428The_Godfather_II_2The%20Godfather273TheGodfather2020305The_Godfather_II_1

Go English

چهارشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۹

[23khordad] تلاش برای سوءقصد به جان دکتر نوری‌زاده


 
 

Sent to you by shahyar via Google Reader:

 
 

via Radio Zamaneh by سراج‌‌الدین میردامادی on 11/30/10

افشاگری‏های سایت ویکی‏لیکس طی روزهای اخیر، هم‏چون یک بمب خبری در دنیا صدا کرده است. مقامات امریکایی مرتب خشم و ناخرسندی خود را از این افشاگری‏ها ابراز می‏کنند، ولی هنوز درباره‏ی سندیت اخبار منتشر شده اظهار نظری نکرده‏اند.

Download it Here!

در میان انبوه افشاگری‏های این سایت، خبر تلاش دستگاه‏های امنیتی- اطلاعاتی جمهوری اسلامی توسط فردی به نام محمدرضا صادقی‏نیا، برای سوء قصد به دکتر علیرضا نوری‏‏زاده، روزنامه‏نگار و تحلیل‏گر سیاسی مقیم لندن، توجه محافل خبری و به‏ویژه رسانه‏های فارسی‏زبان را به‏خود جلب کرده است.

برای کسب اطلاعات بیشتر، ابتدا از دکتر علیرضا نوری‏زاده پرسیدم که نحوه‏ی آشنایی و ارتباط محمدرضا صادقی‏نیا با او چگونه بوده و به‏طور کلی این شخص کیست؟

آقای صادقی‏نیا هم مانند صدها جوانی که در طول روز از طریق ای‏میل یا تلفن با من از داخل و خارج ایران تماس می‏گیرند، درد دل می‏کنند، گاه گرفتاری‏هایی دارند و گاه کمک می‏خواهند، با من تماس گرفت.

دقیقاً یادم هست که یک عصر یک‏شنبه از امریکا به من تلفن زد. چون زمانی بود که مقداری فرصت داشتم با او مفصل‏تر صحبت کنم. ایشان ضمن صحبت‏های خود، گفت که از طرفداران آقای فولادوند بوده است. منظورم آقای فتح‏الله منوچهری است که به نام فولادوند تلویزیونی داشت و دیدی خیلی انتفادی نسبت به مذهب داشت.

آقای صادقی‌نیا گفت به نام «شورش» در تلویزیون فولادوند صحبت می‏کرده و کامنت می‏داده است، اما حالا از این موضوع زده شده و علاقه‏مند است با من بیشتر آشنا بشود، افکارم را دوست دارد و از این نوع حرف‏ها.

این مکالمات ادامه پیدا کرد و ایشان خود را چنان به افکار و نقطه‏نظرهای من مشتاق و علاقه‏مند نشان داد که حتی این علاقه را به عنوان یک علاقه‏ی شخصی هم ابراز کرد. به این معنا که گفت چون خود و خانواده‏اش هم کرد هستند، مرا خیلی دوست دارند و می‏دانند همسر من کرد است. پس ایشان دوجانبه مرا دوست دارد.


از راست: محمدرضا صادقی‌نیا و علیرضا نوری‌زاده

اولین باری هم که ایشان را دیدم در سفری بود که به امریکا داشتم. در لوس‏آنجلس بودم و ایشان در یکی از تلویزیون‏ها مرا دیده بود. ناگهان روز بعد، ایشان را در برابر ساختمان آن تلویزیون دیدم. هنوز قیافه‏اش را نمی‏شناختم. آمد جلو و گفت که من فلانی هستم. وقتی هم آمد، خیلی ابراز محبت و لطف کرد و عجیب حالت دوستانه‏ای داشت. این دیدار ما خیلی کوتاه بود. چون من باید از لوس‏آنجلس می‏رفتم.

مدتی گذشت و ایشان به من زنگ زد و گفت دارد به ایران می‏رود. وقتی هم به ایران رفت، از آن‏جا گاه‌گاهی به من تلفن می‏زد که: بله موقعیت شما چنین و چنان است، همه برنامه‏های شما را گوش می‏دهند و می‏بینند و…

مدتی از او خبری نبود تا این‏که روزی زنگ زد و گفت که دستگیر شده، ولی خوشبختانه نتوانسته‌اند چیزی پیدا کنند و آزاد شده است. بعد از آن هم به افغانستان رفت.

مدتی در افغانستان بود که به قول‏ خودش تجارت کند. حتی یادم هست که یک‏بار هم از آن‏جا به من زنگ زد و گفت که من می‏دانم شما با بسیاری از مسئولان افغان آشنایی دارید، می‏توانید سفارش مرا بکنید که اگر مشکلی برایم پیش آمد، به آنها مراجعه کنم؟ من نام یکی دو تن را به او گفتم، ولی خودم پی‌گیر کار نشدم.

ولی آن‏جایی برای من قضیه تقریباً شک‏برانگیز شد که ایشان یک‏بار از ایران زنگ زد و گفت دارد به لندن می‏آید و کار بسیار واجبی دارد و می‏خواهد حتماً مرا ببیند. بعدش هم باید دوباره به تهران برگردد و پدر و مادرش را که گرین‏کارت گرفته‏اند، به امریکا ببرد. این برای من عجیب بود که آدمی این همه خرج کند، به لندن بیاید و برای دو روز مرا ببیند. در حالی‏که او می‏توانست به امریکا برود و از آن‏جا به من تلفن بزند. این عجیب بود.

به‏هرحال ایشان به لندن آمد و باز نکته‏ای که یکی از همکاران من که خیلی روی این مسائل دقیق است، به آن توجه کرد این بود که ایشان علی‏رغم این‏که هتل‏های مختلفی در لندن هستند و حتی اگر می‏خواست نزدیک دفتر من باشد، باید به هتل دیگری می‏رفت، به هتلی رفت که لیلی پهلوی، دختر پادشاه پیشین ایران در آن‏جا درگذشته بود و صحبت‏های مختلفی درباره‏ی نوع مرگش بر زبان‏ها بود. ایشان به این هتل رفت و با اصرار عجیبی ما را به شام دعوت کرد و این‏که حداقل نوشیدنی‏ای با هم بنوشیم، اما هرچه اصرار کرد، ما نرفتیم.

نکته‏ی دیگر، تعداد عکس‏هایی بود که از من می‏گرفت. یعنی هرلحظه من می‏چرخیدم، او داشت عکس می‏گرفت. وقتی از او پرسیدیم چرا این کار را می‏کند، گفت که خود را مدیون می‏داند و گفت: می‏خواهم کتابی درباره‏ی نوری‏زاده منتشر کنم که دنیا بداند او از صبح تا شب چه می‏کند. به مردم کمک می‏کند، می‏نویسد، مصاحبه می‏کند و ... اصرار عجیبی هم داشت با خانواده‏ی من، به‏خصوص فرزندانم آشنا بشود که من آن را قبول نکردم.

این ملاقات در چه تاریخی بود؟

من دارم از اواخر سال ۲۰۰۸ صحبت می‏کنم. در همین سفر، او عکسی به ما از یک ویلای چند میلیاردی عجیب و غریب در شمال کشور نشان داد و گفت این ویلا را خریده است. این هم برای ما سئوال‏برانگیز بود که ایشان چگونه توانسته چنین ویلایی بخرد. مقداری هم از خودش اطلاعاتی داد و از جمله از یک پسرخاله‏ی کذایی گفت که در یک حزب کردی فعالیت می‏کند و جزو مسئولان پیشمرگ است. ما از طریق آن حزب تحقیق کردیم و آنها گفتند که اصلاً چنین کسی را نمی‏شناسند.

ایشان که به تهران برگشت و با پدر و مادرش به امریکا رفت، چند روز بعد کسی از منابع ما که در داخل وزارت اطلاعات است و تا به‏حال اطلاعات درجه‏ یکی به من داده، به من زنگ زد و با همین لحن گفت: «سید، این عکس‏هاتون این‏جا چه‏کار می‏کند؟ روی میز معاون وزیر من ۵۰ عکس از تو در حالات مختلف دیده‏ام. اینها، این‏جا چه‏کار می‏کنند؟» این‏جا بود که ما مقداری شک برمان داشت.

چند روز بعد، یعنی در ژانویه‏ی سال ۲۰۰۹ که مراسم سوگند آقای اوباما بود، من به امریکا رفتم و ایشان باز تا مرا در صدای امریکا دید، از ایالتش آمد و یکی دوبار با من و آقای جمشید چالنگی و یک‌بار هم با خانم منصوره پیرنیا که به یک میهمانی دعوت داشتیم، آمد و عجیب اصرار داشت برای من نوشیدنی بریزد که آقای چالنگی اجازه نداد.

دو سه ماه بعد از این‏که من به لندن برگشته بودم، پلیس ضد تروریست بریتانیا به سراغ من آمد و شروع کرد به تحقیق درباره‏ی این آدم و مرا مطلع کردند که این آقا در امریکا دستگیر شده و معلوم شده دنبال برنامه‏هایی بوده است.

بعد به امریکا هم که رفتم، اف‏بی‏آی با من صحبت کرد و اطلاعات دیگری به من دادند و به‏هرحال آشکار شد که این آقا با این هدف آمده بوده و ظاهراً هم به او گفته بودند تا می‏تواند در درجه‏ی اول از من اطلاعات جمع کند و بعد هم احتمالاً تصمیم نهایی‏اش را که همانا ریختن سم یا ماده‏ی دیگری در نوشیدنی من بود، عملی کند.

دستگیری آقای محمدرضا صادقی‏نیا توسط مقامات امریکایی و تلاشی که علیه شما داشته است هیچ‏گاه به طور رسمی منتشر نشد. چرا این تلاش‏ها به سکوت برگزار شد و چرا شما آن را افشا نکردید؟ آیا به تصمیم خودتان بود یا توصیه‏ی مقامات امنیتی امریکا و انگلیس؟

یکی از دلایلش تصمیم خودم بود. اولاً نمی‏خواستم جنجال کنم. سر این جور مسائل لزومی ندارد آدم جنجال کند که تعبیر شود به این‏که می‏خواسته برای خودش شهرت کسب کند. نه؛ من نیازی نداشتم. برای من مهم این بود که این ماجرا به‏خیر گذشته است.

از طرف دیگر، پلیس ایالات متحده، به‏خصوص اف‏بی‏آی، چون یکی از مأموران سابق‏شان در ایران گم شده بود، امیدوار بودند اطلاعاتی از این‏جا کسب کنند. بنابراین خیلی علاقه نداشتند راجع به این مسئله تبلیغات بشود.

پلیس بریتانیا هم به خود من واگذار کرد. باید این را بگویم که گفتند هرجور خودت صلاح می‏دانی، ولی همه نوع وسایل ایمنی را در اختیار من گذاشتند و گفتند خودت می‏توانی تصمیم بگیری.

من هم این‏طور تصمیم گرفتم، برای این‏که لزومی نداشت خانواده‏ام را در ایران نگران کنم و کسی فکر کند که من می‏خواهم کسب شهرت برای خودم بکنم. یعنی من بر این مبنا، به این برنامه نگاه کردم. الان هم من نبودم که منتشر کردم، بلکه در اسناد ویکی‏لیکس بوده است.

درباره‌ی این‌که می‏پرسید چرا خبری نشد باید بگویم زمانی که در امریکا بودم، نیویورک‏تایمز و واشنگتن‏پست، هر دو آمدند و با من در این زمینه گفت‏وگو کردند. آنها خبر را از منابع خودشان گرفته بودند. با من صحبت کردند و حتی تصویر این آقا را از منابع خودشان در پلیس هم به‏دست آورده بودند. اما دلیل این‌که چرا آن گفت‌وگو را چاپ نکردند، نمی‏دانم. باز شاید مصلحتی ایجاب می‏کرده است.
فقط خبر خیلی کوچکی شاید در دو سه خط، در یک روزنامه‏ی محلی در مورد دستگیری یک شهروند ایرانی، بدون توضیحات، چاپ شده بود.

آیا خود محمدرضا صادقی‏نیا پس از دستگیری اعترافی کرده است، یا اسناد و مدارک و مستندات دیگری، انگیزه و نیت سوءقصد به‏جان شما را تأیید می‏کند یا نه؟

تا آن‏جایی که من می‏دانم، ایشان اعترافاتی کرده و همکارانی هم داشته که احتمالاً آن همکارانش هم شناسایی شده‏اند. رژیم جمهوری اسلامی، آن‏طور که من فهمیده‏ام، در طول یک‏‏سال و نیم گذشته، بسیار تلاش کرده که ایشان را پس بگیرد.

ظاهراً مأمور بسیار مهمی برایش بوده است. روی او کار کرده‏اند، مدت‏ها او را آموزش داده‏اند و از طریق من هم خیلی‏ها را شناخت. وقتی به دفتر من آمد، چندنفری در دفتر بودند و او شروع کرد با آنان صحبت کردن و حتی علاقه‏مند بود به این‌که تلفن ردوبدل کند. همین‏طور در امریکا، یادم هست وقتی در جلسه‏ای سراغ ما آمد، خودش را به افرادی که دور و بر من بودند، معرفی کرد. یادم هست با مهر و عشقی که به من نشان می‏داد، آدم‏ها را تحت تاثیر قرار می‏داد.

بنابراین یک آدم آزموده و تحت تعلیم قرار گرفته‏ای بود و جمهوری اسلامی برای رهایی‌اش خیلی تلاش کرد. این‏که آقای احمدی‏نژاد مرتب از ایرانیان مظلوم می‏گوید، در درجه‏ی اول ایشان را می‏گوید. برای این‏که این آقا برای‏شان خیلی باارزش بوده است.

Share/Save/Bookmark


 
 

Things you can do from here:

 
 

--
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما این ایمیل را به جهت عضویت در گروه ۲۳ خرداد دریافت کرده‌اید
 
برای آگاهی از قوانین گروه ۲۳ خرداد اینجا را ببینید
http://groups.google.com/group/23khordad
 
برای لغو عضویت خود در گروه ۲۳ خرداد به آدرس زیر ایمیل بزنید
23khordad+unsubscribe@googlegroups.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

CopyRight © 2006 - 2010 , GODFATHER BAND - First Iranian News Portal , All Rights Reserved