جمهوری اسلامی همانند قطار قراضه ای است که روی ریل کهنه و زوار در رفته یک منطقه کوهستانی در سرازیری پر پیچ و تابی ترمز بریده است و قطار بانان و رانندگان، حشیش کشان و مست و لایعقل از باده قدرت و ثروت، این سرعت به سوی فنا و فاجعه را به خیال پیشرفت و قدرت و جهان گیری و اداره امور جهانی می بینند و می دانند! البته که پای کوبی می کنند و هَل مَن مبارزه جهانی و منطقه ای می طلبند. «دن کیشوت» ها ی تاریخ کهن با شمشیر چوبین در صدد فتح جهان و اداره امور جهانی اند! احمدی نژاد برای سران نظامی- سپاهی اش، با نمایش هواپیمای بی خلبان و موشک های دور پرواز و نیز قایق های سریع السیر و موشک اَندازش،رجز می خواند و ادعا می کند که ما قرار است مدیریت اداره جهان را داشته باشیم و بایستی قدرت لازم را هم فراهم کنیم تا در ظهور «آقا» از عهده این مأموریت الهی برآئیم!
رحیم مشائی، رئیس دفتر و مشیر و مشار احمدی نژاد که مقام مرشدی و استاد اعظمی او را نیز دارد تئوری «اسلام ایرانی» و گاهی سخن کورش کبیر و سابقه تاریخی این ملت فقیر را به پیش می کشد تا بلکه نارضائی مردم را از حکومت اسلامی با بادکردن گذشته تاریخی آنها به سوی حمایت از برنامه ها و یا بهتر است بگویم وسوسه های افکار حشیش زده گروه تاراجگر احمدی نژاد جلب کند.
تئوری های مشایی - احمدی نژاد، انقدر آش شوری شده که صدای نمایندگان اصولگرای مجلس و حتی سنت پرستانی چون مصباح یزدی که پدر خوانده همین حکومت تحفه جهل و زور است نیز درآمده است. مخالفان بیشمار حکومت هم فریاد می زنند و ملت بیچاره رنگ باخته به سرنوشت سیاه خود که دست روزگار و تقدیر بی تدبیری و باری به هر جهتی جمعی که خودش بر سرش آورده است، مات و مبهوت مانده است. تنها رهبر جنت مکان و خوش خیال است که تصور می کند این نظام سلطنتی ولایت فقیه، نسل اندر نسل در خاندان گرسنه قدرت او تا ابد باقیخواهد ماند!
گویا برای کوری و کری او حدی نیست.تاریخ ما این کوری و کری قدرت را بسیار شاهد بوده و عواقب دردناک و وحشت بار آن را به ملت نیز تحمیل کرده است. من از کور و کران قدرت انتظاری ندارم. یعنی اصلاً تعجب نمی کنم که چرا خامنه ای به زندگی خود نگاه نمی کند. آیا به یاد نمی آورد مبارزات خود را برای آزادی؟ آیا حرف هایش را در زندان فراموش کرده که آزادی را برای همگان - حتی مخالفان اعتقادی خود می خواسته است؟ این چه جاذبه ای است که قدرت در کشورهای دیکتاتوری دارد؟ چگونه است که «چائوشسکو» یک ساعت قبل از سقوط را نمی بیند و «میلاسوویچ»سرانجام در زندان می میرد و «صدام » به حفره تنگ خاشاک می افتد. آیا صدای نارضائی مردم را زودتر نمی شود شنید تا خود و خانواده و مردم را به وادی بدبختی و فقر و نکبت و بی آبروئی و نیستی نکشاند؟
اما برگردیم به مردم که در واقع صاحبان اصلی این سرزمین و این قطار شکسته بسته و در سرازیری فنا افتاده اند. آنها را چه می شود که پس از صد و چند سال مبارزه برای زندگی بهتر و پیشرفت و آزادی و قانون مندی، هنوز مسافر این قطارِ رو به نیستی هستند. اگر هم یکدل و یکصدا تلاش برای توقف این قطار و تعویض این قطار بانان و مهمتر از آن تغییر ساختار و روابطی که یک وضع نکبت بار را سرنگون می کند، شوند، دوباره همان را یا بدتر از آن را بر پا می دارند! این چرائی تاریخی را چرا نمی توانیم پاسخ یابی کنیم؟ شاید هم پاسخ یابی کرده ایم، اما به اصول و قواعد حفظ آن توجهی نداریم. یعنی شاید در فرهنگ ما آزادی و حقوق بشر و قانون گرائی، اولویت فرهنگی پایینی در ذهنیت فرهنگی ما دارد. وقتی آزادی نداریم و قانون اجرا نمی شود برای بدست آوردن آنها انقلاب می کنیم. اما وقتی گرفتیم به دنبال حفظ آنها نیستیم. دلیلش شاید علاوه بر نداشتن ساختار های اجتماعی حافظ این ارزش ها، فرد، فرد ما نمی خواهیم به اصولی که این ارزش ها بایستی همراه داشته باشند توجه کنیم. نمی خواهیم که فرهنگ آزادی را با مقید و مطیع قانون بودن بپذیریم. لذا آزادی، هرج و مرج و ناامنی می آورد. احترام به حقوق و عقاید را تا حد احترام به حقوق و عقاید خودمان قبول داریم. بنابراین در هنگام قدرت داشتن به حقوق و عقاید زیردستان و کوچکتران، چه در چهار دیواری خانه و چه در سازمان اداری و یا هرم قدرت، بی اعتنا هستیم. تبعیض حقوق به صورت سنت و فرهنگ عادی و از پیش پذیرفته شده در می آید. تعبیر و تفسیر های ما از سنت ها و تاریخ و دین بر این اساس استوار می شود. در نتیجه دین مداران و سنت مداران و حکومت گران، معلمان، بزرگترها، قوی بنیه تر ها و...می شوند خدایان و فرمانفرمایان، و مردم می شوند فرمان بران. هر کس فرمان نبرد، ضد قانون، ضد خدا، ضد دین ...می شود. نتیجه چنین فرهنگی، تبعیض در جنسیت، تبیعض در قومیت و باز هم تبعیض و حق کشی و در نتیجه نارضائیی و سرکشی و نا امنی و عقب افتادگی و...است.
به خود آئیم و ببینیم که کشورهای آزاد جهان در این یکصد سال اخیر با وجود از سرگذراندن دو جنگ خانمانسوز به کجا رسیده اند و کشورهای استبدادی - حتی آنها که از منابع خدادادی نفت هم برخوردارند- در کجا مانده اند؟ ما در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم. دیگر نه تنها با اصول و روال کهنه نمی توانیم پیشرفت اقتصادی و رفاه مادی و زندگی بهتر داشته باشیم، بلکه امکان ادامه هستی ملی در تهدید است. نادانی ها و بی احتیاطی ها و تفرقه ها و کهنه گرائی ها، زندگی مردم عراق، افغانستان، پاکستان را در چشم انداز ما مجسم می کند. آیا گوش ها می شنوند؟ چشم ها می بیند؟ حرص و آز و تمامیت طلبی ها می گذارند؟ نمی دانم چه می شود. اما مردم بایستی هشیار باشند و بدانند که حکومت ستمگر اسلامی و پاسداران و عربده کشان آن، ضعیف و ضعیف تر می شوند و ریزش نیروهای آنها و نیز نارضائی گسترده مردم و بالندگی جنبش خود جوش سبز رو به فزونی است. آنها به ضعف ذاتی نظام غیر مردمی خود واقفند و برای دوام و بقای آن به دنبال بحران آفرینی بزرگتری هستند
ادبیات سیاسی احمدی نژاد که به شدت زشت و توهین آمیز به رهبران جهان است همه به منظور تحریک آنها برای حمله به ایران است. آنها در این حمله نجات موقت خود را می جویند و از این ستون به آن ستون هم فرصتی برای آنها است. در یک حمله احتمالی از سوی اسرائیل یا امریکا و یا کشورهای همسایه جنوبی و یا همگی با هم، غاصبان حقوق مردم می دانند که این حمله با تصرف سرزمین وبوسیله سربازان نخواهد بود و تنها نقاط حساس اتمی و استراتژیک، موشک باران یا بمب باران خواهد شد. یعنی منابع ملی و زیر ساخت های اقتصادی یا هستی مردم نابود خواهد شد. نیروهای سرکوب حکومت دست نخورده وبا دست باز وبه بهانه جنگ به قلع و قمع همه مخالفان و کشتار زندانیان سیاسی می پردازند و کاری که در شرایط صلح با وسعت دلخواه نمی توانند بکنند به بهانه جنگ و ایجاد امنیت، پشت جبهه به جنایاتی هولناک بر ضد مبارزان سیاسی دست می زنند.
با این نقشه پلید، آنان خیال می کنند این حکومت آدمکش فاسد تا ظهور «مهدی» ساختگی در ذهن خرافه ساز و دروغ پردازشان تداوم می یابد و با ظهور او ابدی و جهانی می شوند! آنها باید بدانند که ملت ایران در این جنگ ساختگی شرکت نخواهند کرد و بر عکس بر ضد همین جنگ آفرینان و برای براندازی همین ستمگران دست بکار خواهند شد. در این سه دهه ای که از انقلاب اسلامی می گذرد، مردم ایران به درستی دریافتند که این گرگان در لباس میش، چگونه انقلاب آزادی خواهانه و حق طلبانه مردم را که در ادامه نهضت مشروطه برای تکمیل و تعمیم آزادی و مردم سالاری و حکومت قانون و حقوق بشر و پیشرفت اقتصادی، علمی و صنعتی بود به حکومت واپس گرای ولائی اسلامی تبدیل کردند و مشتی عمامه به سر روحانی نما به یاری رجاله ها و زندان کردن و کشتار دگراندیشان و خیرخواهان ملی و مردمی، منابع و نیروی انسانی ما را به تاراج دادند.
بی گمان این ملت تاریخی، این دوره تلخ و دردناک را هم پشت سر خواهد نهاد و صبح آزادی را در افقی نه چندان دور خواهد دید
رحیم مشائی، رئیس دفتر و مشیر و مشار احمدی نژاد که مقام مرشدی و استاد اعظمی او را نیز دارد تئوری «اسلام ایرانی» و گاهی سخن کورش کبیر و سابقه تاریخی این ملت فقیر را به پیش می کشد تا بلکه نارضائی مردم را از حکومت اسلامی با بادکردن گذشته تاریخی آنها به سوی حمایت از برنامه ها و یا بهتر است بگویم وسوسه های افکار حشیش زده گروه تاراجگر احمدی نژاد جلب کند.
تئوری های مشایی - احمدی نژاد، انقدر آش شوری شده که صدای نمایندگان اصولگرای مجلس و حتی سنت پرستانی چون مصباح یزدی که پدر خوانده همین حکومت تحفه جهل و زور است نیز درآمده است. مخالفان بیشمار حکومت هم فریاد می زنند و ملت بیچاره رنگ باخته به سرنوشت سیاه خود که دست روزگار و تقدیر بی تدبیری و باری به هر جهتی جمعی که خودش بر سرش آورده است، مات و مبهوت مانده است. تنها رهبر جنت مکان و خوش خیال است که تصور می کند این نظام سلطنتی ولایت فقیه، نسل اندر نسل در خاندان گرسنه قدرت او تا ابد باقیخواهد ماند!
گویا برای کوری و کری او حدی نیست.تاریخ ما این کوری و کری قدرت را بسیار شاهد بوده و عواقب دردناک و وحشت بار آن را به ملت نیز تحمیل کرده است. من از کور و کران قدرت انتظاری ندارم. یعنی اصلاً تعجب نمی کنم که چرا خامنه ای به زندگی خود نگاه نمی کند. آیا به یاد نمی آورد مبارزات خود را برای آزادی؟ آیا حرف هایش را در زندان فراموش کرده که آزادی را برای همگان - حتی مخالفان اعتقادی خود می خواسته است؟ این چه جاذبه ای است که قدرت در کشورهای دیکتاتوری دارد؟ چگونه است که «چائوشسکو» یک ساعت قبل از سقوط را نمی بیند و «میلاسوویچ»سرانجام در زندان می میرد و «صدام » به حفره تنگ خاشاک می افتد. آیا صدای نارضائی مردم را زودتر نمی شود شنید تا خود و خانواده و مردم را به وادی بدبختی و فقر و نکبت و بی آبروئی و نیستی نکشاند؟
اما برگردیم به مردم که در واقع صاحبان اصلی این سرزمین و این قطار شکسته بسته و در سرازیری فنا افتاده اند. آنها را چه می شود که پس از صد و چند سال مبارزه برای زندگی بهتر و پیشرفت و آزادی و قانون مندی، هنوز مسافر این قطارِ رو به نیستی هستند. اگر هم یکدل و یکصدا تلاش برای توقف این قطار و تعویض این قطار بانان و مهمتر از آن تغییر ساختار و روابطی که یک وضع نکبت بار را سرنگون می کند، شوند، دوباره همان را یا بدتر از آن را بر پا می دارند! این چرائی تاریخی را چرا نمی توانیم پاسخ یابی کنیم؟ شاید هم پاسخ یابی کرده ایم، اما به اصول و قواعد حفظ آن توجهی نداریم. یعنی شاید در فرهنگ ما آزادی و حقوق بشر و قانون گرائی، اولویت فرهنگی پایینی در ذهنیت فرهنگی ما دارد. وقتی آزادی نداریم و قانون اجرا نمی شود برای بدست آوردن آنها انقلاب می کنیم. اما وقتی گرفتیم به دنبال حفظ آنها نیستیم. دلیلش شاید علاوه بر نداشتن ساختار های اجتماعی حافظ این ارزش ها، فرد، فرد ما نمی خواهیم به اصولی که این ارزش ها بایستی همراه داشته باشند توجه کنیم. نمی خواهیم که فرهنگ آزادی را با مقید و مطیع قانون بودن بپذیریم. لذا آزادی، هرج و مرج و ناامنی می آورد. احترام به حقوق و عقاید را تا حد احترام به حقوق و عقاید خودمان قبول داریم. بنابراین در هنگام قدرت داشتن به حقوق و عقاید زیردستان و کوچکتران، چه در چهار دیواری خانه و چه در سازمان اداری و یا هرم قدرت، بی اعتنا هستیم. تبعیض حقوق به صورت سنت و فرهنگ عادی و از پیش پذیرفته شده در می آید. تعبیر و تفسیر های ما از سنت ها و تاریخ و دین بر این اساس استوار می شود. در نتیجه دین مداران و سنت مداران و حکومت گران، معلمان، بزرگترها، قوی بنیه تر ها و...می شوند خدایان و فرمانفرمایان، و مردم می شوند فرمان بران. هر کس فرمان نبرد، ضد قانون، ضد خدا، ضد دین ...می شود. نتیجه چنین فرهنگی، تبعیض در جنسیت، تبیعض در قومیت و باز هم تبعیض و حق کشی و در نتیجه نارضائیی و سرکشی و نا امنی و عقب افتادگی و...است.
به خود آئیم و ببینیم که کشورهای آزاد جهان در این یکصد سال اخیر با وجود از سرگذراندن دو جنگ خانمانسوز به کجا رسیده اند و کشورهای استبدادی - حتی آنها که از منابع خدادادی نفت هم برخوردارند- در کجا مانده اند؟ ما در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم. دیگر نه تنها با اصول و روال کهنه نمی توانیم پیشرفت اقتصادی و رفاه مادی و زندگی بهتر داشته باشیم، بلکه امکان ادامه هستی ملی در تهدید است. نادانی ها و بی احتیاطی ها و تفرقه ها و کهنه گرائی ها، زندگی مردم عراق، افغانستان، پاکستان را در چشم انداز ما مجسم می کند. آیا گوش ها می شنوند؟ چشم ها می بیند؟ حرص و آز و تمامیت طلبی ها می گذارند؟ نمی دانم چه می شود. اما مردم بایستی هشیار باشند و بدانند که حکومت ستمگر اسلامی و پاسداران و عربده کشان آن، ضعیف و ضعیف تر می شوند و ریزش نیروهای آنها و نیز نارضائی گسترده مردم و بالندگی جنبش خود جوش سبز رو به فزونی است. آنها به ضعف ذاتی نظام غیر مردمی خود واقفند و برای دوام و بقای آن به دنبال بحران آفرینی بزرگتری هستند
ادبیات سیاسی احمدی نژاد که به شدت زشت و توهین آمیز به رهبران جهان است همه به منظور تحریک آنها برای حمله به ایران است. آنها در این حمله نجات موقت خود را می جویند و از این ستون به آن ستون هم فرصتی برای آنها است. در یک حمله احتمالی از سوی اسرائیل یا امریکا و یا کشورهای همسایه جنوبی و یا همگی با هم، غاصبان حقوق مردم می دانند که این حمله با تصرف سرزمین وبوسیله سربازان نخواهد بود و تنها نقاط حساس اتمی و استراتژیک، موشک باران یا بمب باران خواهد شد. یعنی منابع ملی و زیر ساخت های اقتصادی یا هستی مردم نابود خواهد شد. نیروهای سرکوب حکومت دست نخورده وبا دست باز وبه بهانه جنگ به قلع و قمع همه مخالفان و کشتار زندانیان سیاسی می پردازند و کاری که در شرایط صلح با وسعت دلخواه نمی توانند بکنند به بهانه جنگ و ایجاد امنیت، پشت جبهه به جنایاتی هولناک بر ضد مبارزان سیاسی دست می زنند.
با این نقشه پلید، آنان خیال می کنند این حکومت آدمکش فاسد تا ظهور «مهدی» ساختگی در ذهن خرافه ساز و دروغ پردازشان تداوم می یابد و با ظهور او ابدی و جهانی می شوند! آنها باید بدانند که ملت ایران در این جنگ ساختگی شرکت نخواهند کرد و بر عکس بر ضد همین جنگ آفرینان و برای براندازی همین ستمگران دست بکار خواهند شد. در این سه دهه ای که از انقلاب اسلامی می گذرد، مردم ایران به درستی دریافتند که این گرگان در لباس میش، چگونه انقلاب آزادی خواهانه و حق طلبانه مردم را که در ادامه نهضت مشروطه برای تکمیل و تعمیم آزادی و مردم سالاری و حکومت قانون و حقوق بشر و پیشرفت اقتصادی، علمی و صنعتی بود به حکومت واپس گرای ولائی اسلامی تبدیل کردند و مشتی عمامه به سر روحانی نما به یاری رجاله ها و زندان کردن و کشتار دگراندیشان و خیرخواهان ملی و مردمی، منابع و نیروی انسانی ما را به تاراج دادند.
بی گمان این ملت تاریخی، این دوره تلخ و دردناک را هم پشت سر خواهد نهاد و صبح آزادی را در افقی نه چندان دور خواهد دید
از سایت
--
--
الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم
(حکومت با کفر دوام می آورد اما با ظلم هرگز )
زنده باد آزادی - جاوید ایران زمین
(حکومت با کفر دوام می آورد اما با ظلم هرگز )
زنده باد آزادی - جاوید ایران زمین
--
شما به این دلیل این پیام را دریافت کرده اید که در گروه Google Groups "Persian Green Movement" مشترک شده اید.
جهت پست کردن مطلب به این گروه، ایمیلی به newourvotes@googlegroups.com ارسال کنید.
جهت لغو اشتراک از این گروه، ایمیلی به newourvotes+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای گزینه های دیگر، از این گروه در http://groups.google.com/group/newourvotes?hl=fa دیدن کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر