت ها و یا احزاب بورژوایی انجام و یا مورد حمایت نسبی و یا کامل برخی از جریانات بورژوایی قرار گیرد، با شک و تردید چپ رادیکال سنتی مواجه شده و در بسیاری از موارد ( و شاید قریب به تمام موارد) با تبری و تخطئه آن روبرو می شود.
موضع تخطئه آمیز چپ رادیکال سنتی در برابر این یا آن رفرم و اقدام اصلاح گرایانه ی ابتکاری جریانات بورژوایی، البته در بسیاری از موارد نشانی از دوگانگی و تخالف منافع قدرتی ویژه حزب و منافع عمومی طبقه را به نمایش نمی گذارد. در بسیاری از موارد رفرم ها و اقدامات اصلاح گرایانه ابتکاری و مورد حمایت احزاب و جریانات بورژوایی از یک سو به تقویت موقعیت گفتمانی - سیاسی احزاب و جریانات بورژوایی و تضعیف موقعیت گفتمانی - سیاسی احزاب و جریانات کارگری راه برده و از سوی دیگر چنین رفرم هایی در عمل با بی اعتنایی و بعضاً مخالفت آشکار آحاد طبقه با اصل وجودی چنین رفرم هایی مواجه می شود. در چنین موقعیتی بطور طبیعی منافع حزب با درک آحاد طبقه از منافع خود در یک مسیر قرار گرفته و موضع تختطه آمیز چپ رادیکال سنتی در برابر رفرم های بورژوایی، کم و بیش با موضعی مشابه از سوی آحاد طبقه همراه می شود.
در برخی از موارد، اما به دلایل مختلف واکنش آحاد طبقه در مقابل یک رفرم و اقدام اصلاح گرایانه، با موضع بخش مهمی از چپ رادیکال انطباق و هماهنگی نشان نمی دهد. با این وجود، واکنش متفاوت آحاد طبقه در برابر یک رفرم و اقدام اصلاحی را نیز ضرورتاً به ناهم خوانی و عدم انطباق منافع حزب و منافع طبقه نمی توان نسبت داد. دلیل این نا هم خوانی و نا هماهنگی، می تواند به روشنی به سطح پائین آگاهی طبقاتی در بین آحاد طبقه و عدم درک منافع عمومی طبقه، توسط آحاد طبقه مربوط باشد.
دلیل این ناهم خوانی را، اما همیشه نمی توان به خبط و نا آگاهی آحاد طبقه و درک درست حزب از منافع عمومی و درازمدت طبقه نسبت داد. علت چنین نا هم خوانی و نا هماهنگی می تواند به تظاهر دوگانگی و تخالف منافع قدرتی ویژه حزب و منافع عمومی طبقه نیز، مربوط باشد. از موضع منافع حزبی که صعود از پلکان قدرت سیاسی و کسب قدرت سیاسی توسط حزب را شرط مقدم بزیر کشیدن بورژوازی از قدرت، و اقدام به بنای سوسیالیسم به شمار می آورد، آنچه حائز بیشترین اهمیت و در خور وسواس و هوشیاری بسیار است، همانا نقش و تاثیر هر اقدام و هر کنش و واکنش سیاسی بر ثقل سیاسی - هژمونیک حزب است. از این منظر، منافع عمومی و درازمدت طبقه نیز اساساً در آئینه سود و زیان قدرتی حزب پیشاهنگ قابل رویت است. در عمل، اما سود و زیان سیاسی – قدرتی حزب مدعی قدرت و کلیت طبقه در همه حال و در همه جا به ساده گی بر هم منطبق نمی شود.
چنانچه تنها راه و یا حتی سهل ترین و سریع ترین راه گسست زنجیر اسارت و بندگی طبقه کارگر را صعود حزب پیشاهنگ - یا احزاب و گروه های مدافع طبقه کارگر - به عرصه قدرت دولتی تلقی کنیم، چنین نگاهی به شطرنج قدرت سیاسی، طبیعتان چپ رادیکال سنتی را با چالش سیاسی – تئوریک جدی مواجه نمی کند. رفرم و اقدام اصلاح گرایانه ای که موقعیت سیاسی - هژمونیک بخشی از جریانات بورژوایی را بسی بیش از موقعیت سیاسی - هژمونیک حزب و جریانات وابسته به کمپ چپ رادیکال بهبود بخشد، عملاً چپ رادیکال را ( حتی برغم تقویت نسبی موقعیت آن در برابر برخی از جریانات بورژوایی ) از دست یابی به هدف اصلی خود، یعنی تسخیر قدرت دولتی دورتر می سازد. امری که موضع تخطئه آمیز چپ رادیکال در برابر چنین رفرم ها و اقدا مات اصلاح گرایانه ای را موجه و منطقی جلوه گر می سازد(1). انکار و حتی تردید نسبت به گزاره ای که تنها راه رهایی طبقه کارگر را صعود گردان و حزب پیشاهنگ طبقه به عرصه قدرت دولتی ارزیابی می کند، اما رویکرد سنتی و رایج چپ رادیکال به موضوع قدرت سیاسی، به تعیین خطوط راهبردی و تاکتیکی و ترسیم نوع و شکل هماوردی در عرصه محدود هر نبرد - و از جمله نوع و شکل مواجه با هر رفرم و جنبش اصلاح گرایانه – را با پرسش های کلیدی و با چالش های بنیانی مواجه خواهد کرد.
ظهور یک جنبش اصلاح طلبانه و انجام برخی رفرم ها و اصلاحات سیاسی - اقتصادی ممکن است به تقویت پایه های قدرتی برخی از احزاب و جریانات بورژوایی راه برده و موقعیت سیاسی – هژمونیک برخی از احزاب و جریانات بورژوایی را در برابر جبهه احزاب چپ و کارگری تقویت نماید. تضعیف موقعیت سیاسی – هژمونیک جبهه احزاب چپ و کارگری و دوری آنها از سکان قدرت دولتی، اما چنانچه منافع طبقه را در منافع حزب، و سود و زیان جبهه طبقاتی را در سود و زیان جبهه احزاب چپ و کارگری خلاصه نکنیم، ضرورتان نشانه ای قطعی بر تقویت موقعیت گفتمانی - سیاسی کلیت جبهه بورژوازی در برابرکلیت جبهه پرولتاریا بدست نمی دهد. اگر صعود حزب پیشاهنگ و یا گردان نخبگان مدافع طبقه کارگر به عرصه قدرت دولتی را تنها طریق و مناسب ترین راه خلاصی کارگران و زحمتکشان از زنجیرهای اسارت و بندگی سرمایه داری تلقی نکنیم، تصور اینکه در یک شرایط معین یک رشته رفرم و اقدام اصلاح گرایانه - حتی برغم تقویت نسبی موقعیت سیاسی برخی از احزاب و جریانات بورژوایی در برابر حزب و یا جریانات سیاسی وابسته به کمپ چپ رادیکال - در تحلیل نهایی موقعیت سیاسی- گفتمانی طبقه کارگر در برابر طبقه بورژوازی را تقویت نماید، منطقاً محال نیست.
اگر از شکل گیری موقعیت های سیاسی بغرنج و پیچیده که امکان بروز معادلات قدرتی نادر و استثنایی را به واقعیت غیر قابل کتمان صحنه سیاسی مبدل می سازند نیز بگذریم، ضعف و ناتوانی سیاسی، گفتمانی، تشکیلاتی جدی جریانات چپ و کارگری در یک جامعه ( فارغ از علت و علل چنین ضعف و ناتوانی ) خود می تواند منبع و منشاء تقویت نسبی موضع سیاسی – هژمونیک جبهه احزاب و جریانات سیاسی بورژوایی در برابر جبهه احزاب و جریانات سیاسی چپ و کارگری در جریان شکل گیری هر جنبش اعتراضی گسترده سیاسی - اجتماعی ( و این نه تنها هر جنبش اعتراضی معطوف به خواست ها و اشکال مبارزاتی اصلاح طلبانه، که حتی هر جنبش اعتراضی معطوف به خواست های انقلابی و براندازانه را نیز شامل می شود ) باشد. امری که انطباق و همسوئی دائمی سود و زیان سیاسی – قدرتی حزب و طبقه را بطور جدی مورد تردید قرار می دهد. بعلاوه، نفع و سود بیشتر جریانات بورژوایی از پیروزی یک جنبش رفرمیستی و یا انجام یک رشته رفرم و اقدام اصلاح گرایانه در کوتاه مدت، ضرورتان متضمن نفع و سود بیشتر آن در یک افق دورتر و در یک چشم انداز طولانی تر نیست. در یک شرایط معین، چه بسا انجام و موفقیت یک رشته از رفرم های بورژوایی، در یک افق طولانی به قدرت و هژمونی کارگری و به وزن و چگالی گفتمان سوسیالیستی بسی بیش از اقتدار سیاسی و وزن و نفوذ گفتمان بورژوایی یاری رساند.
نفع و سود رفرم های بورژوایی برای بورژوازی، در هر حال کمک به نیروی پیر و فرتوتی است که در چالش های مداوم، از مرگ و نیستی می گریزد. نفع و سود چنین رفرم هایی برای کارگران و زحمتکشان ( البته به شرط اثبات چنین نفع و سودی و به شرط فقدان و ناپیدایی نفع و سودهای بزرگ تر ناشی از موقعیت انقلابی و پیروزی یک انقلاب پیشرو ) اما کمک به نیروی جوان و در حال رشدی است که برای زندگی و فرا چنگ آوردن آینده می جنگد. رفرم های ممکن در چهارچوب سرمایه داری در کوتاه مدت احتمالاً به نیروی گفتمانی – هژمونیک بورژوازی توان و قدرت بسیار خواهد بخشید. چنین توان و قدرتی، اما در مواجه با چالش های دائمی و گریز ناپذیر بورژوازی، ضرورتاً ایستایی و ماندگاری بسیار نخواهد داشت. این در حالی است که اندک فزونی بر توان و قدرت گفتمانی – هژمونیک پرولتاریا، در امتزاج با نیروی رشد و بالنده گی آن، قوت دو چندان و پاینده گی بسیار خواهد یافت. هم از اینرو کاملاً محتمل است که یک رشته از رفرم های بورژوایی، در یک افق طولانی و در تحلیل نهایی، به قدرت و هژمونی کارگری و به وزن و چگالی گفتمان سوسیالیستی بسی بیش از اقتدار سیاسی و وزن و نفوذ گفتمان بورژوازی یاری رساند.
بدیهی است که اگر کسب قدرت سیاسی توسط حزب پیشاهنگ و منافع قدرتی حزب و کمپ چپ رادیکال را مولفه اساسی در ارزیابی از سود و زیان هر رفرم و هر جنبش رفرمیستی قرار دهیم، نفع حاصل از هر رفرم و جنبش اصلاح گرایانه برای بهبود شرایط زندگی و اعتلاء جنبش خود باوری، خود سامان یابی و خود رهانی کارگران و زحمتکشان در برابر زیان ناشی از تقویت موقعیت سیاسی - هژمونیک برخی جریانات بورژوایی حامی و هادی چنین رفرم و جنبش اصلاح گرایانه ای – و بطور طبیعی تضعیف نسبی موقعیت سیاسی – هژمونیک حزب پیشاهنگ و کمپ چپ رادیکال مدعی قدرت - بخشاً ناپیدا و بخشاً ناچیز و کم مقدار خواهد بود. اگر فراچنگ آوردن قدرت دولتی توسط حزب و گروه های متعلق به کمپ چپ رادیکال هدف مقدم باشد، بدیهی است که هر جنبش و هر اقدامی که نتیجه و کارکرد عمومی آن به تقویت نسبی قدرت این یا آن جریان سیاسی بورژوایی و دوری بیشتری جریانات سیاسی چپ رادیکال از قدرت دولتی راه برد – برغم همه سودهای احتمالی که در جهت بهبود شرایط زندگی و شرایط مبارزه نصیب کارگران و زحمتکشان خواهد ساخت– در کل و در تحلیل نهایی امری مذ موم و زیان بار تلقی خواهد شد. نکته مهم، اما چگونگی مواجه ما با پرسش کلیدی در رابطه با نوع ایده آل قدرت کارگری است. پاسخ های متفاوت ما به شکل ایده آل قدرت کارگری و دفاع ما از حاکمیت حزب پیشاهنگ و یا اشکالی از خود حکومتی کارگران و زحمتکشان، داوری ما نسبت به بسیاری از موضوعات گرهی و پر اهمیت سیاسی و از جمله داوری نسبت به بسیاری از رفرم ها و جنبش های اصلاح گرایانه تحت حمایت و هدایت جریانات بورژوایی را از اساس، دچار تغییر خواهد ساخت. من در اینجا پاسخ های متفاوت به این پرسش کلیدی را به بحث خواهم نشست.
- آیا ایده آل حاکمیت کارگری نیز تنها در شکل حاکمیت نخبگان و حاکمیت حزب طبقه، قابل تصور است؟
اینکه آیا رهایی طبقه کارگر از زنجیر بندگی سرمایه داری تنها از کانال قدرت یابی حزب پیشاهنگ قابل تصور است ( و به تعبیری، حاکمیت کارگری نیز همچون حاکمیت بورژوایی تنها در شکل حاکمیت نخبگان مدافع منافع طبقه، صورت تحقق بخود می گیرد ) و یا اینکه شکل دیگری از حاکمیت کارگری، یعنی حاکمیت مبتنی بر اقتدار نهادهای شورایی و و نهادهای خود مدیریتی آحاد مردم - و در محور آن نهادهای خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان - قابل تصور است، البته یک بحث قدیمی و مسبوق به سابقه است. نکته اما اینجاست که اکنون پس از دهه ها تسلط ایده " حزب جانشین گرا " و " حاکمیت حزب بجای حاکمیت طبقه " بر جنبش چپ جهانی، نشانه های شک و تردید جدی نسبت به کارایی و درستی چنین ایده ای، فراگیر شده و شرایط تاریخی نوینی برای اقدام به ایجاد نوع دیگری از حاکمیت کارگری، یعنی حاکمیت مبتنی بر اقتدار توده ها و حاکمیت مبتنی بر نهادهای شورایی و نهادهای خود مدیریتی مردم فراهم شده است.
اکنون، با سقوط " اردوگاه سوسیالیسم " و با ملموس شدن ضعف و ناتوانی تاریخی حلقه تنگ نخبگان و گروه های نخبه محور مدافع طبقه برای صورت دادن به یک آلترناتیو کارگری کارا و پیروزمند، صعود حزب پیشاهنگ از پلکان قدرت سیاسی – واز این طریق تن سپردن به آقایی نخبگان و رهبران سیاسی – حرفه ای حزب و یا احزاب کارگری – پیش شرط گسست زنجیر برده گی و از خود بیگانگی کارگران و زحمتکشان، تلقی نمی شود. اکنون بسی آشکارتر و بی تامل تر از گذشته می توان گفت که حاکم شدن کارگران و زحمتکشان بر سرنوشت خود با پیروزی سیاسی حزب پیشاهنگ طبقه و چنگ اندازی آن بر اهرم های قدرت دولتی مترادف نیست. اکنون بدون تامل جدی می توان ادعا کرد که کسب قدرت سیاسی توسط حزب پیشاهنگ طبقه، می تواند خود آغازگر پروسه خلع قدرت سیاسی طبقه و انزوا و سرکوب اراده آزاد آن - آنهم با نام دفاع از منافع طبقه و دفاع از سوسیالیسم و کمونیسم - باشد.
بر خلاف بورژوازی که منافع خود را در سپردن قدرت سیاسی به نخبگان مدافع طبقه می جوید، تامین منافع کارگران و زحمتکشان بر تحدید هر چه بیشتر قدرت نخبگان سیاسی ( و از آن جمله نخبگان مدافع طبقه گارگر ) و بر ایجاد سیستم مبتنی بر اقتدار تود ه های وسیع مردم استوار است. حفظ سیادت بورژوازی ( بمثابه طبقه ای که در هر حال بخش کوچکی از جامعه را شامل می شود و در همه حال از نظر تعداد در اقلیت قرار دارد ) از طریق اهرم های نسبتاً دمکراتیک، تنها از راه برپایی سیستم مبتنی بر حکومت نخبگان و تلاش برای معرفی نخبگان و احزاب بورژوایی تحت سیطره آنها بمثابه نخبگان و احزاب مدافع منافع اکثریت، امکان پذیر است. بیش از این، بورژواها عموما از آگاهی طبقاتی بالایی برخوردارند و اراده طبقاتی آنها کمتر در معرض دستکاری (manipulation) نخبگان سیاسی قرار می گیرد. بورژواها در عین حال از اهرم های قدرتمند بسیاری برای تابع ساختن اراده نخبگان سیاسی طبقه به تعقیب منافع خود برخوردارند. تامین نیازهای مالی احزاب مهمترین اهرم بورژوازی برای کنترل و هدایت احزاب بورژوایی است. تلاش برای شکل دادن به لابی ها، اطاق های فکر و بسیاری از انجمن ها و تشکل های دیگر و بخدمت گیری با نفوذ ترین و زبده ترین سیاست مداران در هیئت مدیره شرکت های بزرگ و نان و آب دار و غیره نیز اهرم های دیگر بورژوازی برای مهار و کنترل نخبگان سیاسی وابسته به کمپ بورژوازی است.
در مقابل، بنا به دلایل متعدد منافع کارگران و زحمتکشان بر نفی سیستم مبتنی بر اقتدار نخبگان و بر ایجاد سیستم مبتنی بر عمومی شدن تجربه قدرت سیاسی و بر برپایی ساختار سیاسی مبتنی بر اقتدار سیاسی توده ها استوار است. کارگران و زحمتکشان، اکنون در همه جوامع اکثریت جامعه را تشکیل می دهند و با حصول به خودآگاهی طبقاتی و برخورداری از شرایط لازم برای کسب مهارتهای مربوط به خود مدیریتی در بین آحاد طبقه، عمومی شدن گفتمان کارگری و تبدیل آن به گفتمان اکثریت تحصیل حاصل است. در عوض سیستم مبتنی بر اقتدار نخبگان، کارگران و زحمتکشان را سخت آسیب پذیر ساخته و امکان دستکاری خواست و اراده آنها را سهل و آسان می سازد. در سیستم مبتنی بر اقتدار نخبگان، اراده آزاد کارگران و زحمتکشان نه تنها در معرض دستکاری مدافعین رنگارنگ ایدئولوژی های بورژوایی و خرده بورژوایی، که در عین حال در معرض تهدید نخبگان سیاسی مدافع منافع خود قرار دارد. بر خلاف بورژوازی، کارگران و زحمتکشان از اهرم های قدرتمند اقتصادی درخوری برای مهار قدرت ورزی و خیره سری نخبگان سیاسی خود و کنترل و هدایت احزاب سیاسی کمپ متعلق به خود، برخوردار نیستند. در عوض احزاب کارگری و رهبران و نخبگان فعال در احزاب و تشکل های کارگری چندان از فرصت دستکاری اراده طبقه و نشاندن منافع ویژه خود بجای منافع عمومی کارگران بی بهره نیستند.
در سیستم مبتنی بر اقتدار توده ها، در حقیقت امکان دستکاری اراده آزاد توده های وسیع کارگران و زحمتکشان به میزان زیادی از بورژوازی و مدافعین رنگارنگ ایدئولوژی های بورژوایی و خرده بورژوایی سلب شده و کار تبدیل گفتمان بورژوایی به گفتمان عمومی جامعه، با چالش های بسیار جدی مواجه خواهد شد. در ساختار سیاسی مبتنی بر قدرت ورزی نهادهای خود مدیریتی مردم، کارگران و زحمتکشان در عین حال از ابزار قدرتمندی جهت تحدید و کنترل قدرت ورزی نخبگان سیاسی مدافع منافع خود و مقابله با نوع نوین و سحر آمیز دیگری از، از خود بیگانگی برخوردار می شوند.
در این میان، تجربه عملی جنبش سوسیالیستی در چند دهه گذشته نیز شاهدی گویا بر ناکارآمدی و شکست الگوی اقتدار حزب پیشاهنگ بجای اقتدار طبقه است. الگوی اقتدار و سیادت نخبگان سیاسی مدافع طبقه بجای آحاد طبقه، اگرچه از همان آغاز رشد جنبش سوسیالیستی با چالش های تئوریک و عملی جدی مواجه بود، اما با سقوط " اردوگاه سوسیالیستی " و شکست فاجعه بار دیکتاتوری حزب واحد طبقه، با چالش های بمراتب جدی تری روبروست. شکست فاجعه بار تجربه " اردوگاه سوسیالیستی " نشان داد که الگوی حاکمیت حزب کارگران به نیابت از کارگران اولاً؛ معمول کردن بخشی از ارزشهای سوسیالیستی و ایجاد سطحی از برابری اقتصادی را تنها با ایجاد نوع جدیدی از نابرابری قدرتی و محروم کردن آحاد جامعه ( و از جمله آحادعظیم کارگر و زحمتکش ) از اساسی ترین و پایه ای ترین حقوق انسانی و آزادی های فردی و سیاسی ممکن می سازد. ثانیاً چنین نظامی از پویایی لازم برای ایجاد استانداردهای زندگی بهتر و تامین رضایتمندی عمومی مردم - و در مرکز آن رضایتمندی اقتصادی – در یک فرایند بلند مدت برخوردار نیست. و ثالثاً؛ چنین نظامی جز بهره گیری از اهرم زور و سرکوب عریان، از اهرم ها و مکانیزم های قدرتمند دیگری برای باز تولید همان حد از برابری اقتصادی و ارزشهای قابل دفاع دیگر برخوردار نیست.
با درهم شکستن " اردوگاه سوسیالیستی " بسیاری از مدافعین رادیکال تعین بخشی به حاکمیت طبقه از طریق قدرت گیری حزب، به ناچاربه الگوی کهنه بازی در میدان لیبرال – دمکراسی اقبال نشان داده اند. بازی در میدان لیبرال – دمکراسی نیز، اما نه تنها با مشکلات و چالش های دیر باز خود، که در عین حال با مشکلات مضاعف ناشی از تضعیف عناصر دمکراتیک در ساختار لیبرال – دمکراسی های موجود، روبرو است. قدرت گیری احزاب سوسیالیست – کارگری در چهارچوب لیبرال – دمکراسی، اگر ممکن هم باشد ( و این امکان در عالم تئوریک و انتزاع قطعاً غیر ممکن نیست ) قطعاً با تن سپردن به برخی از الزامات سیاسی مهم و از جمله عقب نشینی از بخشی از اهداف و آماج های سوسیالیستی و جایگزینی برخی از پروژه های انقلابی با پروژه های رفرمیستی ممکن است. بعلاوه، حفظ قدرت سیاسی در چهارچوب این سیستم، تنها با عقب نشینی های استراتژیک بیشتر و تعریف و باز تعریف اهداف و آماج های کوتاه مدت و دراز مدت احزاب کارگری در راستای تخفیف و تقلیل هر چه بیشتر خصلت ضد سرمایه داری و رادیکال این اهداف امکان پذیر است.
مشکل بزرگتر در رابطه با لیبرال – دمکراسی، اما کماکان این حقیقت است که این سیستم در همه حال شرایط بهتر و مناسب تری برای قدرت ورزی احزاب و جریانات بورژوایی و تبدیل گفتمان بورژوایی به گفتمان عمومی مردم فراهم می آورد و شانس احزاب وجریانات بورژوایی برای کسب و حفظ قدرت سیاسی را، به نحو قابل توجهی تقویت می نماید. این در حالی است که مشخصات ساختاری و عناصر بنیانی و هویتی لیبرال – دمکراسی منشاء و منبع تحمیل شرایط رقابتی سخت و نابرابری به طبقه کارگر و احزاب و گروه های هوادار آن می باشد و در فضای لیبرال – دمکراسی طبقه کارگر و احزاب و گروه های مدافع آن، به هیچ وجه از شرایط برابر و منصفانه ای برای تبدیل گفتمان سوسیالیستی به گفتمان عمومی مردم و از آزادی و برابری لازم برای قدرت ورزی در صحنه رقابت سیاسی برخوردار نیستند.(2)
لیبرال – دمکراسی نه میدان ظهور توانایی و قدرتمندی چپ رادیکال و مدافعین راستین سوسیالیسم و کمونیسم، که صحنه ظهور خلاقیت ها و توانائیها بورژوازی و آوردگاه قدرت نمایی و ظفرمندی بورژوازی و مدافعین رنگارنگ سرمایه داری است. تا آنجا که به سوسیالیسم و پروژه سوسیالیستی مربوط است، لیبرال – دمکراسی در بهترین حالت می تواند میدان قدرت ورزی مناسبی برای رفرمیست هایی باشد که از سوسیالیسم، تنها اصرار به نامی دل خوش دارند و در عمل تنها به انسانی و دمکراتیک تر کردن چهره سرمایه داری می اندیشند.
این همه، دلایل سلبی و ایجابی محکمی است بر تردید جدی ( اگر نه انکار قطعی ) نسبت به نظرگاهی که رهایی طبقه کارگر از شر و نکبت سرمایه داری را، تنها با صعود حزب پیشاهنگ یا احزاب و گروه های مدافع طبقه کارگر به عرصه قدرت دولتی تداعی می کند و حاکمیت حزب و طبقه را برابر و یکسان فرض می کند. با نشاندن "حزب بجای طبقه"، و با تداعی خواست، اراده و آرزوی گردان نخبگان مدافع طبقه با خواست، اراده و آرزوی طبقه، در واقع همه اهداف و نقشه های راهبردی چپ انقلابی برای تحقق این اهداف رنگ و بوی ویژه گرفت و تصویر مسخ شده و معوجی از سوسیالیسم و حاکمیت سوسیالیستی به الگو و ایده آل طیف گسترده ای از مبارزان و تلاش گران کمونیست و سوسیالیست تبدیل شد. با مشروعیت یابی هر چه بیشترخواست و منافع گردان نخبگان، اهداف، ارزشها، نوع و لحن گفتمان سرمایه ستیز، آزادی طلب و استبداد ستیز آغازین چپ انقلابی رنگ باخت و جای خود را یا به اهداف، ارزشها و گفتمان رفرمیستی و یا به اهداف، ارزشها و گفتمان قدرت محور و آزادی گریز داد.
فرادستی ایده " حزب بجای طبقه " و یا " قدرت حزب همان قدرت طبقه است "، اما نه تنها با اهداف نهایی طبقه کارگر و نیازهای ایجاد و ماندگاری عناصر حیاتی سوسیالیسم مبتنی بر اراده آزاد توده وسیع مردم ناسازگار و نا همساز به نظر می رسد، که در مسیر مبارزه با سرمایه داری و در عرصه تعیین خطوط و مواضع تاکتیکی نیز، منشاء و منبع بروز بسیاری از تناقضات و گیج سری های به هنگام و نابهنگام چپ رادیکال است. حقیقت آنستکه مشکل ایده " حزب بجای طبقه " به تاثیر بنیانی آن در سترونی و نا کام گذاردن اهداف و آرمانهای نهایی طبقه کارگر محدود نمی شود. با نشاندن منافع و قدرت حزب بجای منافع و قدرت طبقه، کار پیشروی بسوی اهداف و آماج های نهایی طبقه کارگر نیز با چالش ها و موانع جدی همراه می شود و منطق چینش تاکتیکی چپ از پاسخگویی به نیازها و ضروریات اعتلای جنبش خود آگاهی، خود سامانیابی، خود رهایی و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان باز می ماند. با حرکت از موضع منافع حزب، یا رفرمیسم و دخیل بستن به موفقیت اقدامات اصلاحی کوچک و بزرگ به دست مایه قدرت ورزی گردان نخبگان تبدیل شده و اهداف و آماج های انقلابی و ساختار شکنانه به زینت برنامه ای فرو می کاهد و یا سرنگونی و بزیر کشیدن قدرت بورژوازی بر صدر می نشیند و شیفتگی سانتامانتالیستی و مجنون وار به انقلاب و قیام عمومی دست مایه قدرت ورزی حزبی قرار می گیرد.
آری آنجا که چپ از علقه های انقلابی و رادیکال خود دست نمی شوید و نخبگان مدافع طبقه حرص و ولع قدرت ورزی و امتیاز طلبی خود را با دخیل بستن به پیروزی های پارلمانتاریستی و چشم پوشی از اهداف بزرگ و انقلابی تسکین نمی بخشند، تقدیس انقلاب و قیام عمومی به دست مایه قدرت ورزی گردان نخبگان و به هدفی در خود عروج می کند و راه را بر پاسخگویی به نیازهای اعتلا جنبش خود باوری، خود سامانیابی، خود رهانی و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان می بندد.
با باژگونه کردن رابطه قدرتی حزب و طبقه در دستگاه فکری چپ رادیکال، اما ما با تغییر و دگرگونی بنیادی و همه جانبه ای در ترسیم مولفه های مقوم و اساسی هویت چپ مواجه خواهیم بود. با محور قرار دادن مبارزه برای شکل گیری حاکمیت مبتنی اقتدار آحاد کارگران و زحمتکشان ( به عوض حاکمیت حزب پیشاهنگ ) در سر فصل برنامه و استراتژی حزب کارگری ( و یا هر عنوانی که برای چنین تشکلی بپسندیم ) همراه با تغییرات عمده و اساسی در ترسیم نوع حاکمیت سیاسی مطلوب کارگری و نوع اقتصاد سوسیالیستی، ما شاهد تغییرات عمده و اساسی ای در تعریف و ترسیم مبانی تاکتیکی چپ رادیکال خواهیم بود. گسست از ایده " حزب جانشین گرا " نه تنها ما را به شکل و شمایل دیگری از سوسیالیسم و تعریف و تعبیر دیگری از آزادی، برابری و انقلاب رهنمون می شود، که نگاه ما به روش های مبارزه و درک ما از فرصت ها و راهگشائیهای تاکتیکی را نیز به نحو جدی و بنیادی تغییر می دهد. من در اینجا به دلیل اجتناب از طولانی شدن بحث حاضر، از ترسیم و تشریح دامنه تغییرات مترتب بر ارزشها و اهداف نهایی چپ رادیکال اجتناب کرده و در برخورد به تغییرات مترتب بر مبانی تاکتیکی چپ رادیکال نیز، تنها به واکاوی و مداقه در نشانه ها و ظهور چنین تغییراتی در تاکتیک چپ نسبت به موضوع رفرم و حرکات اصلاح گرایانه بسنده خواهم کرد.
یادداشت
1. در چهارچوب دیدگاهی که منافع عمومی و درازمدت طبقه را کم وبیش در آئینه سود و زیان قدرتی حزب پیشاهنگ سراغ می گیرد و از " حزب جانشین گرا " و "حاکمیت حزب بجای طبقه" جانبداری می کند، البته ما با دو رویکرد متفاوت و کیفاً متمایز در برخورد به موضوع رفرم مواجه ایم. بخشی از چپ رادیکال سنتی از موضع الترا چپ و با حرکت از منطق ساده جبری فقط به سود و زیان آنی و مطلق هر رفرم برای حزب و گروه سیاسی خود عنایت دارد. بر اساس این رویکرد، مبنای قضاوت و داوری پیرامون هر رفرم و اقدام اصلاحی، فقط نفع آنی ( و نه نفع آنی و نفع آتی و درازمدت ) و فقط نفع مطلق ( و نه نفع نسبی و نفع مطلق ) مورد عنایت قرار می گیرد. در نگاه طیف الترا چپ، هر رفرم و اقدام اصلاحی یا به تقویت موقعیت هژمونیک چپ انقلابی و به تضعیف وزن سیاسی و موقعیت هژمونیک طیف گسترده دشمنان و رقبای سیاسی آن منجر می شود و یا کاملاً برعکس، موقعیت رقبا و دشمنان آنرا به قیمت تضعیف موقعیت آن بهبود می بخشد. در این دیدگاه، همه دشمنان و رقبای سیاسی چپ رادیکال صف واحدی را تشکیل می دهند و در همه شرایط، نفع همه و یا بخشی از رقبا و دشمنان سیاسی حزب کارگری، با تضعیف موقعیت هژمونیک و ضرر و زیان مطلق ( و نه نسبی ) حزب کارگری و کمپ چپ رادیکال گره خورده است. از این نگاه، شطرنج سیاسی جامعه به مسابقه ای تک برنده ای شبیه است و وجود شرایطی که یک رفرم حزب کارگری، چپ رادیکال و بخشی از احزاب و جریانات بورژوایی را همزمان - و البته به نسبتهای متفاوت – منتفع سازد، غیر قابل تصور است. در چهارچوب این رویکرد هر رفرم و هر جنبش اصلاح گرایانه ای که با رهبری و یا حمایت جدی بخشی از جریانات بورژوایی پا بگیرد، بطور قطع مخالف منافع کارگران و زحمتکشان و از قبل محکوم و قابل تخطئه است.
چنین نگرش سلبی، یک سویه و غیر منطقی، البته مورد توافق همه طیفهای چپ رادیکال سنتی نیست ( اگر چه بسیاری گرایشهای موجود در چپ انقلابی ایران به میزان کم و زیادی از چنین بیماری کشنده ای رنج می برند ) و همه گرایشهای موجود در چپ رادیکال سنتی با چنین رویکرد افراطی هم آوا نیست. در نگاه بخشی از چپ رادیکال سنتی وجود شرایطی که یک رفرم در عین بهبود و تقویت موقعیت هژمونیک بخشی از کمپ سیاسی بورژوازی به تقویت و ارتقاء موقعیت هژمونیک کمپ سیاسی مدافعین طبقه کارگر نیز یاری رساند، منتفی نیست. با اینهمه، در نگاه این بخش از چپ رادیکال سنتی نیز هر رفرم و اقدام اصلاح گرایانه، تنها هنگامی می تواند از تیررس تخریب و تخطئه چپ انقلابی به دور باشد ( من بعدا به مشکل و تناقض موضع چپ انقلابی در مواجه با شرایطی که یک رفرم و اقدام اصلاح گرایانه را شایسته حمایت و پشتیبانی اعلام می کند، خواهم پرداخت ) که رفرم مزبور موقعیت هژمونیک حزب کارگری و کمپ سیاسی چپ رادیکال را بسی بیش از احزاب و جریانات بورژوایی بهبود بخشد.
2- من در رابطه با محدودیت های ذاتی لیبرال دمکراسی در مقاله دیگری تحت عنوان " بحثی درباره مبانی دمکراسی مشارکتی " به مبسوط سخن گفته ام.
Ismailsepehr@yahoo.com
( قسمت دوم )
- دوگانگی و تخالف منافع قدرتی ویژه حزب و منافع عمومی طبقه در برخورد به موضوع رفرم
در چهارچوب تعهد به راهبرد سرنگونی انقلابی نظام سرمایه داری و براندازی حاکمیت بورژوایی ( امری که بر تمایز و مرزبندی صف چپ رادیکال در برابر صف چپ رفرمیست، روشنی می افکند ) در واقع این مقتضیات و الزامات بالا رفتن حزب از پلکان قدرت سیاسی و تقویت موقعیت هژمونیک آن است که بمثابه عامل مقدم در شکل و محتوی بخشی به تاکتیک چپ رادیکال سنتی در برخورد به رفرم ها و حرکات اصلاح گرایانه، عمل می کند. از این منظر، هر رفرم و اقدام اصلاح گرایانه که به تقویت موقعیت هژمونیک حزب پیشاهنگ و به عمومی شدن گفتمان آن در بین طبقه و در سطح جامعه یاری رساند، عاری از هر تشکیک و تردیدی، شایسته حمایت و پشتیبانی اعلام شده و توش و توان سیاسی - تشکیلاتی چپ رادیکال سنتی در خدمت دست یابی به آن قرار می گیرد. دفاع قاطع چپ رادیکال سنتی از مطالبات صنفی کارگران و زحمتکشان در حقیقت در چهارچوب دفاع از چنین رفرم هایی قابل توجیه است. در عوض رفرم ها و اصلاحاتی که به ابتکار حکومت ها و یا احزاب بورژوایی انجام و یا مورد حمایت نسبی و یا کامل برخی از جریانات بورژوایی قرار گیرد، با شک و تردید چپ رادیکال سنتی مواجه شده و در بسیاری از موارد ( و شاید قریب به تمام موارد) با تبری و تخطئه آن روبرو می شود.
موضع تخطئه آمیز چپ رادیکال سنتی در برابر این یا آن رفرم و اقدام اصلاح گرایانه ی ابتکاری جریانات بورژوایی، البته در بسیاری از موارد نشانی از دوگانگی و تخالف منافع قدرتی ویژه حزب و منافع عمومی طبقه را به نمایش نمی گذارد. در بسیاری از موارد رفرم ها و اقدامات اصلاح گرایانه ابتکاری و مورد حمایت احزاب و جریانات بورژوایی از یک سو به تقویت موقعیت گفتمانی - سیاسی احزاب و جریانات بورژوایی و تضعیف موقعیت گفتمانی - سیاسی احزاب و جریانات کارگری راه برده و از سوی دیگر چنین رفرم هایی در عمل با بی اعتنایی و بعضاً مخالفت آشکار آحاد طبقه با اصل وجودی چنین رفرم هایی مواجه می شود. در چنین موقعیتی بطور طبیعی منافع حزب با درک آحاد طبقه از منافع خود در یک مسیر قرار گرفته و موضع تختطه آمیز چپ رادیکال سنتی در برابر رفرم های بورژوایی، کم و بیش با موضعی مشابه از سوی آحاد طبقه همراه می شود.
در برخی از موارد، اما به دلایل مختلف واکنش آحاد طبقه در مقابل یک رفرم و اقدام اصلاح گرایانه، با موضع بخش مهمی از چپ رادیکال انطباق و هماهنگی نشان نمی دهد. با این وجود، واکنش متفاوت آحاد طبقه در برابر یک رفرم و اقدام اصلاحی را نیز ضرورتاً به ناهم خوانی و عدم انطباق منافع حزب و منافع طبقه نمی توان نسبت داد. دلیل این نا هم خوانی و نا هماهنگی، می تواند به روشنی به سطح پائین آگاهی طبقاتی در بین آحاد طبقه و عدم درک منافع عمومی طبقه، توسط آحاد طبقه مربوط باشد.
دلیل این ناهم خوانی را، اما همیشه نمی توان به خبط و نا آگاهی آحاد طبقه و درک درست حزب از منافع عمومی و درازمدت طبقه نسبت داد. علت چنین نا هم خوانی و نا هماهنگی می تواند به تظاهر دوگانگی و تخالف منافع قدرتی ویژه حزب و منافع عمومی طبقه نیز، مربوط باشد. از موضع منافع حزبی که صعود از پلکان قدرت سیاسی و کسب قدرت سیاسی توسط حزب را شرط مقدم بزیر کشیدن بورژوازی از قدرت، و اقدام به بنای سوسیالیسم به شمار می آورد، آنچه حائز بیشترین اهمیت و در خور وسواس و هوشیاری بسیار است، همانا نقش و تاثیر هر اقدام و هر کنش و واکنش سیاسی بر ثقل سیاسی - هژمونیک حزب است. از این منظر، منافع عمومی و درازمدت طبقه نیز اساساً در آئینه سود و زیان قدرتی حزب پیشاهنگ قابل رویت است. در عمل، اما سود و زیان سیاسی – قدرتی حزب مدعی قدرت و کلیت طبقه در همه حال و در همه جا به ساده گی بر هم منطبق نمی شود.
چنانچه تنها راه و یا حتی سهل ترین و سریع ترین راه گسست زنجیر اسارت و بندگی طبقه کارگر را صعود حزب پیشاهنگ - یا احزاب و گروه های مدافع طبقه کارگر - به عرصه قدرت دولتی تلقی کنیم، چنین نگاهی به شطرنج قدرت سیاسی، طبیعتان چپ رادیکال سنتی را با چالش سیاسی – تئوریک جدی مواجه نمی کند. رفرم و اقدام اصلاح گرایانه ای که موقعیت سیاسی - هژمونیک بخشی از جریانات بورژوایی را بسی بیش از موقعیت سیاسی - هژمونیک حزب و جریانات وابسته به کمپ چپ رادیکال بهبود بخشد، عملاً چپ رادیکال را ( حتی برغم تقویت نسبی موقعیت آن در برابر برخی از جریانات بورژوایی ) از دست یابی به هدف اصلی خود، یعنی تسخیر قدرت دولتی دورتر می سازد. امری که موضع تخطئه آمیز چپ رادیکال در برابر چنین رفرم ها و اقدا مات اصلاح گرایانه ای را موجه و منطقی جلوه گر می سازد(1). انکار و حتی تردید نسبت به گزاره ای که تنها راه رهایی طبقه کارگر را صعود گردان و حزب پیشاهنگ طبقه به عرصه قدرت دولتی ارزیابی می کند، اما رویکرد سنتی و رایج چپ رادیکال به موضوع قدرت سیاسی، به تعیین خطوط راهبردی و تاکتیکی و ترسیم نوع و شکل هماوردی در عرصه محدود هر نبرد - و از جمله نوع و شکل مواجه با هر رفرم و جنبش اصلاح گرایانه – را با پرسش های کلیدی و با چالش های بنیانی مواجه خواهد کرد.
ظهور یک جنبش اصلاح طلبانه و انجام برخی رفرم ها و اصلاحات سیاسی - اقتصادی ممکن است به تقویت پایه های قدرتی برخی از احزاب و جریانات بورژوایی راه برده و موقعیت سیاسی – هژمونیک برخی از احزاب و جریانات بورژوایی را در برابر جبهه احزاب چپ و کارگری تقویت نماید. تضعیف موقعیت سیاسی – هژمونیک جبهه احزاب چپ و کارگری و دوری آنها از سکان قدرت دولتی، اما چنانچه منافع طبقه را در منافع حزب، و سود و زیان جبهه طبقاتی را در سود و زیان جبهه احزاب چپ و کارگری خلاصه نکنیم، ضرورتان نشانه ای قطعی بر تقویت موقعیت گفتمانی - سیاسی کلیت جبهه بورژوازی در برابرکلیت جبهه پرولتاریا بدست نمی دهد. اگر صعود حزب پیشاهنگ و یا گردان نخبگان مدافع طبقه کارگر به عرصه قدرت دولتی را تنها طریق و مناسب ترین راه خلاصی کارگران و زحمتکشان از زنجیرهای اسارت و بندگی سرمایه داری تلقی نکنیم، تصور اینکه در یک شرایط معین یک رشته رفرم و اقدام اصلاح گرایانه - حتی برغم تقویت نسبی موقعیت سیاسی برخی از احزاب و جریانات بورژوایی در برابر حزب و یا جریانات سیاسی وابسته به کمپ چپ رادیکال - در تحلیل نهایی موقعیت سیاسی- گفتمانی طبقه کارگر در برابر طبقه بورژوازی را تقویت نماید، منطقاً محال نیست.
اگر از شکل گیری موقعیت های سیاسی بغرنج و پیچیده که امکان بروز معادلات قدرتی نادر و استثنایی را به واقعیت غیر قابل کتمان صحنه سیاسی مبدل می سازند نیز بگذریم، ضعف و ناتوانی سیاسی، گفتمانی، تشکیلاتی جدی جریانات چپ و کارگری در یک جامعه ( فارغ از علت و علل چنین ضعف و ناتوانی ) خود می تواند منبع و منشاء تقویت نسبی موضع سیاسی – هژمونیک جبهه احزاب و جریانات سیاسی بورژوایی در برابر جبهه احزاب و جریانات سیاسی چپ و کارگری در جریان شکل گیری هر جنبش اعتراضی گسترده سیاسی - اجتماعی ( و این نه تنها هر جنبش اعتراضی معطوف به خواست ها و اشکال مبارزاتی اصلاح طلبانه، که حتی هر جنبش اعتراضی معطوف به خواست های انقلابی و براندازانه را نیز شامل می شود ) باشد. امری که انطباق و همسوئی دائمی سود و زیان سیاسی – قدرتی حزب و طبقه را بطور جدی مورد تردید قرار می دهد. بعلاوه، نفع و سود بیشتر جریانات بورژوایی از پیروزی یک جنبش رفرمیستی و یا انجام یک رشته رفرم و اقدام اصلاح گرایانه در کوتاه مدت، ضرورتان متضمن نفع و سود بیشتر آن در یک افق دورتر و در یک چشم انداز طولانی تر نیست. در یک شرایط معین، چه بسا انجام و موفقیت یک رشته از رفرم های بورژوایی، در یک افق طولانی به قدرت و هژمونی کارگری و به وزن و چگالی گفتمان سوسیالیستی بسی بیش از اقتدار سیاسی و وزن و نفوذ گفتمان بورژوایی یاری رساند.
نفع و سود رفرم های بورژوایی برای بورژوازی، در هر حال کمک به نیروی پیر و فرتوتی است که در چالش های مداوم، از مرگ و نیستی می گریزد. نفع و سود چنین رفرم هایی برای کارگران و زحمتکشان ( البته به شرط اثبات چنین نفع و سودی و به شرط فقدان و ناپیدایی نفع و سودهای بزرگ تر ناشی از موقعیت انقلابی و پیروزی یک انقلاب پیشرو ) اما کمک به نیروی جوان و در حال رشدی است که برای زندگی و فرا چنگ آوردن آینده می جنگد. رفرم های ممکن در چهارچوب سرمایه داری در کوتاه مدت احتمالاً به نیروی گفتمانی – هژمونیک بورژوازی توان و قدرت بسیار خواهد بخشید. چنین توان و قدرتی، اما در مواجه با چالش های دائمی و گریز ناپذیر بورژوازی، ضرورتاً ایستایی و ماندگاری بسیار نخواهد داشت. این در حالی است که اندک فزونی بر توان و قدرت گفتمانی – هژمونیک پرولتاریا، در امتزاج با نیروی رشد و بالنده گی آن، قوت دو چندان و پاینده گی بسیار خواهد یافت. هم از اینرو کاملاً محتمل است که یک رشته از رفرم های بورژوایی، در یک افق طولانی و در تحلیل نهایی، به قدرت و هژمونی کارگری و به وزن و چگالی گفتمان سوسیالیستی بسی بیش از اقتدار سیاسی و وزن و نفوذ گفتمان بورژوازی یاری رساند.
بدیهی است که اگر کسب قدرت سیاسی توسط حزب پیشاهنگ و منافع قدرتی حزب و کمپ چپ رادیکال را مولفه اساسی در ارزیابی از سود و زیان هر رفرم و هر جنبش رفرمیستی قرار دهیم، نفع حاصل از هر رفرم و جنبش اصلاح گرایانه برای بهبود شرایط زندگی و اعتلاء جنبش خود باوری، خود سامان یابی و خود رهانی کارگران و زحمتکشان در برابر زیان ناشی از تقویت موقعیت سیاسی - هژمونیک برخی جریانات بورژوایی حامی و هادی چنین رفرم و جنبش اصلاح گرایانه ای – و بطور طبیعی تضعیف نسبی موقعیت سیاسی – هژمونیک حزب پیشاهنگ و کمپ چپ رادیکال مدعی قدرت - بخشاً ناپیدا و بخشاً ناچیز و کم مقدار خواهد بود. اگر فراچنگ آوردن قدرت دولتی توسط حزب و گروه های متعلق به کمپ چپ رادیکال هدف مقدم باشد، بدیهی است که هر جنبش و هر اقدامی که نتیجه و کارکرد عمومی آن به تقویت نسبی قدرت این یا آن جریان سیاسی بورژوایی و دوری بیشتری جریانات سیاسی چپ رادیکال از قدرت دولتی راه برد – برغم همه سودهای احتمالی که در جهت بهبود شرایط زندگی و شرایط مبارزه نصیب کارگران و زحمتکشان خواهد ساخت– در کل و در تحلیل نهایی امری مذ موم و زیان بار تلقی خواهد شد. نکته مهم، اما چگونگی مواجه ما با پرسش کلیدی در رابطه با نوع ایده آل قدرت کارگری است. پاسخ های متفاوت ما به شکل ایده آل قدرت کارگری و دفاع ما از حاکمیت حزب پیشاهنگ و یا اشکالی از خود حکومتی کارگران و زحمتکشان، داوری ما نسبت به بسیاری از موضوعات گرهی و پر اهمیت سیاسی و از جمله داوری نسبت به بسیاری از رفرم ها و جنبش های اصلاح گرایانه تحت حمایت و هدایت جریانات بورژوایی را از اساس، دچار تغییر خواهد ساخت. من در اینجا پاسخ های متفاوت به این پرسش کلیدی را به بحث خواهم نشست.
- آیا ایده آل حاکمیت کارگری نیز تنها در شکل حاکمیت نخبگان و حاکمیت حزب طبقه، قابل تصور است؟
اینکه آیا رهایی طبقه کارگر از زنجیر بندگی سرمایه داری تنها از کانال قدرت یابی حزب پیشاهنگ قابل تصور است ( و به تعبیری، حاکمیت کارگری نیز همچون حاکمیت بورژوایی تنها در شکل حاکمیت نخبگان مدافع منافع طبقه، صورت تحقق بخود می گیرد ) و یا اینکه شکل دیگری از حاکمیت کارگری، یعنی حاکمیت مبتنی بر اقتدار نهادهای شورایی و و نهادهای خود مدیریتی آحاد مردم - و در محور آن نهادهای خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان - قابل تصور است، البته یک بحث قدیمی و مسبوق به سابقه است. نکته اما اینجاست که اکنون پس از دهه ها تسلط ایده " حزب جانشین گرا " و " حاکمیت حزب بجای حاکمیت طبقه " بر جنبش چپ جهانی، نشانه های شک و تردید جدی نسبت به کارایی و درستی چنین ایده ای، فراگیر شده و شرایط تاریخی نوینی برای اقدام به ایجاد نوع دیگری از حاکمیت کارگری، یعنی حاکمیت مبتنی بر اقتدار توده ها و حاکمیت مبتنی بر نهادهای شورایی و نهادهای خود مدیریتی مردم فراهم شده است.
اکنون، با سقوط " اردوگاه سوسیالیسم " و با ملموس شدن ضعف و ناتوانی تاریخی حلقه تنگ نخبگان و گروه های نخبه محور مدافع طبقه برای صورت دادن به یک آلترناتیو کارگری کارا و پیروزمند، صعود حزب پیشاهنگ از پلکان قدرت سیاسی – واز این طریق تن سپردن به آقایی نخبگان و رهبران سیاسی – حرفه ای حزب و یا احزاب کارگری – پیش شرط گسست زنجیر برده گی و از خود بیگانگی کارگران و زحمتکشان، تلقی نمی شود. اکنون بسی آشکارتر و بی تامل تر از گذشته می توان گفت که حاکم شدن کارگران و زحمتکشان بر سرنوشت خود با پیروزی سیاسی حزب پیشاهنگ طبقه و چنگ اندازی آن بر اهرم های قدرت دولتی مترادف نیست. اکنون بدون تامل جدی می توان ادعا کرد که کسب قدرت سیاسی توسط حزب پیشاهنگ طبقه، می تواند خود آغازگر پروسه خلع قدرت سیاسی طبقه و انزوا و سرکوب اراده آزاد آن - آنهم با نام دفاع از منافع طبقه و دفاع از سوسیالیسم و کمونیسم - باشد.
بر خلاف بورژوازی که منافع خود را در سپردن قدرت سیاسی به نخبگان مدافع طبقه می جوید، تامین منافع کارگران و زحمتکشان بر تحدید هر چه بیشتر قدرت نخبگان سیاسی ( و از آن جمله نخبگان مدافع طبقه گارگر ) و بر ایجاد سیستم مبتنی بر اقتدار تود ه های وسیع مردم استوار است. حفظ سیادت بورژوازی ( بمثابه طبقه ای که در هر حال بخش کوچکی از جامعه را شامل می شود و در همه حال از نظر تعداد در اقلیت قرار دارد ) از طریق اهرم های نسبتاً دمکراتیک، تنها از راه برپایی سیستم مبتنی بر حکومت نخبگان و تلاش برای معرفی نخبگان و احزاب بورژوایی تحت سیطره آنها بمثابه نخبگان و احزاب مدافع منافع اکثریت، امکان پذیر است. بیش از این، بورژواها عموما از آگاهی طبقاتی بالایی برخوردارند و اراده طبقاتی آنها کمتر در معرض دستکاری (manipulation) نخبگان سیاسی قرار می گیرد. بورژواها در عین حال از اهرم های قدرتمند بسیاری برای تابع ساختن اراده نخبگان سیاسی طبقه به تعقیب منافع خود برخوردارند. تامین نیازهای مالی احزاب مهمترین اهرم بورژوازی برای کنترل و هدایت احزاب بورژوایی است. تلاش برای شکل دادن به لابی ها، اطاق های فکر و بسیاری از انجمن ها و تشکل های دیگر و بخدمت گیری با نفوذ ترین و زبده ترین سیاست مداران در هیئت مدیره شرکت های بزرگ و نان و آب دار و غیره نیز اهرم های دیگر بورژوازی برای مهار و کنترل نخبگان سیاسی وابسته به کمپ بورژوازی است.
در مقابل، بنا به دلایل متعدد منافع کارگران و زحمتکشان بر نفی سیستم مبتنی بر اقتدار نخبگان و بر ایجاد سیستم مبتنی بر عمومی شدن تجربه قدرت سیاسی و بر برپایی ساختار سیاسی مبتنی بر اقتدار سیاسی توده ها استوار است. کارگران و زحمتکشان، اکنون در همه جوامع اکثریت جامعه را تشکیل می دهند و با حصول به خودآگاهی طبقاتی و برخورداری از شرایط لازم برای کسب مهارتهای مربوط به خود مدیریتی در بین آحاد طبقه، عمومی شدن گفتمان کارگری و تبدیل آن به گفتمان اکثریت تحصیل حاصل است. در عوض سیستم مبتنی بر اقتدار نخبگان، کارگران و زحمتکشان را سخت آسیب پذیر ساخته و امکان دستکاری خواست و اراده آنها را سهل و آسان می سازد. در سیستم مبتنی بر اقتدار نخبگان، اراده آزاد کارگران و زحمتکشان نه تنها در معرض دستکاری مدافعین رنگارنگ ایدئولوژی های بورژوایی و خرده بورژوایی، که در عین حال در معرض تهدید نخبگان سیاسی مدافع منافع خود قرار دارد. بر خلاف بورژوازی، کارگران و زحمتکشان از اهرم های قدرتمند اقتصادی درخوری برای مهار قدرت ورزی و خیره سری نخبگان سیاسی خود و کنترل و هدایت احزاب سیاسی کمپ متعلق به خود، برخوردار نیستند. در عوض احزاب کارگری و رهبران و نخبگان فعال در احزاب و تشکل های کارگری چندان از فرصت دستکاری اراده طبقه و نشاندن منافع ویژه خود بجای منافع عمومی کارگران بی بهره نیستند.
در سیستم مبتنی بر اقتدار توده ها، در حقیقت امکان دستکاری اراده آزاد توده های وسیع کارگران و زحمتکشان به میزان زیادی از بورژوازی و مدافعین رنگارنگ ایدئولوژی های بورژوایی و خرده بورژوایی سلب شده و کار تبدیل گفتمان بورژوایی به گفتمان عمومی جامعه، با چالش های بسیار جدی مواجه خواهد شد. در ساختار سیاسی مبتنی بر قدرت ورزی نهادهای خود مدیریتی مردم، کارگران و زحمتکشان در عین حال از ابزار قدرتمندی جهت تحدید و کنترل قدرت ورزی نخبگان سیاسی مدافع منافع خود و مقابله با نوع نوین و سحر آمیز دیگری از، از خود بیگانگی برخوردار می شوند.
در این میان، تجربه عملی جنبش سوسیالیستی در چند دهه گذشته نیز شاهدی گویا بر ناکارآمدی و شکست الگوی اقتدار حزب پیشاهنگ بجای اقتدار طبقه است. الگوی اقتدار و سیادت نخبگان سیاسی مدافع طبقه بجای آحاد طبقه، اگرچه از همان آغاز رشد جنبش سوسیالیستی با چالش های تئوریک و عملی جدی مواجه بود، اما با سقوط " اردوگاه سوسیالیستی " و شکست فاجعه بار دیکتاتوری حزب واحد طبقه، با چالش های بمراتب جدی تری روبروست. شکست فاجعه بار تجربه " اردوگاه سوسیالیستی " نشان داد که الگوی حاکمیت حزب کارگران به نیابت از کارگران اولاً؛ معمول کردن بخشی از ارزشهای سوسیالیستی و ایجاد سطحی از برابری اقتصادی را تنها با ایجاد نوع جدیدی از نابرابری قدرتی و محروم کردن آحاد جامعه ( و از جمله آحادعظیم کارگر و زحمتکش ) از اساسی ترین و پایه ای ترین حقوق انسانی و آزادی های فردی و سیاسی ممکن می سازد. ثانیاً چنین نظامی از پویایی لازم برای ایجاد استانداردهای زندگی بهتر و تامین رضایتمندی عمومی مردم - و در مرکز آن رضایتمندی اقتصادی – در یک فرایند بلند مدت برخوردار نیست. و ثالثاً؛ چنین نظامی جز بهره گیری از اهرم زور و سرکوب عریان، از اهرم ها و مکانیزم های قدرتمند دیگری برای باز تولید همان حد از برابری اقتصادی و ارزشهای قابل دفاع دیگر برخوردار نیست.
با درهم شکستن " اردوگاه سوسیالیستی " بسیاری از مدافعین رادیکال تعین بخشی به حاکمیت طبقه از طریق قدرت گیری حزب، به ناچاربه الگوی کهنه بازی در میدان لیبرال – دمکراسی اقبال نشان داده اند. بازی در میدان لیبرال – دمکراسی نیز، اما نه تنها با مشکلات و چالش های دیر باز خود، که در عین حال با مشکلات مضاعف ناشی از تضعیف عناصر دمکراتیک در ساختار لیبرال – دمکراسی های موجود، روبرو است. قدرت گیری احزاب سوسیالیست – کارگری در چهارچوب لیبرال – دمکراسی، اگر ممکن هم باشد ( و این امکان در عالم تئوریک و انتزاع قطعاً غیر ممکن نیست ) قطعاً با تن سپردن به برخی از الزامات سیاسی مهم و از جمله عقب نشینی از بخشی از اهداف و آماج های سوسیالیستی و جایگزینی برخی از پروژه های انقلابی با پروژه های رفرمیستی ممکن است. بعلاوه، حفظ قدرت سیاسی در چهارچوب این سیستم، تنها با عقب نشینی های استراتژیک بیشتر و تعریف و باز تعریف اهداف و آماج های کوتاه مدت و دراز مدت احزاب کارگری در راستای تخفیف و تقلیل هر چه بیشتر خصلت ضد سرمایه داری و رادیکال این اهداف امکان پذیر است.
مشکل بزرگتر در رابطه با لیبرال – دمکراسی، اما کماکان این حقیقت است که این سیستم در همه حال شرایط بهتر و مناسب تری برای قدرت ورزی احزاب و جریانات بورژوایی و تبدیل گفتمان بورژوایی به گفتمان عمومی مردم فراهم می آورد و شانس احزاب وجریانات بورژوایی برای کسب و حفظ قدرت سیاسی را، به نحو قابل توجهی تقویت می نماید. این در حالی است که مشخصات ساختاری و عناصر بنیانی و هویتی لیبرال – دمکراسی منشاء و منبع تحمیل شرایط رقابتی سخت و نابرابری به طبقه کارگر و احزاب و گروه های هوادار آن می باشد و در فضای لیبرال – دمکراسی طبقه کارگر و احزاب و گروه های مدافع آن، به هیچ وجه از شرایط برابر و منصفانه ای برای تبدیل گفتمان سوسیالیستی به گفتمان عمومی مردم و از آزادی و برابری لازم برای قدرت ورزی در صحنه رقابت سیاسی برخوردار نیستند.(2)
لیبرال – دمکراسی نه میدان ظهور توانایی و قدرتمندی چپ رادیکال و مدافعین راستین سوسیالیسم و کمونیسم، که صحنه ظهور خلاقیت ها و توانائیها بورژوازی و آوردگاه قدرت نمایی و ظفرمندی بورژوازی و مدافعین رنگارنگ سرمایه داری است. تا آنجا که به سوسیالیسم و پروژه سوسیالیستی مربوط است، لیبرال – دمکراسی در بهترین حالت می تواند میدان قدرت ورزی مناسبی برای رفرمیست هایی باشد که از سوسیالیسم، تنها اصرار به نامی دل خوش دارند و در عمل تنها به انسانی و دمکراتیک تر کردن چهره سرمایه داری می اندیشند.
این همه، دلایل سلبی و ایجابی محکمی است بر تردید جدی ( اگر نه انکار قطعی ) نسبت به نظرگاهی که رهایی طبقه کارگر از شر و نکبت سرمایه داری را، تنها با صعود حزب پیشاهنگ یا احزاب و گروه های مدافع طبقه کارگر به عرصه قدرت دولتی تداعی می کند و حاکمیت حزب و طبقه را برابر و یکسان فرض می کند. با نشاندن "حزب بجای طبقه"، و با تداعی خواست، اراده و آرزوی گردان نخبگان مدافع طبقه با خواست، اراده و آرزوی طبقه، در واقع همه اهداف و نقشه های راهبردی چپ انقلابی برای تحقق این اهداف رنگ و بوی ویژه گرفت و تصویر مسخ شده و معوجی از سوسیالیسم و حاکمیت سوسیالیستی به الگو و ایده آل طیف گسترده ای از مبارزان و تلاش گران کمونیست و سوسیالیست تبدیل شد. با مشروعیت یابی هر چه بیشترخواست و منافع گردان نخبگان، اهداف، ارزشها، نوع و لحن گفتمان سرمایه ستیز، آزادی طلب و استبداد ستیز آغازین چپ انقلابی رنگ باخت و جای خود را یا به اهداف، ارزشها و گفتمان رفرمیستی و یا به اهداف، ارزشها و گفتمان قدرت محور و آزادی گریز داد.
فرادستی ایده " حزب بجای طبقه " و یا " قدرت حزب همان قدرت طبقه است "، اما نه تنها با اهداف نهایی طبقه کارگر و نیازهای ایجاد و ماندگاری عناصر حیاتی سوسیالیسم مبتنی بر اراده آزاد توده وسیع مردم ناسازگار و نا همساز به نظر می رسد، که در مسیر مبارزه با سرمایه داری و در عرصه تعیین خطوط و مواضع تاکتیکی نیز، منشاء و منبع بروز بسیاری از تناقضات و گیج سری های به هنگام و نابهنگام چپ رادیکال است. حقیقت آنستکه مشکل ایده " حزب بجای طبقه " به تاثیر بنیانی آن در سترونی و نا کام گذاردن اهداف و آرمانهای نهایی طبقه کارگر محدود نمی شود. با نشاندن منافع و قدرت حزب بجای منافع و قدرت طبقه، کار پیشروی بسوی اهداف و آماج های نهایی طبقه کارگر نیز با چالش ها و موانع جدی همراه می شود و منطق چینش تاکتیکی چپ از پاسخگویی به نیازها و ضروریات اعتلای جنبش خود آگاهی، خود سامانیابی، خود رهایی و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان باز می ماند. با حرکت از موضع منافع حزب، یا رفرمیسم و دخیل بستن به موفقیت اقدامات اصلاحی کوچک و بزرگ به دست مایه قدرت ورزی گردان نخبگان تبدیل شده و اهداف و آماج های انقلابی و ساختار شکنانه به زینت برنامه ای فرو می کاهد و یا سرنگونی و بزیر کشیدن قدرت بورژوازی بر صدر می نشیند و شیفتگی سانتامانتالیستی و مجنون وار به انقلاب و قیام عمومی دست مایه قدرت ورزی حزبی قرار می گیرد.
آری آنجا که چپ از علقه های انقلابی و رادیکال خود دست نمی شوید و نخبگان مدافع طبقه حرص و ولع قدرت ورزی و امتیاز طلبی خود را با دخیل بستن به پیروزی های پارلمانتاریستی و چشم پوشی از اهداف بزرگ و انقلابی تسکین نمی بخشند، تقدیس انقلاب و قیام عمومی به دست مایه قدرت ورزی گردان نخبگان و به هدفی در خود عروج می کند و راه را بر پاسخگویی به نیازهای اعتلا جنبش خود باوری، خود سامانیابی، خود رهانی و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان می بندد.
با باژگونه کردن رابطه قدرتی حزب و طبقه در دستگاه فکری چپ رادیکال، اما ما با تغییر و دگرگونی بنیادی و همه جانبه ای در ترسیم مولفه های مقوم و اساسی هویت چپ مواجه خواهیم بود. با محور قرار دادن مبارزه برای شکل گیری حاکمیت مبتنی اقتدار آحاد کارگران و زحمتکشان ( به عوض حاکمیت حزب پیشاهنگ ) در سر فصل برنامه و استراتژی حزب کارگری ( و یا هر عنوانی که برای چنین تشکلی بپسندیم ) همراه با تغییرات عمده و اساسی در ترسیم نوع حاکمیت سیاسی مطلوب کارگری و نوع اقتصاد سوسیالیستی، ما شاهد تغییرات عمده و اساسی ای در تعریف و ترسیم مبانی تاکتیکی چپ رادیکال خواهیم بود. گسست از ایده " حزب جانشین گرا " نه تنها ما را به شکل و شمایل دیگری از سوسیالیسم و تعریف و تعبیر دیگری از آزادی، برابری و انقلاب رهنمون می شود، که نگاه ما به روش های مبارزه و درک ما از فرصت ها و راهگشائیهای تاکتیکی را نیز به نحو جدی و بنیادی تغییر می دهد. من در اینجا به دلیل اجتناب از طولانی شدن بحث حاضر، از ترسیم و تشریح دامنه تغییرات مترتب بر ارزشها و اهداف نهایی چپ رادیکال اجتناب کرده و در برخورد به تغییرات مترتب بر مبانی تاکتیکی چپ رادیکال نیز، تنها به واکاوی و مداقه در نشانه ها و ظهور چنین تغییراتی در تاکتیک چپ نسبت به موضوع رفرم و حرکات اصلاح گرایانه بسنده خواهم کرد.
یادداشت
1. در چهارچوب دیدگاهی که منافع عمومی و درازمدت طبقه را کم وبیش در آئینه سود و زیان قدرتی حزب پیشاهنگ سراغ می گیرد و از " حزب جانشین گرا " و "حاکمیت حزب بجای طبقه" جانبداری می کند، البته ما با دو رویکرد متفاوت و کیفاً متمایز در برخورد به موضوع رفرم مواجه ایم. بخشی از چپ رادیکال سنتی از موضع الترا چپ و با حرکت از منطق ساده جبری فقط به سود و زیان آنی و مطلق هر رفرم برای حزب و گروه سیاسی خود عنایت دارد. بر اساس این رویکرد، مبنای قضاوت و داوری پیرامون هر رفرم و اقدام اصلاحی، فقط نفع آنی ( و نه نفع آنی و نفع آتی و درازمدت ) و فقط نفع مطلق ( و نه نفع نسبی و نفع مطلق ) مورد عنایت قرار می گیرد. در نگاه طیف الترا چپ، هر رفرم و اقدام اصلاحی یا به تقویت موقعیت هژمونیک چپ انقلابی و به تضعیف وزن سیاسی و موقعیت هژمونیک طیف گسترده دشمنان و رقبای سیاسی آن منجر می شود و یا کاملاً برعکس، موقعیت رقبا و دشمنان آنرا به قیمت تضعیف موقعیت آن بهبود می بخشد. در این دیدگاه، همه دشمنان و رقبای سیاسی چپ رادیکال صف واحدی را تشکیل می دهند و در همه شرایط، نفع همه و یا بخشی از رقبا و دشمنان سیاسی حزب کارگری، با تضعیف موقعیت هژمونیک و ضرر و زیان مطلق ( و نه نسبی ) حزب کارگری و کمپ چپ رادیکال گره خورده است. از این نگاه، شطرنج سیاسی جامعه به مسابقه ای تک برنده ای شبیه است و وجود شرایطی که یک رفرم حزب کارگری، چپ رادیکال و بخشی از احزاب و جریانات بورژوایی را همزمان - و البته به نسبتهای متفاوت – منتفع سازد، غیر قابل تصور است. در چهارچوب این رویکرد هر رفرم و هر جنبش اصلاح گرایانه ای که با رهبری و یا حمایت جدی بخشی از جریانات بورژوایی پا بگیرد، بطور قطع مخالف منافع کارگران و زحمتکشان و از قبل محکوم و قابل تخطئه است.
چنین نگرش سلبی، یک سویه و غیر منطقی، البته مورد توافق همه طیفهای چپ رادیکال سنتی نیست ( اگر چه بسیاری گرایشهای موجود در چپ انقلابی ایران به میزان کم و زیادی از چنین بیماری کشنده ای رنج می برند ) و همه گرایشهای موجود در چپ رادیکال سنتی با چنین رویکرد افراطی هم آوا نیست. در نگاه بخشی از چپ رادیکال سنتی وجود شرایطی که یک رفرم در عین بهبود و تقویت موقعیت هژمونیک بخشی از کمپ سیاسی بورژوازی به تقویت و ارتقاء موقعیت هژمونیک کمپ سیاسی مدافعین طبقه کارگر نیز یاری رساند، منتفی نیست. با اینهمه، در نگاه این بخش از چپ رادیکال سنتی نیز هر رفرم و اقدام اصلاح گرایانه، تنها هنگامی می تواند از تیررس تخریب و تخطئه چپ انقلابی به دور باشد ( من بعدا به مشکل و تناقض موضع چپ انقلابی در مواجه با شرایطی که یک رفرم و اقدام اصلاح گرایانه را شایسته حمایت و پشتیبانی اعلام می کند، خواهم پرداخت ) که رفرم مزبور موقعیت هژمونیک حزب کارگری و کمپ سیاسی چپ رادیکال را بسی بیش از احزاب و جریانات بورژوایی بهبود بخشد.
2- من در رابطه با محدودیت های ذاتی لیبرال دمکراسی در مقاله دیگری تحت عنوان " بحثی درباره مبانی دمکراسی مشارکتی " به مبسوط سخن گفته ام.
Ismailsepehr@yahoo.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما این ایمیل را به جهت عضویت در گروه ۲۳ خرداد دریافت کردهاید
برای آگاهی از قوانین گروه ۲۳ خرداد اینجا را ببینید
http://groups.google.com/group/23khordad
برای لغو عضویت خود در گروه ۲۳ خرداد به آدرس زیر ایمیل بزنید
23khordad+unsubscribe@googlegroups.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر