Sent to you by shahyar via Google Reader:
افشاگریهای سایت ویکیلیکس طی روزهای اخیر، همچون یک بمب خبری در دنیا صدا کرده است. مقامات امریکایی مرتب خشم و ناخرسندی خود را از این افشاگریها ابراز میکنند، ولی هنوز دربارهی سندیت اخبار منتشر شده اظهار نظری نکردهاند.
در میان انبوه افشاگریهای این سایت، خبر تلاش دستگاههای امنیتی- اطلاعاتی جمهوری اسلامی توسط فردی به نام محمدرضا صادقینیا، برای سوء قصد به دکتر علیرضا نوریزاده، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی مقیم لندن، توجه محافل خبری و بهویژه رسانههای فارسیزبان را بهخود جلب کرده است.
برای کسب اطلاعات بیشتر، ابتدا از دکتر علیرضا نوریزاده پرسیدم که نحوهی آشنایی و ارتباط محمدرضا صادقینیا با او چگونه بوده و بهطور کلی این شخص کیست؟
آقای صادقینیا هم مانند صدها جوانی که در طول روز از طریق ایمیل یا تلفن با من از داخل و خارج ایران تماس میگیرند، درد دل میکنند، گاه گرفتاریهایی دارند و گاه کمک میخواهند، با من تماس گرفت.
دقیقاً یادم هست که یک عصر یکشنبه از امریکا به من تلفن زد. چون زمانی بود که مقداری فرصت داشتم با او مفصلتر صحبت کنم. ایشان ضمن صحبتهای خود، گفت که از طرفداران آقای فولادوند بوده است. منظورم آقای فتحالله منوچهری است که به نام فولادوند تلویزیونی داشت و دیدی خیلی انتفادی نسبت به مذهب داشت.
آقای صادقینیا گفت به نام «شورش» در تلویزیون فولادوند صحبت میکرده و کامنت میداده است، اما حالا از این موضوع زده شده و علاقهمند است با من بیشتر آشنا بشود، افکارم را دوست دارد و از این نوع حرفها.
این مکالمات ادامه پیدا کرد و ایشان خود را چنان به افکار و نقطهنظرهای من مشتاق و علاقهمند نشان داد که حتی این علاقه را به عنوان یک علاقهی شخصی هم ابراز کرد. به این معنا که گفت چون خود و خانوادهاش هم کرد هستند، مرا خیلی دوست دارند و میدانند همسر من کرد است. پس ایشان دوجانبه مرا دوست دارد.
از راست: محمدرضا صادقینیا و علیرضا نوریزاده
اولین باری هم که ایشان را دیدم در سفری بود که به امریکا داشتم. در لوسآنجلس بودم و ایشان در یکی از تلویزیونها مرا دیده بود. ناگهان روز بعد، ایشان را در برابر ساختمان آن تلویزیون دیدم. هنوز قیافهاش را نمیشناختم. آمد جلو و گفت که من فلانی هستم. وقتی هم آمد، خیلی ابراز محبت و لطف کرد و عجیب حالت دوستانهای داشت. این دیدار ما خیلی کوتاه بود. چون من باید از لوسآنجلس میرفتم.
مدتی گذشت و ایشان به من زنگ زد و گفت دارد به ایران میرود. وقتی هم به ایران رفت، از آنجا گاهگاهی به من تلفن میزد که: بله موقعیت شما چنین و چنان است، همه برنامههای شما را گوش میدهند و میبینند و…
مدتی از او خبری نبود تا اینکه روزی زنگ زد و گفت که دستگیر شده، ولی خوشبختانه نتوانستهاند چیزی پیدا کنند و آزاد شده است. بعد از آن هم به افغانستان رفت.
مدتی در افغانستان بود که به قول خودش تجارت کند. حتی یادم هست که یکبار هم از آنجا به من زنگ زد و گفت که من میدانم شما با بسیاری از مسئولان افغان آشنایی دارید، میتوانید سفارش مرا بکنید که اگر مشکلی برایم پیش آمد، به آنها مراجعه کنم؟ من نام یکی دو تن را به او گفتم، ولی خودم پیگیر کار نشدم.
ولی آنجایی برای من قضیه تقریباً شکبرانگیز شد که ایشان یکبار از ایران زنگ زد و گفت دارد به لندن میآید و کار بسیار واجبی دارد و میخواهد حتماً مرا ببیند. بعدش هم باید دوباره به تهران برگردد و پدر و مادرش را که گرینکارت گرفتهاند، به امریکا ببرد. این برای من عجیب بود که آدمی این همه خرج کند، به لندن بیاید و برای دو روز مرا ببیند. در حالیکه او میتوانست به امریکا برود و از آنجا به من تلفن بزند. این عجیب بود.
بههرحال ایشان به لندن آمد و باز نکتهای که یکی از همکاران من که خیلی روی این مسائل دقیق است، به آن توجه کرد این بود که ایشان علیرغم اینکه هتلهای مختلفی در لندن هستند و حتی اگر میخواست نزدیک دفتر من باشد، باید به هتل دیگری میرفت، به هتلی رفت که لیلی پهلوی، دختر پادشاه پیشین ایران در آنجا درگذشته بود و صحبتهای مختلفی دربارهی نوع مرگش بر زبانها بود. ایشان به این هتل رفت و با اصرار عجیبی ما را به شام دعوت کرد و اینکه حداقل نوشیدنیای با هم بنوشیم، اما هرچه اصرار کرد، ما نرفتیم.
نکتهی دیگر، تعداد عکسهایی بود که از من میگرفت. یعنی هرلحظه من میچرخیدم، او داشت عکس میگرفت. وقتی از او پرسیدیم چرا این کار را میکند، گفت که خود را مدیون میداند و گفت: میخواهم کتابی دربارهی نوریزاده منتشر کنم که دنیا بداند او از صبح تا شب چه میکند. به مردم کمک میکند، مینویسد، مصاحبه میکند و ... اصرار عجیبی هم داشت با خانوادهی من، بهخصوص فرزندانم آشنا بشود که من آن را قبول نکردم.
این ملاقات در چه تاریخی بود؟
من دارم از اواخر سال ۲۰۰۸ صحبت میکنم. در همین سفر، او عکسی به ما از یک ویلای چند میلیاردی عجیب و غریب در شمال کشور نشان داد و گفت این ویلا را خریده است. این هم برای ما سئوالبرانگیز بود که ایشان چگونه توانسته چنین ویلایی بخرد. مقداری هم از خودش اطلاعاتی داد و از جمله از یک پسرخالهی کذایی گفت که در یک حزب کردی فعالیت میکند و جزو مسئولان پیشمرگ است. ما از طریق آن حزب تحقیق کردیم و آنها گفتند که اصلاً چنین کسی را نمیشناسند.
ایشان که به تهران برگشت و با پدر و مادرش به امریکا رفت، چند روز بعد کسی از منابع ما که در داخل وزارت اطلاعات است و تا بهحال اطلاعات درجه یکی به من داده، به من زنگ زد و با همین لحن گفت: «سید، این عکسهاتون اینجا چهکار میکند؟ روی میز معاون وزیر من ۵۰ عکس از تو در حالات مختلف دیدهام. اینها، اینجا چهکار میکنند؟» اینجا بود که ما مقداری شک برمان داشت.
چند روز بعد، یعنی در ژانویهی سال ۲۰۰۹ که مراسم سوگند آقای اوباما بود، من به امریکا رفتم و ایشان باز تا مرا در صدای امریکا دید، از ایالتش آمد و یکی دوبار با من و آقای جمشید چالنگی و یکبار هم با خانم منصوره پیرنیا که به یک میهمانی دعوت داشتیم، آمد و عجیب اصرار داشت برای من نوشیدنی بریزد که آقای چالنگی اجازه نداد.
دو سه ماه بعد از اینکه من به لندن برگشته بودم، پلیس ضد تروریست بریتانیا به سراغ من آمد و شروع کرد به تحقیق دربارهی این آدم و مرا مطلع کردند که این آقا در امریکا دستگیر شده و معلوم شده دنبال برنامههایی بوده است.
بعد به امریکا هم که رفتم، افبیآی با من صحبت کرد و اطلاعات دیگری به من دادند و بههرحال آشکار شد که این آقا با این هدف آمده بوده و ظاهراً هم به او گفته بودند تا میتواند در درجهی اول از من اطلاعات جمع کند و بعد هم احتمالاً تصمیم نهاییاش را که همانا ریختن سم یا مادهی دیگری در نوشیدنی من بود، عملی کند.
دستگیری آقای محمدرضا صادقینیا توسط مقامات امریکایی و تلاشی که علیه شما داشته است هیچگاه به طور رسمی منتشر نشد. چرا این تلاشها به سکوت برگزار شد و چرا شما آن را افشا نکردید؟ آیا به تصمیم خودتان بود یا توصیهی مقامات امنیتی امریکا و انگلیس؟
یکی از دلایلش تصمیم خودم بود. اولاً نمیخواستم جنجال کنم. سر این جور مسائل لزومی ندارد آدم جنجال کند که تعبیر شود به اینکه میخواسته برای خودش شهرت کسب کند. نه؛ من نیازی نداشتم. برای من مهم این بود که این ماجرا بهخیر گذشته است.
از طرف دیگر، پلیس ایالات متحده، بهخصوص افبیآی، چون یکی از مأموران سابقشان در ایران گم شده بود، امیدوار بودند اطلاعاتی از اینجا کسب کنند. بنابراین خیلی علاقه نداشتند راجع به این مسئله تبلیغات بشود.
پلیس بریتانیا هم به خود من واگذار کرد. باید این را بگویم که گفتند هرجور خودت صلاح میدانی، ولی همه نوع وسایل ایمنی را در اختیار من گذاشتند و گفتند خودت میتوانی تصمیم بگیری.
من هم اینطور تصمیم گرفتم، برای اینکه لزومی نداشت خانوادهام را در ایران نگران کنم و کسی فکر کند که من میخواهم کسب شهرت برای خودم بکنم. یعنی من بر این مبنا، به این برنامه نگاه کردم. الان هم من نبودم که منتشر کردم، بلکه در اسناد ویکیلیکس بوده است.
دربارهی اینکه میپرسید چرا خبری نشد باید بگویم زمانی که در امریکا بودم، نیویورکتایمز و واشنگتنپست، هر دو آمدند و با من در این زمینه گفتوگو کردند. آنها خبر را از منابع خودشان گرفته بودند. با من صحبت کردند و حتی تصویر این آقا را از منابع خودشان در پلیس هم بهدست آورده بودند. اما دلیل اینکه چرا آن گفتوگو را چاپ نکردند، نمیدانم. باز شاید مصلحتی ایجاب میکرده است.
فقط خبر خیلی کوچکی شاید در دو سه خط، در یک روزنامهی محلی در مورد دستگیری یک شهروند ایرانی، بدون توضیحات، چاپ شده بود.
آیا خود محمدرضا صادقینیا پس از دستگیری اعترافی کرده است، یا اسناد و مدارک و مستندات دیگری، انگیزه و نیت سوءقصد بهجان شما را تأیید میکند یا نه؟
تا آنجایی که من میدانم، ایشان اعترافاتی کرده و همکارانی هم داشته که احتمالاً آن همکارانش هم شناسایی شدهاند. رژیم جمهوری اسلامی، آنطور که من فهمیدهام، در طول یکسال و نیم گذشته، بسیار تلاش کرده که ایشان را پس بگیرد.
ظاهراً مأمور بسیار مهمی برایش بوده است. روی او کار کردهاند، مدتها او را آموزش دادهاند و از طریق من هم خیلیها را شناخت. وقتی به دفتر من آمد، چندنفری در دفتر بودند و او شروع کرد با آنان صحبت کردن و حتی علاقهمند بود به اینکه تلفن ردوبدل کند. همینطور در امریکا، یادم هست وقتی در جلسهای سراغ ما آمد، خودش را به افرادی که دور و بر من بودند، معرفی کرد. یادم هست با مهر و عشقی که به من نشان میداد، آدمها را تحت تاثیر قرار میداد.
بنابراین یک آدم آزموده و تحت تعلیم قرار گرفتهای بود و جمهوری اسلامی برای رهاییاش خیلی تلاش کرد. اینکه آقای احمدینژاد مرتب از ایرانیان مظلوم میگوید، در درجهی اول ایشان را میگوید. برای اینکه این آقا برایشان خیلی باارزش بوده است.
Things you can do from here:
- Subscribe to Radio Zamaneh using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
--
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما این ایمیل را به جهت عضویت در گروه ۲۳ خرداد دریافت کردهاید
برای آگاهی از قوانین گروه ۲۳ خرداد اینجا را ببینید
http://groups.google.com/group/23khordad
برای لغو عضویت خود در گروه ۲۳ خرداد به آدرس زیر ایمیل بزنید
23khordad+unsubscribe@googlegroups.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر