Sent to you by . via Google Reader:
علی هنری
تاملی بر تشکیک درجنبش اجتماعی بودن جنبش سبز
اکبر گنجی در نوشتهای با نام «سبزبودن چه معنا دارد؟» از منظر روشنفکر قلمرو عمومی نقدهایی را پیرامون جنبش سبز ارائه داده و بحثهایی را پیش کشیده است. پاسخ به گستره بحثهای او نه در ظرفیت و حوصله یک نوشته است و نه در بضاعتِ آگاهیهای نویسنده این سطور. در این نوشته برآنم تنها به بندی بپردازم که او در جنبش اجتماعی بودنِ جنبش سبز تشکیک وارد کرده است. گنجی در این بحث با اشاره غیرمستقیم به «نظریه بسیج منابع»[1] و اشاره مستقیم به شارحان آن، مک کارتی و زالد، عدم وجود سازماندهی و رهبری را دلایلی برای رد جنبش اجتماعی بودنِ جنبش سبز دانسته است. در آغاز سربرآوردن جنبش سبز نیز برخی تحلیلگران و کنشگران سیاسی با مقایسه ویژگیهای این پدیده با نزدیکترین خیزش فراگیرِ پیش از آن ـ یعنی انقلاب 57 ـ با نیافتن رهبری، سازماندهی یا ایدئولوژی با جنبش خواندن آن مخالفت میکردند. اما آنچه که طرح بحث گنجی را از بقیه ادعاها متمایز میکند ـ جدا از تاخیر زمانیاش ـ اشارهاش به پایگاه نظری و دستگاه تحلیلی بحثش است، که این موضوع در مدعیات گذشته مغفول مانده بود و مانع شکلگیری گفتگو میشد.
نظریه بسیج منابع که در ادامه و در نقد نظریات اسملسر (1963)، گور (1970) و تورنر و کیلیان (1972)[2] طرح و ارائه شده است، یکی از اثرگذارترین نظریهها در قلمرو جنبشهای اجتماعی در سه دهه اخیر است. این نظریه که شکلگیری آن را باید در دهه هفتاد میلادی دانست، برای اولین بار در سال 1977 توسط مک کارتی و زالد به شکل نظم یافته در مقالهای با عنوان esource mobilization and social movements: A partial theory ارائه شد.[3] در این نوشته بنا نیست به محتوای این نظریه پرداخته شود، بلکه بیشتر کاربرد این نظریه مورد توجه این نوشته است. به عبارتی، دنبالهای که نویسندگان برای عنوان مقاله خود برگزیدهاند، بااهمیتتر از اصل عنوان برای این بحث است. همانطور که نویسندگان در مقدمه آن مقاله ذکر کردهاند، عنوان فرعی یا دنباله عنوان اصلی، توضیحی است بر ناجامع بودن این نظریه و تاکیدی است براحتیاط هنگام تعمیم آن به پدیدههای دیگری جز آن که خود اشاره داشتهاند، یعنی جنبشهای چپِ آن دوران در جامعه آمریکا.
احتیاط در کاربرد این نظریه سالها بعد در جمعبندی این نویسندگان از سیر تطور این نظریه نیز مورد تاکید قرار گرفته است. زالد و مک کارتی در سال 2002 در فصلی از کتاب مرجعِ نظریههای جامعهشناسی، بخش جداگانهای را به ذکر شرایط کاربرد این نظریه اختصاص دادهاند. چهار شرطی که جامعه هدف این نظریه را به طور کلی از جامعه کنونی ایران متمایز میکند:
1) جامعه دارای سنت مشارکت داوطلبانه مردمی باشد. 2) آزادی بیان و اجتماع به عنوان یک هنجار اجتماعی پذیرفته باشد. 3) رسانههای جمعی به شکلی وجود داشته باشند که در گزارش اعتراضات و نارضایتیها آزاد باشند و باز عمل کنند و 4) نه تنها انتخابات آزاد محلّی برای تقسیمِ قدرت باشد، بلکه تحریک و تحرّک در خارج از نظم انتخاباتی نیز تحمل و حتی تشویق شود. [4]
این نظریه که در بطن خود یک جنبش اجتماعی را به مثابه یک سازمان در نظر میگیرد و سازماندهی و رهبری را از اجزای جداناپذیر یک جنبش اجتماعی میداند، خاستگاهی آمریکایی داشته و در جوامعی با ساختار پیش گفته که عمدتا نظامهای دموکراتیک غربی را شامل میشود و بسیار دور از شرایط جامعه کنونی ایران است، کاربرد دارد.
بنا بر این، گزاره «اگر تشکیلات/سازمان و رهبری تثبیت شده، دو رکن اساسی جنبشهای اجتماعی باشند ـ آنچه در ایران میگذرد جنبش اجتماعی نیست»، نادرست است نه به دلیل آنکه مقدم آن درست و تالی آن غلط است؛ بلکه به این دلیل که استدلال پشتیبان آن سراسر نابجا است. گنجی استناد به نظریهای کرده است که اساسا قابل استناد در این موضوع نیست. نتیجهگیری گنجی در جنبش اجتماعی نبودن جنبش سبز با استفاده از نظریه بسیج منابع و همخانوادههای آن، مانند آن است که اوستایی برای بازکردن پیچ دوسویی از پیچگوشتی چهارسو استفاده کند و چون موفق نشود با لحنی کارشناسانه در پیچ بودنِ آن پیچ تشکیک کند.
هرچند کاربرد نظریههای غربی برای توضیح و تحلیل پدیدههای جوامع شرقی (غیردموکراتیک)، بدون در نظر گرفتن زمینه اجتماعی، چه در میان برخی تحلیلگران غربی که دنیا را تنها از دریچه خود مینگردند و چه در میان برخی تحلیلگران شرقی که برای توصیف جامعه خود از ابزارهای سهلالوصول غربی استفاده میکنند، غلطی رایج است؛ ولی اتفاقا در مورد نظریه بسیج منابع انتظار این است که این اشتباه کمتر صورت گیرد. چرا که پیشگامان آن نظریه با آگاهی کامل از مشکلات تعمیمِ آن، از مرتکب شدن این غلط مصطلح تحلیلگران را موکدا برحذر داشتهاند. برای یافتن پاسخ این که چرا در میان نخبگان ایرانی در این سالیان این اشتباه مکرر اتفاق افتاده است، به طوری که گنجی هم دچار آن شده است، باید به روند تاریخی سیر نظریههای جنبشهای اجتماعی پرداخته و شرایط تاریخی ایران را از نظر بگذرانیم.
یکی از نقطه عطفهای بحث کنشهای جمعی، ارائه نظریه «منطق کنشهای جمعی» توسط اولسن [5] در سال 1965 دانسته شده است. نظریه اولسن اساسا شکلگیری کنشهای جمعی پر تعداد را همراه با دشواری ترسیم میکند. همزمانی این نظریه اثرگذار با نظریه بسیج منابع، نقش سازمانهای سیاسی و اجتماعی و تشکل یافتگی در جنبشهای اجتماعی را در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی در مرکز توجه قرار داد. حتی نظریه توده بحرانیِ[6] مارول و اولیور[7] که در دهه هشتاد در نقد نظریه اولسن پیشنهاد شد و ادعایش آن است که وجود کادری سازمانی، از نظر تعداد محدود ولی باانگیزه و دارای منابع (مالی، زمانی، توانایی) فراوان، مراحل اولیه شکلگیری یک کنش جمعی را تسهیل میکند، نیز نقش سازماندهی و تشکل یافتگی را پررنگتر کرد. بنا بر این در فرادستی نظریههای سازمانمحور این باور غالب بود که در جایی که سازماندهی و تشکل یافتگی وجود ندارد، شکلگیری کنش جمعی فراگیر میسر نیست و جنبش اجتماعی وجود نخواهد داشت و اگر در جایی پدیدهای چون جنبش اجتماعی به چشم آید، باید از طریق تمرکز بر سازماندهی/تشکیلات و رهبری آن؛ وجود، رشد و افول آن را بررسی کنیم، همانند منطقی که گنجی در نوشته خود به کار برده است.
اما با حادث شدن رویدادهای پایان دهه هشتاد و سر بر آوردن جنبشهای فراگیر در بلوک شرق، تغییر عمدهای در فرضیهها و بنمایه نظریههای جنبشهای اجتماعی و کنشهای جمعی به ویژه در تشریح و توضیح پدیدههای جوامع غیردموکراتیک رخ نمود. ظهور تظاهرات یکشنبههای لایپزیگ آلمان شرقیِ سابق در سال 1989 که حضور اجتماعی صدها هزار نفر به سقوط نظامی توتالیتر انجامید که هیچ گونه تشکلیافتگی منتقدان را تحمل نمیکرد، یکی از آن حوادث بود که نقش سازماندهی و رهبری را در شکلگیری و موفقیت جنبشهای اجتماعی مورد شک قرار داد. نتایج پژوهشی که کارل دیتر اوپ بلافاصله پس از فروریزی دیوار برلین صورت داده و مدلی که در 1993 بر اساس آن یافتهها ارائه کرد[8] نشان داد که سازمانهای سیاسی کمترین نقش را در به خیابان کشیدن مردم در آن دوران داشتهاند و به جای آن نقش شبکههای شخصی افراد و دوستان منتقد در این جنبش که به پیروزی انجامید، چشمگیر بوده است. بدین ترتیب تلاشهای بسیاری در ارائه نظریههای جدید صورت گرفت که قادر باشند کنشهای جمعی و جنبشهای اجتماعی را در فقدان سازمانها و شبکههای اجتماعی رسمی توضیح دهند و تحلیل کنند. حاصل آن کوششها، برآمدنِ نظریههایی بود که برخی از آنها نقش شبکههای اجتماعی غیررسمی یا نقش هویتهای مشترک کنشگران را به جای نقش سازماندهی و رهبری نشاندند و حتی نظریههای سیستمهای خودسامان به یاری توضیح و تشریح چنین پدیدههایی آمدند.
اما طی همین سه دهه، گفتار و خطابه پیرامون کنشهای جمعی و جنبشهای اجتماعی در ایران مسیر دیگری طی کرد. در سالهایی که توضیح و توصیف انقلاب 57 (1979 میلادی) جذاب و بحث روز بود، نظریه غالب در حوزه جنبشهای اجتماعی در جهان، همان دست نظریاتی بود که آقای گنجی بعد از سی چهل سال به آن استناد کردهاند. به دلیل عدم علاقه و ناتوانی برای کار جدی و نظریهپردازی بومی یا موجود نبودن نظریههای دیگر در عالم جامعهشناسی، بسیاری از نخبگان بدون توجه به انذارِ شارحان نظریه بسیج منابع، آن نظریه و البته دیگر نظریههایی که بر نقش سازماندهی و رهبری تاکید داشتند را بدون تغییر وارد ادبیات و حوزه تحلیل و فضای عمومی ایران کردند. پس از آن، در حالی که پژوهشها، نظریهپردازیها و تولیدات فکری در حوزه کنشهای جمعی و جنبشهای اجتماعی در دنیا همچنان ادامه داشت و اتفاقا به دلایل حوادثی که ذکر آن رفت با شدت بیشتری در جریان و به سرعت در حال رشد و تغییر بود، در ایران بحث پیرامون انقلاب پنجاه هفت اندک اندک فروکش و رغبت به بحث جنبشهای اجتماعی در میان نخبگان و فضای عمومی کاهش پیدا کرد و مشغولیت ذهنی معطوف دردها و نگرانیهای بسیارِ دیگر شد.
با خیزش جنبش سبز پس از سه دهه بار دیگر حوزه جنبشهای اجتماعی محل توجه فضای عمومی قرار گرفت. در شتاب سرسامآور وقوع حوادث، برخی بدون در نظر گرفتن این سیر تحولی گسترده پژوهش و تحقیق سی ساله، به دم دستیترین نظریههای سی، چهل سال پیش بازگشتند و چنین شد که برای توضیح و تفسیر جنبش سبز، محکِ عدهای میزان سازماندهی و رهبری آن قرار گرفت و ادبیات پیرامون شبکههای اجتماعی غیر رسمی یا رهبری غیر متمرکز برای بسیاری غیر قابل فهم و گاه همراه با برداشتهای نادرست بود.[9] در حالی که حاصل چند دهه انباشت اندیشه در حوزه جنبشهای اجتماعی آن بود که ابزارهای مناسبتر و متناسبتری برای توضیح کنشهای جمعی فراگیر و جنبشهای اجتماعی در جوامعی با فقدان گردش آزادانه آگاهیها، در زیر فشار و سرکوب تشکلهای منتقد و در ضعف سنت مشارکت اجتماعی در اختیار تحلیلگران قرار دهند. برای نمونه نظریههایی که بر نقش شبکههای اجتماعی غیررسمی، مکانیزمهای هماهنگکننده و دینامیزم سیستمهای خودگردان تاکید دارند از این دستاند یا حتی نظریههای پژوهشگران ایرانی خارج از وطن مانند نظریههای سیاستهای خیابانی و non-movement [10].
شاید عاملی که موجب میشود نتایجی که گنجی به عنوان «روشنفکر حوزه عمومی»[11] در دو مقالهاش گرفته است آن قدر با واقعیات مشهود که بسیاری آن را حس و لمس میکنند ناخوانا باشد، از همین جا نشات گرفته باشد. شاید همین گرتهبرداری سطحی از مفاهیم و نظریاتِ جوامعی با فاصله از واقعیات و ویژگیهای جامعه کنونی ایران است که در برخی موارد فهمِ گنجی را هم از جنبش اجتماعی سبز، نقش رهبری در آن و میزان و ترکیب حامیان آن تا این میزان غریب مینمایاند. بدیهی است کاربرد نابجا از نظریهای هرچند قوی و بااهمیت، نتایج دور از واقع یا نادرستی به همراه داشته باشد. برای نمونه و شاید برای گشودن باب گفتگویی دیگر که اکبر گنجی آن را آغاز کرده است، بتوان ادعا کرد اگر بپذیریم جنبش سبز، جنبشی اجتماعی است که شبکههای اجتماعی غیررسمی بیش از شبکههای رسمی در آن نقش آفرینند و در چارچوب دستگاه تحلیلی دیگری جز سازماندهی و رهبری، جنبش سبز را بررسی کنیم، در آن صورت تنها سرکوب گسترده توضیحِ موانعِ پیمودن فاصله نارضایتی عمومی تا اعتراض سیاسی گسترده ـ آن طور که گنجی به آن اشاره دارد ـ نخواهد بود. میتواند ضعف شبکههای اجتماعی پاسخگوی بخشی از کاستیها باشد. همینطور یقینا برداشتمان از بخشی که مشارکت در جنبش سبز ندارد این نخواهد بود که همراه و همدل با جنبش و خواستهای آن نیستند و برعکس مدافع و حامی نیروهای اقتدارگرایند. به علاوه محتمل است در مواجهه با رهبرانی که دستورالعمل روزانه برای همراهان جنبش سبز ارائه نمیکنند، نتیجهگیریمان چنین نباشد که آنها از زیر بار وظایفشان شانه خالی میکنند و الخ.
منبع: تهران ریویو
----------------------------------
پانویسها:
[1] Resource Mobilization Theory
[2] McCharthy, J. D., & Zald, M. N. (1977). Resource mobilization and social movements: A partial theory. American Journal of Sociology , 1212-1241.
[3] Smelser, N. J. (1963), Gurr, T. R. (1970), Turner, R. N. & Killian, L. (1972)
[4] McCarthy, J. D., & Zald, M. N. (2002). The enduring vitality of the resource mobilization theory of soical movements. In J. H. Turner (Ed.), Handbook of sociological theory (pp. 533-565). New York, NY: Kluwer Academic / Plenum Publishers.
[5] Olson, M. (1965). The logic of collective action: Public goods and the theory of the groups. Cambridge, MA: Harvard University Press.
[6] A theory of the criticl mass
[7] Oliver, P. E., & Marwell, G. (1988). The Paradox of Group Size in Collective Action: A Theory of the Critical Mass. II. American Sociological Association, 53, 1-8.
Oliver, P. E., Marwell, G., & Teixeira, R. (1985). A Theory of the Critical MassI. Interdependence, Group Heterogeneity, and the Production of Collective Good. American Sociological Association, 91, 522-556.
Marwell, G., Oliver, P. E., & Prahl, R. (1988). Social Networks and Collective Action: A Theory of the Critical Mass III. American Sociological Association, 94, 502-534.
Marwell, G., & Oliver, P. E. (1993). The critical mass in collective action: A micro-social theory. New York, NY: Cambridge University Press.
[8] Opp, K. D., & Gern, C. (1993). Dissident Groups, Personal Networks, and Spontaneous Cooperation: The East German Revolution of 1989. American Sociological Association, 58, 659-680.
[9] این مرور کوتاه از سرگذشت گفتار حول جنبش های عمومی یک توصیفی از فضای غالب است و بیشتر ناظر بر بخشی از کنشگران و تحلیلگران حوزه عمومی است که غالبا دستی از دور بر آتش جنبش سبز داشته اند و تعمیم آن به محیط های دانشگاهی داخل کشور و پژوهشگران و محققان ایرانی ساکن خارج کشور نادرست است.
[10] اشاره ام به نظریه های آصف بیات استاد جامعه شناسی دانشگاه ایلیونز آمریکا است. رجوع کنید به:
Bayat, A. (2010). Life as politics: How ordinary people change the middle east. Amsterdam: Amsterdam University Press.
Bayat, A. (2007). Making Islam democratic: Social movements and the post-Islamist turn. Stanford, CA: Stanford University Press.
Bayat, A. (1997). Street politics: Poor people's movements in Iran. Columbia University Press.
[11] اشاره ام به «روشنفکر قلمرو عمومی» آنطور که گنجی خود را خطاب می کند از آن جهت است که تاکیدی مجدد بر مسئولیت خطیر روشنفکران این حوزه در نتایج نسخه پیچی ها و ابراز نظرهایشان بویژه در حوزه هایی که باامید و آرزوهای میلیون ها هم وطن عجین است داشته باشم.
Things you can do from here:
- Subscribe to RSS using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه "Ma Bishomarim" مي باشد.
جهت ارسال مطلب به این گروه، به آدرس life-companion@googlegroups.comایمیل ارسال کنید
برای لغو عضويت از این گروه، یک ایمیل به آدرس life-companion+unsubscribe@googlegroups.com
ارسال نمائيد.
برای بازديد از سایر امكانات گروه، به این آدرس مراجعه کنید http://groups.google.com/group/life-companion?hl=fa
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر