سازمان فدائیان(اقلیت)؛ |
- جنبش زنان نان و آزادی: رمز موفقیت ما در مقابله با طرح زنستیزانه تفکیک جنسیتی، اتحاد ماست
- بیانیه اتحادیه آزاد کارگران ایران در حمایت از اعتصاب هزاران کارگر پیمانکاری مجتمعهای پتروشیمی منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر
- تعطیلی یک کارخانه و بیکاری ۱۵۰ کارگر در رشت
- کارگران شرکت صنایع فلزی شماره ۲ در محوطه کارخانه دست به تجمع اعتراضی زدند
- طی سال گذشته ۱۰۰ نفر از کارگران واحدهای صنعتی اصفهان جان باختند
- کارگران کارخانه ریسندگی پرریس پنج ماه است که حقوق نگرفتهاند
- محکومیت یک زندانی اهل ترکمنستان به ۲۱ سال حبس قطعی
- یک میلیون و ۶۰۰ هزار مشترک گاز قبوض خود را پرداخت نكردهاند
- برای آزادی همه زندانیان سیاسی و قطع شکنجه و اعدام
- دیدگاه: حرفهایها و آماتورها
جنبش زنان نان و آزادی: رمز موفقیت ما در مقابله با طرح زنستیزانه تفکیک جنسیتی، اتحاد ماست Posted: 28 Sep 2011 03:27 AM PDT در آغاز ترم تحصیلی جدید، بسیاری از دانشگاهها با ارائه جداگانه دروس به دانشجویان دختر و پسر، و تفکیک کلاسها و فضاهای دانشگاهها، عملا طرح ارتجاعی زنانه – مردانه کردن دانشگاهها را به اجرا درآوردهاند. طرح تفکیک جنسیتی و تکجنسیتیسازی برخی از دانشکدهها، با توجه به کمبود فضا، امکانات آموزشی و کادر علمی، نتیجهای جز افت سطح علمی دانشجویان ندارد. بیشترین آسیب هم متوجه ما دانشجویان دختر است که امروز از دسترسی به برخی امکانات محروم میشویم، از تحصیل در برخی رشتهها محروم میمانیم؛ فردا هم در بازار کار با شانس کمتری مواجه هستیم. جمهوری اسلامی بیش از ۳۰ سال است که با طرحها، قوانین و سیاستهای مختلف میکوشد با اعمال تبعیض جنسیتی، زنان را از عرصههای اجتماعی بیرون براند و به کنج خانهها بفرستد. طرح ارتجاعی تفکیک جنسیتی در دانشگاهها هم یکی از همین طرحهاست. تا به امروز هم مقاومت و اعتراضات ما زنان، نگذاشته این رژیم ضد زن به اهداف خود برسد. ما زنان جنبش نان و آزادی به مقابله و اعتراض خود ادامه میدهیم و سیاست اسلامیزه کردن دانشگاهها، این سنگر علم و آزادی را به شکست خواهیم کشاند. دانشجویان آزادیخواه، اعتراضات پراکنده و بدون سازمان، فقط سرکوب و فشار را تشدید خواهد کرد. هر چه اعتراضات ما همگانیتر، گستردهتر و سراسریتر باشد، امکان سرکوب آن کمتر و شانس موفقیت ما بیشتر خواهد شد. از ابتکارات متعدد استفاده کنیم؛ تمام وسایل ارتباطی را به کار گیریم، و مبارزهای متحد و یکپارچه را به پیش بریم.
وبلاگ ما: http://osyanezan.wordpress.com/ آدرسهای تماس با ما: آدرسهای ما در فیسبوک:
|
Posted: 28 Sep 2011 03:25 AM PDT امروز ششم مهر ماه اعتصاب متحدانه هزاران کارگر قراردادی مجتمع پتروشیمی بندر امام چهارمین روز خود را پشت سر میگذارد. این اعتصاب در پی اعتصاب 11 روزه این کارگران و سایر شرکتهای پتروشیمی منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر در فروردین ماه سال جاری و خلف وعده های مکرر مسئولین این پتروشیمی برای تحقق خواست کارگران بر پا شده است. هزاران کارگر شرکتهای پیمانکاری مجتمع پتروشیمی بندر امام و دیگر پتروشیمی های منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر خواهان پایان دادن به استثمار مضاعف و غارت و چپاول دسترنج شان توسط شرکتهای پیمانکاری و عقد قرارداد مستقیم و دسته جمعی هستند. این کارگران بدلیل عدم عقد قرارداد مستقیم با پتروشیمی و وجود شرکتهای پیمانکاری واسطه ای، از پاداش تولید، پاداش نفت، پاداش بهره وری، حق جذب، حق محرومیت از تسهیلات زندگی، بدی آب و هوا، دوری راه ، بعد مسافت و غیره که کارگران قرارداد مستقیم از آن برخوردار هستند محرومند و حاصل این محرومیت بطور مستقیم و بصورت میلیاردها ثروت به جیب شرکتهای پیمانکاری سرازیر میشود. دوستان و همکاران در مجتمع بندر امام و دیگر پتروشیمی های منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر همانطوریکه خود شما بطور برحقی بر آن انگشت گذاشته اید، اجرای مصوبه ای که شش سال از تصویب آن میگذرد دیگر چون و چرا و وعده وعید ندارد. این مصوبه تاکنون تاکنون در برخی از مراکز کار و تولید از جمله ذوب آهن و اخیرا در پستهای نگهبانی وزارت نیرو در تهران که شامل 800 نیروی کار تحت پوشش شرکت پیمانکاری بود به اجرا در آمده است و این شرکتها برچیده شده اند. دوستان! باید تا تحقق فوری، بی چون و چرا و بی وعده وعید برچیده شدن شرکتهای پیمانکاری در صفی متحد ایستادگی کرد. کاری که شما در مجتمع پتروشیمی بندر امام به پرشکوه ترین وجهی در حال به سرانجام رساندن آن هستید. ما در اتحادیه آزاد کارگران ایران بر این ایستادگی متحدانه و عزم و اراده قاطعانه شما برای بر چیده شدن شرکتهای پیمانکاری صمیمانه درود می فرستیم، دستهای شما را می فشاریم و مبارزات حق خواهانه شما را سرمشقی برای عموم کارگران در سراسر ایران قرار خواهیم داد. ما اعتصاب شما را یک بخش بسیار مهم از حق خواهی کارگران در سراسر کشور میدانیم. بی تردید پیروزی شما در این اعتصاب، یک پیروزی و دستاورد بزرگ برای طبقه کارگر ایران خواهد بود. خواست برچیده شدن شرکتهای پیمانکاری و لغو قراردادهای موقت و عقد قرارداد مستقیم و دائمی و امنیت شغلی یکی از بدیهی ترین و ابتدائی ترین خواستهای ما کارگران در سراسر ایران است . ما تا پیروزی قاطعانه و بی چون و چرای شما دوستان و یاران در پتروشیمی بندر امام و دیگر پتروشیمی های منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر در کنار شما خواهیم بود. ما عموم کارگران در سراسر کشور، تشکلها و نهادهای کارگری را به حمایت از اعتصاب شما فرا میخوانیم و چشم براه پیروزی و موفقیت شما هستیم. زنده باد اتحاد و مبارزه کارگران شرکتهای پیمانکاری مجتمع های پتروشیمی منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر زنده باد همبستگی و مبارزه متحدانه سراسری کارگران ایران اتحادیه آزاد کارگران ایران – ششم مهر ماه 1390
|
تعطیلی یک کارخانه و بیکاری ۱۵۰ کارگر در رشت Posted: 28 Sep 2011 03:25 AM PDT در استان گیلان ۱۵۰ کارگر به دلیل تعطیلی کارخانه تولیدی فناوری شیمیایی توسط بانک عامل بیکار شدند. |
کارگران شرکت صنایع فلزی شماره ۲ در محوطه کارخانه دست به تجمع اعتراضی زدند Posted: 28 Sep 2011 03:23 AM PDT بنا بر گزارشهای رسیده به اتحادیه آزاد کارگران ایران، کارگران شرکت صنایع فلزی شماره 2 روز پنجم مهر ماه در اعتراض به بلاتکلیفی خود و عدم دریافت دستمزدهایشان در محوطه کارخانه دست به تجمع اعتراضی زدند. بنا بر این گزارش پس از اینکه این شرکت به همراه کارخانه شماره 1 (زرین تهران – هر دو کارخانه در کنار هم قرار دارند و متعلق به یک کارفرما هستند) در اردیبهشت ماه سال جاری به خریداران جدید واگذار شد آنان برای جلب اعتماد کارگران بلافاصله اقدام به پرداخت 5 ماه دستمزد معوقه کارخانه شماره 1 (زرین تهران) کرده و وعده های وسوسه انگیزی برای شکوفایی هر دو کارخانه دادند و بدین ترتیب با جلب اعتماد کارگران اقدام به خرید سهام آنان کردند و سهم خود را به بیش از 51 درصد ارتقاء دادند. این تیم جدید خریدار کارخانه پس از ارتقا سهم خود، از تیر ماه سال جاری بیمه های کارگران را واریز نکردند و سپس از مرداد ماه تاکنون هیچ دستمزدی به کارگران پرداخت نکرده اند. آنان در طول این مدت برای اتمام پروژه های در دست کار مواد اولیه تهیه نکرده و از انعقاد قرارداد کار جدید ممانعت بعمل آورده و اوایل هفته جاری طی تماسی با مسئولین اداری شرکت خواهان بیرون کردن 250 کارگر قراردادی کارخانه شماره 1 و 2 شدند. این خریداران مدتهاست در کارخانه حضور پیدا نکرده اند و در حال حاضر کلیه کانال های ارتباطی خود با کارگران را از قبیل موبایل نیز خاموش کرده و بدین ترتیب کارخانه و کارگران را به حال خود رها کرده اند. این دو کارخانه رویهم 700 کارگر دارد که 250 نفر از آنان کارگران قرارداد موقت هستند. بنا بر این گزارش شورای کارخانه از همان روز اول پیدا شدن خریداران جدید، طی نامه ای به وزارت کار خواهان دخالت و نظارت وزارت کار نسبت به انتقال سهام به خریداران جدید شده بود و پس از واگذاری کارخانه به خریداران جدید و شروع بلاتکلیفی کارگران بارها به مراجع قانونی مراجعه و گزارش وضعیت کارخانه را به اطلاع آنها رسانده بود تا اینکه نهایتا شورای تامین استان تهران متعهد شد خریداران را در جلسه ای در مورخه 4/7/1390 در سازمان کار (خیابان سرهنگ سخائی) حاضر کند تا با شرکت نماینده های کارگران و نماینده های دولت مسائل پیش آمده در کارخانه مورد بررسی و مذاکره قرار بگیرد. اما دیروز خریداران در جلسه حاضر نشدند و این امر خشم کارگران را برانگیخت و آنان از ساعات اولیه صبح امروز در محوطه کارخانه دست به تجمع اعتراضی زدند. پس از حدود دو ساعت از تجمع اعتراضی کارگران، ماموران پلیس امنیت وارد کارخانه شدند و طی مذاکراتی با کارگران به آنان وعده دادند خریداران جدید را پیدا خواهند کرد و آنان را متعهد به بازگرداندن کارخانه به شرایط عادی خواهند نمود. کارگران نیز اعلام کردند ما مدتهاست این وضعیت را تحمل کرده ایم اما از این پس قادر به تحمل آن نیستیم و چنانکه وضعیت کارخانه روشن نشود و اوضاع به حالت عادی بر نگردد و ما از بلاتکلیفی در نیایم با توجه به گرانی ها و هزینه های سرسام آور زندگی، وضعیت حاضر قابل دوام نخواهد بود و دیگر ساکت نخواهیم نشست و عواقب آنرا بر عهده کسانی میدانیم که چنین وضعیتی را بر ما تحمیل کرده اند. اتحادیه آزاد کارگران ایران – پنجم مهر ماه 1390 |
طی سال گذشته ۱۰۰ نفر از کارگران واحدهای صنعتی اصفهان جان باختند Posted: 28 Sep 2011 03:22 AM PDT در سال گذشته در واحدهای صنعتی استان اصفهان بر اثر سانحه 100 کارگر جان خود را از دست دادهاند و 1400 کارگر دیگر دچار قطع عضو و یا ازکارافتادگی شدید شده اند. به گزارش فارس از اصفهان، امیر مسعود حاجی رستم در جلسه مدیریت بحران با بیان اینکه سالانه حوادث و سوانح زیادی برای کارگران در واحدهای تولیدی و صنعتی اتفاق میافتد، اظهار داشت: در سال گذشته یک هزار و 500 مورد حادثه در کارخانجات و واحدهای صنعتی روی داده که از این بین یک و هزار و 400 نفر دچار قطع عضو و یا از کار افتادگی شدید شدهاند. |
کارگران کارخانه ریسندگی پرریس پنج ماه است که حقوق نگرفتهاند Posted: 28 Sep 2011 03:22 AM PDT کارگران کارخانه ریسندگی پرریس از اول سال جاری تاکنون فقط دستمزد فروردین ماه خود را دریافت کرده اند و مدت ۵ ماه است که دستمزدهای آنان پرداخت نشده است. به گزارش منابع کارگری، این کارگران همچنین عیدی سال گذشته خود را نیز دریافت نکرده اند. کارفرمای این کارخانه از پرداخت بیمه این کارگران به سازمان تامین اجتماعی نیز خودداری کرده و همین امر باعث عدم تمدید دفترچه های درمانی آنان از سوی سازمان تامین اجتماعی شده است به همین دلیل این کارگران در حال حاضر با مشکلات عدیده درمانی مواجه هستند. این گزارش همچنین حاکی است که کارگران این کارخانه در شرایط حاضر به دلیل عدم پرداخت دستمزدهایشان از سوی کارفرما با مشکل مالی ثبت نام فرزندان خود در مدرسه مقطع پیش دبستانی مواجه شده اند و تاکنون نتوانسته اند فرزندان خود را در این مقطع تحصیلی ثبت نام کنند. در صورت ادامه این وضعیت و بدلیل اجباری بودن طی دوره پیش دبستان برای ثبت نام در سال اول دبستان، فرزندان این کارگران در همین اوان کودکی از ادامه تحصیل باز خواهند ماند. |
محکومیت یک زندانی اهل ترکمنستان به ۲۱ سال حبس قطعی Posted: 28 Sep 2011 03:21 AM PDT چاری محمد مرادف، زندانی اهل ترکمنستان، به ۲۱ زندان قطعی محکوم شده است. یکی از اتهامات اصلی این زندانی خارجی تهیهی چند فیلم و عکس از تظاهرات اعتراضی مردم پس از انتخابات ریاست جمهوری بوده است. در حالی او و دیگر زندانیان خارجی بیسروصدا در زندان اوین نگهداری و محاکمه می شوند که این مراحل برای آنان روند قانونی را طی نمی کند. دولت ایران و اغلب رسانه ها در میان زندانی های اتباع خارجی تنها به زندانی های آمریکایی توجه می کنند. دو آمریکایی که در ایران بازداشت بودند، چند روز پیش و در حالی که به اتهام جاسوسی متهم بودند و به ۸ سال زندان محکوم شده بودند، از زندان آزاد شدند. وضعیت آنها بارها مورد توجه رسانه های غربی و داخلی ایران قرار گرفت. به گزارش کلمه، چاری محمد مرادف، تبعه ترکمنستان از جمله افرادی است که در جریان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ بازداشت شده است و تاکنون در زندان اوین محبوس است اما رسانه ها هرگز نامی از او نبرده اند. یکی از اتهامات اصلی این زندانی تهیهی عکس و فیلم از یکی از تجمع های اعتراضی مردم بوده است. او یک روز به همراه نامزدش در یکی از خیابانهای تهران با صحنه تظاهرات مردم مواجه می شود و از درون اتوبوس مانند بسیاری از مردم اقدام به برداشتن فیلم و عکس می کند. نیروهای اطلاعاتی پس از بازداشت او همین چند عکس و فیلم را بهانه قرار دادند تا به اتهام جاسوسی و تبلیغ علیه نطام جمهوری اسلامی، او را به ده سال حبس محکوم کنند. محمد مرادف همچنین به اتهام همکاری با یک بازرگان تبعه ترکمنستان که تنها چند روز مترجم او بوده، به ده سال زندان دیگر محکوم می شود که در نهایت مجموع محکومیت حبس او به ۲۱ سال می رسد. او بیش از ۲۶ ماه است که بدون حتی یک روز مرخصی در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می برد و اقدامات وی برای اعاده دادرسی و تلاش های سفارت ترکمنستان برای خلاصی او به نتیجه ای نرسیده است. مرادف متولد سال ۱۳۵۵ و فارغ التحصیل رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران است که از راه مترجمی در ایران کسب در آمد می کرده است. او هنگام بازداشت دانشجوی کارشناسی ارشد رشته دیپلماسی و سازمان های بین المللی در دانشکده روابط بین الملل وزارت امور خارجه بود. وی تحصیلات خود را با بورسیه وزارت علوم ترکمنستان و وزارت علوم ایران گذرانده و در زمان بازداشت در حال نوشتن پایان نامه اش بوده است. |
یک میلیون و ۶۰۰ هزار مشترک گاز قبوض خود را پرداخت نكردهاند Posted: 28 Sep 2011 03:21 AM PDT سخنگوی كمیسیون انرژی مجلس گفت: یک میلیون و 600 هزار مشترک خانگی قبوض گاز خود را پرداخت نكرده و به شركت گاز بدهكارند. به گزارش آفتاب، سید عماد حسینی در گفتوگو با جامجم آنلاین با اشاره به انتشار اخباری مبنی بر كسری دولت برای تامین بودجه یارانهها گفت: دولت ماهانه بیش از سه هزار میلیارد تومان بابت یارانه پرداخت میكند. |
برای آزادی همه زندانیان سیاسی و قطع شکنجه و اعدام Posted: 28 Sep 2011 03:20 AM PDT سی و سه سال پس از شکست انقلاب بهمن 57 و عروج هیولای جمهوری اسلامی، مسئله زندان، زندانی سیاسی، اعدام و شکنجه همچنان و در ابعاد وسیع تر، سد و درد مشترکی است که همه مبارزات و جنبش های آزادی خواه و برابری طلب با آن روبرو هستند. رژیم اسلامی در طول حیات خود ثابت کرده است که بدون زندان، شکنجه و اعدام مخالفان قادر به حکومت نیست. از این رو، مبارزه برای جامعه ای عاری از سرکوب، زندان، اعدام و حذف فیزیکی مخالفین سیاسی و عقیدتی در گام نخست به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی گره خورده است. این رژیم از همان فردای دستیابی به قدرت سیاسی، با خشن ترین و هولناک ترین شیوه های ممکن به سرکوب سیستماتیک و همه جانبه جنبش کارگری، روشنفکران، زنان، ملیت ها ودانشجویان پرداخت. پیگرد، دستگیری و نابودی فعالین جنبش کارگری و تشکل های نو پای آنها، سازماندهی باندهای ترور و حمله به دفاتر و تجمعات نیروهای سیاسی، یورش وحشیانه به مراسم 8 مارس وحقوق زنان، بر پایی "انقلاب فرهنگی" و کشتارمعلمان، دانشجویان و دانش آموزان، لشکرکشی به کردستان و تحمیل جنگی خونین که عواقب آن تا هم اکنون ادامه دارد، حمله به ترکمن صحرا و خوزستان و بر پا داشتن چوبه های دار در سر تا سر ایران، رئوس کلی سیاستهای جمهوری اسلامی در مقابله با کمونیستها ، آزادیخواهان، انقلابیون و جنبش های برابری طلبانه و آزادی خواهانه در سالهای نخست بعد از انقلاب و به ویژه ی دهه شصت بود. دامنه و عمق جنایت های رژیم در مقاطعی چندان گسترده و فجیع بود که جز جنایت علیه بشریت نام دیگری بر آن نمی توان نهاد. اعدام هزاران زندانی سیاسی در تابستان سال شصت و هفت اگر چه تنها جنایت رژیم نبود اما بی تردید هولناک ترین آنها و مصداق بارز جنایت علیه بشریت است. در این سال هزاران زندان سیاسی که بسیاری از آنان حتی احکام زندان خود را سپری کرده بودند به فرمان خمینی، رهبر و امام تمامی جناحهای رژیم، در مدت زمان کوتاهی سعبانه قتل عام شدند. پس از جنگ با عراق، سران رژیم از واهمه امکان گسترش و تعمیق مبارزات مردم از یکسو و وجود نسلی از فعالین سیاسی در سیاه چالهای خود، کمر به قتل عام هزاران زندانی سیاسی بستند. به این گونه رژیم جمهوری اسلامی با از میان برداشتن نسلی از انقلابیون و کمونیستها، بزرگترین ضربه را بر جنبش آزادی و برابری کشور ما وارد ساخت. اما رژیم جمهوری اسلامی علیرغم کاربست شنیع ترین شیوه های سرکوب و کشتار، نه فقط نتوانست کاروان بزرگ آزادی را متوقف کند بلکه با رشد و تعمیق جنبش های آزادیخواه و برابری طلب، و آشکار شدن هر چه بیشتر دامنه و عمق جنایت های دهشتناک دهه شصت، خود را بیش از پیش در مقابل جنبشی می یابد که خواهان سرنگونی تمامیت این نظام سرکوبگر و استثمارگر است. اگر چه شخص خمینی در تابستان شصت و هفت فتوای آن جنایت هولناک را صادر کرد، با این وجود، همراهی، همفکری و همدستی تمامی جناحهای رژیم دربرنامه ریزی، پیشبرد و یا اختفای حقایق مربوط بدان غیر قابل کتمان است. تاکنون جناحهای مختلف رژیم از پذیرش مسئولیت خود در این جنایت بزرگ سر باز زده اند.جناح حاکم با شکنجه، اعدام، حذف فیزیکی مخالفین و ارتکاب جنایت هایی نظیر کهریزک، کماکان سیاستهای سی و سه سال گذشته را ادامه میدهند، و رهبران و سردمداران جناح مغلوب و به اصطلاح "اصلاح طلب" در مقابل هر سئوالی در این زمینه مذبوحانه تلاش میورزند با توهم پراکنی، گردوخاک بپا کردن و به اصطلاح معروف با کاربست سیاست 'کی بود کی بود من نبودم' از بر ملا شدن حقایق آن جنایت هولناک جلوگیری کنند. در چند سال گذشته و با رشد و گسترش جنبش کارگری و سایر جنبش های اجتماعی نظیر دانشجویان، زنان وملیت ها بار دیگر زندان های جمهوری اسلامی مملو از پیشروان و فعالین این جنبش ها است. بنابراین خواست آزادی بی قید و شرط کارگران زندانی و تمامی زندانیان سیاسی و قطع شکنجه و اعدام از خواست های بنیادین این جنبش ها می باشد. پیوند این خواست با مقاومت و مبارزه خانواده های جانباختگان و زندانیان سیاسی که خود تحت شدیدترین فشارهای دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی رژیم قرار دارند، بی تردید باعث برانگیختگی موجی از همبستگی ملی و انسانی با اهداف انسانی، مترقی وآزادیخواهانه این جنبش ها خواهد شد. شورای همبستگی با مبارزات مردم ایران ضمن محکوم کردن جنایت های رژیم جمهوری اسلامی ، خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط همه زندانیان سیاسی است.ما وظیفه خود می دانیم که به سهم خود نگذاریم که با گذشت زمان، گرد فراموشی بر جنایت های دهه شصت بنشیند. باید با تمام نیرو، فریاد دادخواهی خانواده های جانباختگان و زندانیان سیاسی را بگوش جهانیان رساند. باید رژیم جمهوری اسلامی را با تمامی جناحهای آن در عرصه جهانی افشا کرد و برای طرد آن ازمجامع و نهادهای بین المللی کوشید. این جنایتکاران باید بدانند که دور نیست روزی که به اتهام قتل و عام هزاران زندانی سیاسی، به اتهام جنایت علیه بشریت و اقدامات ضد انسانی دیگر که در تمامی این سالها مرتکب شده اند، توسط مردم ایران محاکمه و مجازات شوند. گرامی باد یاد همه جانباختگان راه آزادی سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی شورای همبستگی با مبارزات مردم ایران (لندن) سپتامبر 2011
قطعنامه ما شرکت کنندگان تظاهرات 24 سپتامبر 2011، متشکل از نهادها، مجامع و فعالین چپ و آزادیخواه، ضمن اعلام پشتیبانی از دادخواهی خانوادههای زندانیان سیاسی و جانباختگان راه آزادی، رژیم جمهوری اسلامی ایران را به دلیل قتل و عام هزاران زندانی سیاسی ونقض ابتداییترین حقوق اجتماعی، سیاسی و مدنی شهروندان محکوم میکنیم. ما همه نهادها، مجامع و افراد آزادیخواه و مدافع حقوق انسان را فرا میخوانیم به هر وسیله ممکن ازخواستهای زیر، که خواست مردم ایران است به هر طریق ممکن حمایت فعال نمایند. 1 الغای فوری و بی قید و شرط تمامی احکام اعدام 2 – آزادی بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی 3 – الغای کلیه احکام پیگرد، بازداشت و محرومیت از خدمت فعالین سیاسی و اجتماعی 4 –اخراج جمهوری اسلامی ایران از تمامی نهادهای حقوق بشر، تشکلهای کارگری وفرهنگی 5 –برپایی یک دادگاه بین المللی برای بررسی قتل و عام زندانیان سیاسی در ایران و محاکمه تمامی عاملین و عامران آن به جرم جنایت علیه بشریت 6 – اعزام یک هیئت بین المللی مرکب از نهادهای حقوق بشر برای بازرسی از زندانهای ایران بدون قید و شرط، اعلام قبلی ملاقاتهای زندان و هر زمان که این هیئت صلاح بداند. 7- توقف تهدیدها، بازداشتها، و هتک حرمت خانواده های زندانیان سیاسی و وکلای آنها 8- توقف تهدیدها، فشارها و دستگیری خانوادهای جانباختگان، لغو ممنوعیت مراسم سالگردها، و بازدید از خاوران شورای همبستگی با مبارزات مردم ایران لندن، سپتامبر 2011 |
Posted: 28 Sep 2011 02:40 AM PDT ادوارد سعید / ترجمه علیرضا ثقفی کانون مدافعان حقوق کارگر- اظهار نظر دربارهی زندگی و معیشت مردم زحمتکش و نیروی کار در جامعه انسانی، امروز از دو وجه متفاوت صورت می گیرد. تئوریسینها و نظریهپردازان نظام سرمایهداری، همواره تلاش دارند تا طرحها و ایدهها و برنامههای ارایه شده را برای حفظ نظام موجود، کارشناسی شده و مورد تایید صاحب نظران جلوه دهند. آنها هر طرح و برنامهای را که برای استثمار بیشتر و خالی کردن جیب کارگران و زحمتکشان میدهند، با آب و تاب تعریف کرده و تمام تلاش تبلیغاتی خود را به کار میگیرند تا آن را مورد قبول مردم قرار دهند. از دیگر سو، هرگاه فعالان کارگری و اجتماعی مستقل، آن طرحها و نظرات را مورد حمله قرار داده و اجرای شان را به ضرر زحمتکشان و کارگران میدانند، از جانب بلندگوهای تبلیغاتی طرفدران نظم موجود، به "بیتخصصی و صاحبنظر نبودن" متهم می شوند. هرچند بارها و بارها، طرحها و برنامههای طرفداران نظام سرمایهداری، بطلان خود را ثابت کرده است، اما آنها بار دیگر با بوق و کرنا و با تبلیغات و جوسازی، طرح جدیدی را مطرح میکنند و معرکهی جدیدی به راه میاندازند و با معرفی صاحبنظران سرمایه ساخته و مزدوران متخصص جدید خود، تلاش میکنند تا افکار عامهی مردم را به مسیر دلخواه خود بکشانند. در این میان، مدافعان حقوق کارگران و زحمتکشان، نه تنها امکانات زیادی برای ابراز نظرات خود ندارند، بلکه در همان سطح محدود که به بیان نظرات خود مبادرت میکنند، به بیتخصصی و صاحب نظر نبودن و ارائه نظرات مغایر با معیارهای مورد قبول صاحبان قدرت و سرمایه، متهم می شوند. علاوه بر آن، فعالان مستقل کارگری و اجتماعی که از هیچ نهاد رسمی برای بیان نظرات خود حمایت نمیشوند، همواره در خطر بیکاری، اخراج از کار و بعضا زندان و دیگر انواع محرومیت های اجتماعی قرار دارند. مقاله زیر که توسط ادوارد سعید، صاحبنظر فلسطینی مستقل، دو دهه پیش نگاشته شده است، بیانگر ریشههای این وضعیت است که البته امروزه بسیار شدیدتر و ریشهایتر شده است. ارائه این مقاله در شرایط امروز، میتواند بحث جدیدی را دربارهی وظایف فعالان کارگری و اجتماعی و وحدت هرچه بیشتر آنان، جهت شکستن دیوارهای ایجاد شده به دست نظام حاکم بر جهان، بگشاید.
حرفهایها و آماتورها ادوارد سعید ترجمه علیرضا ثقفی روشنفکر مشهور فرانسوی، رژی دبره، در سال 1979 کتاب جالبی دربارهی حیات فرهنگی فرانسه نوشت که عنوان "معلمان، نویسندگان، مشاهیر، روشنفکران فرانسه مدرن" را داشت. دبره خود یک روشنفکر متعهد و فعال چپ بود که کمی بعد از انقلاب کوبا در سال 1958 در دانشگاه هاوانا به تدریس مشعول شد. کمی بعد، حکومت بولیوی او را به سی سال زندان محکوم کرد. جرم او همکاری با چگوارا بود. دبره پس از سه سال از زندان آزاد شد. پس از بازگشت به فرانسه، دبره یک تحلیلگر نیمه آکادمیک و سپس مشاور رییس جمهور میتران شد. او در موقعیتی قرار گرفت که ارتباط میان روشنفکران و نهادها (نهادهای دولتی) را درک کند. رابطهای که هیچگاه ساده نبوده، همواره در حال تغییر بوده و بعضی اوقات، پیچیدگی آن تعجبآور است. دبره در کتاب "معلمان، نویسندگان، مشاهیر، روشنفکران فرانسه مدرن"، این تز را مطرح میکند که میان سالهای 1880 تا 1930 روشنفکران پاریسی اصولا در ارتباط با دانشگاه سوربن بودند. آنها مادیگرایانی بودند که از کلیسا و بناپارتیسم رو برگردانده بودند، در لابراتوارها، کتابخانهها و کلاسهای درس، روشنفکران به عنوان حرفهایها محافظت میشدند و پیشرفتهای مهمی در علوم بهوجود آوردند. پس از سال 1930 دانشگاه سوربن به تدریج اتوریتهی خود را از دست داد و جای خود را به مراکز انتشاراتی شبیه "نوول روو فرانسز" واگذار کرد. جایی که به نظر دبره، روحیه خانوادگی روشنفکران را سازمان میداد و نویسندگان آن، دست نوازش بیشتری را بر سر خود احساس میکردند. تا دهه دشوار 1960 نویسندگانی نظیر سارتر، بووا، کامو، موریاک، ژید و مالرو تحت تاثیر قشر روشنفکری بودند که جایگزین حرفهایها شده بود. این قشر روشنفکر، کارهای آزادی انجام میداد و اعتقاداتی به آزادی داشت و مسایل آنان، به قول دبره، راه میانهای بود که از میان آیینهای کلیسایی دروهی ماقبل و دوره گسترش روشنگری میگذشت که بعد از آن بهوجود آمد. در حدود سال های 1968 روشنفکران به طور گستردهای از نوشتههای خود جدا شدند و به جای آن، به دور رسانههای عمومی گرد آمدند. آنها به عنوان روزنامهنگار، سخنران برنامههای تلویزیونی، چه به عنوان مجری و یا مهمان، مشاوران، مدیران و … کار خود را ادامه دادند. اکنون آنها مخاطبین فراوانی داشتند. علاوه بر آن، زندگی آنان به عنوان روشنفکران، کاملا وابسته به ببنندگان بود. شهرت و یا گمنامی آنان، به وسیلهی دیگران مشخص میشد. دیگرانی که مخاطبین نامشخصاند. دبره در این باره چنین میگوید: "با گسترش حوزه نفوذ رسانههای گروهی، این رسانه ها کمتر از روشنفکران آزاد استفاده میکردند و بیشتر، تحت سلطه قشر روشنفکر حرفهای و منابع قانونی کلاسیک در آمدند و مجموعهی کاملی را بهوجود آوردند که توقعات کمتری داشته و در نتیجه، سادهتر به کار گرفته میشدند. رسانههای گروهی، سنتهای مستحکم روشنفکری را در هم ریخته و همراه با آن، ارزشیابی و میزان ارزشها را پایین آوردند." آنچه دبره میگوید، مسالهای مخصوص فرانسه است که در نتیجه مبارزه میان نیروهای مشخص سلطهطلب و کلیسایی در جوامع ناپلئونی بهوجود آمد و شباهتی با جوامع دیگر ندارد. به عنوان مثال، در بریتانیا، تا قبل از جنگ جهانی دوم، اغلب دانشگاهها مطابق با توصیفهای دبره نبودند. حتا اساتید آکسفورد و کمبریج، در باور عامه شباهتی به روشنفکران فرانسه نداشتند؛ در حالی که بنگاههای انتشاراتی در بریتانیا، در میان دو جنگ جهانی، با نفوذ و قدرتمند شده بودند. مدیران این بنگاهها، آن روحیه "خانوادگی" را بهوجود نیاوردند که دبره در مورد روشنفکران فرانسه مطرح میکرد. نقطهی اتکای قویای وجود نداشت. گروههای افراد، با نهادها در یک ردیف قرار گرفتند و قدرت و اتوریته را از آن نهادها به دست آوردند، به طوری که آن نهادها، آن طور که گرامشی توصیف میکند، روشنفکران وابسته به خود را پرورش دادند. هنوز این سوال باقی میماند که چیزی شبیه به استقلال روشنفکر وجود داشته یا میتواند وجود داشته باشد؟ یعنی عملکرد مستقلانه روشنفکر، روشنفکری که مدیون کسی نیست و در نتیجه تحت تاثیر هیچ فشاری قرار ندارد، می تواند وجود داشته باشد؟ روشنفکرانی که وابسته به دانشگاههایی هستند که حقوق میپردازند و یا وابسته به احزاب سیاسیای که انتظار وفاداری به خط حزبی را دارند؛ در حقیقت وابسته به منابعی هستند که خواهان آزادی مشروط و محدودیت انتقاد است. به نظر دبره، در گذشته حوزهی عمل یک روشنفکر، وسیعتر از گروه روشنفکران بود. (به زبان دیگر، جایی که نگرانی دربارهی خوشایند مخاطب و یا کارفرما، جایگزین استقلال روشنفکران میشود.) در حرفهی روشنفکر، مسایلی وجود دارد که اگر منسوخ نشده، اما از آن جلوگیری شده است. مجددا به بحث خود باز میگردیم؛ بحث بررسی روشنفکر. هنگامی که ما یک فرد روشنفکر را در نظر میآوریم (در اینجا مساله اصلی من، فرد است) آیا ما تکیه بر فردیت شخص داریم یا منظور ما، گروه یا طبقه ای است که روشنفکر، عضوی از آن است؟ جواب این سوال به طور مشخص، بستگی به انتظار ما از عملکرد روشنفکر دارد. به این مفهوم که: آیا آنچه ما شنیده و یا میخوانیم، یک نظریه مستقل است یا نظرات یک حکومت است که یک امر سیاسی سازمان یافته است و یا تبلیغ گروهی است؟ رسالت روشنفکران قرن 19 بیشتر اظهارات فردی بود. زیرا به طور واقعی، آن روشنفکران چنین بودند. بازارُف در کتاب تورگینف و یا استفان دِدلوس در کتاب جیمز جویس، شخصیتهای گوشهگیر و تنهایی دارند. آنها به طور کلی با جامعه هماهنگ نمیشوند و در نتیجه، یک شورش کامل در برابر وضع موجود هستند؛ در حالی که تعداد فزاینده روشنفکران قرن بیستم، مردان و زنانی هستند که به گروههایی به نام روشنفکر یا اقشار روشنفکری تعلق دارند (مدیران، متخصصان، مبلغان، متخصصان دولتی و کامپیوتری، دانشمندان، رهبران سندیکایی، مشاورانی که برای ارائه نظراتشان دستمزد دریافت میکنند) و از اینکه بخواهند به صورت مستقل عمل کنند، نگران اند. این مساله ای خطیر و با اهمیت است و باید به آن، با ترکیبی از رئالیسم و ایدهالیسم نگاه کرد و مطمئنا نمیتوان با آن شکگرایانه برخورد کرد. اسکاروایلد میگوید: "شکگرا شخصی است که قیمت هر چیز را میداند، اما ارزش هیچ چیز را نمیداند". این که همهی روشنفکران را خائن بنامیم، فقط به این دلیل که آنها زندگی کاری خود را در دانشگاه گذرانده و یا برای یک روزنامه کار میکنند، یک برخورد خشن و نهایتا اعتراضی بیمعنی است و بعید به نظر میرسد که شکگرایی منصفانه چنین قضاوت کند که جهان، آنقدر فاسد است که هر کسی، نهایتا تسلیم پول میشود. از طرف دیگر، به ندرت فرد روشنفکر ایدهآل و کامل است. روشنفکر، چراغی در تاریکی و آن قدر خالص و آن قدر شرافتمند نیست که هرگونه وسوسه ای را در برابر منافع مادی مردود بشمارد. هیچ کس نتوانسته است چنین آزمایشی را از سر بگذراند. حتا استفان ددلوس در نوشتهی جویس، چنین نبوده است. او که آنقدر پاک و دارای ایدهآلهای تند است، در انتها ناتوان شده و ساکت میشود. حقیقت آن است که روشنفکر، شخصیتی غیرقابل بحث و سالم، همانند یک کارشناس مهربان و یا یک قدیس تمام و کمال و نیکوکار و غمگین و غریب نیست. هر شخص در یک جامعه زندگی میکند. اینکه آن جامعه، چه مقدار باز و آزاد است و یا فرد، چه مقدار پرهیزکار است، اهمیت ندارد. در هر صورت، روشنفکر باید قوه درک داشته باشد و در عمل باید مناظره و مباحثه را تا حد امکان، به راه اندازد. اما آلترناتیوها، کاملا تسلیمطلبانه و یا کاملا عصیانگرایانه نیست. در روزهای کم رنگ شدن حکومت ریگان، راسل ژاکوبی، روشنفکر چپگرا، کتابی را به چاپ رساند که بحث زیادی را به راه انداخت و بسیار پسندیده بود. این کتاب با نام "روشنفکران متاخر" در بارهی غیرقابل تردید بودن تزهای موجود در ایالات متحده بحث میکرد که روشنفکران غیر آکادمیک را، کاملا از بین رفته میدانست. این تزها میگفت که هیچ کس، یعنی هیچ روشنفکر متعهدی، به جز یک گروه از استادان دانشگاه که وضعیتی خاص و ویژه دارند و بیشتر در ارتباط با خودشان هستند و هیچ کس در جامعه به آنان توجهی ندارد، باقی نمانده است. الگوی ژاکوبی برای روشنفکران قدیم، شامل تعداد اندک روشنفکرانی است که در اوایل قرن بیستم، در دهکدهی گرینویچ (محلهای همانند بخش لاتین است) زندگی میکردند و به عنوان روشنفکران نیویورک شناخته میشدند. بیشتر آنها، یهودی چپگرا اما غیرکمونیست بودند و با نوشتههایشان روزگار میگذراندند. شخصیتهای نسل اولیه، شامل مردان و زنانی همانند ادموند ویلسن، ژان ژاکوب، لوییز مامفرد، دویت مک دونالد و شرکای بعدی آنها عبارت بودند از فیلیپ راو، الفرد کازین، ک ایروونیک هاو، سوزان سونتاگ، دانیل بل، ویلیام بارت و لیونل تریلینگ. به نظر ژاکوبی، تعداد روشنفکران این چنینی، در نتیجه فشارهای سیاسی و اجتماعی پس از جنگ کاهش یافت. این فشارها عبارتند از: پراکنده شدن به حاشیهها؛ برخورد غیر مسئولانه نسل پیشرو، که پیشگام ایدههای گوشهنشینی و پشت سر گذاردن وضع موجود و زندگی بودند؛ گسترش دانشگاه و محدود شدن به کالجهای اولیه چپ مستقل امریکایی. نتیجه آن است که روشنفکر امروز، شبیه به متخصص ادبیات مخفی است و وضعیت مشخص او، آن است که خارج از کلاس درس، هیچ منافعی ندارد. چنین افرادی، بر طبق تعریف ژاکوبی، کسانی هستند که منش خشن مبهمی دارند که کارشان بیشتر مربوط به پیشرفتهای آکادمیکی است و کاربردی در تغییرات اجتماعی ندارند. چنین توصیفی از مساله، در حقیقت بیشتر به مفهوم گسترش جنبش محافظه کارانهی جدید است (روشنفکرانی که در زمان ریاست جمهوری ریگان، ازمقام بالایی برخوردار شدند، کسانی بودند که قبلا به جناح چپ مستقل وابسته بودند. روشنفکران مستقلی نظیر ارمومیک کرویستول، که یک مفسر مسایل اجتماعی بود و سلونی هوک که یک فیلسوف بود) آنها همراه با خود روزنامهای جدید و یک ارتجاع بیپرده را به ارمغان آوردند و در نهایت، برنامه محافظه کارانهی اجتماعی را ارائه دادند (منظور ژاکوبی از جناح راست افراطی، معیارهای جدید است). او میگوید: "این نیروها قبلا و چه امروز، با پشتکار بیشتر به شکار نویسندگان و روشنفکران جوان و رهبران روشنفکر توانا که از جریانات قدیمی جدا شدهاند، مشغول اند. در حقیقت، مشهورترین روزنامه لیبرالی روشنفکری در امریکا، نیویورک ریویو آف بوک، که روشنفکران رادیکال جدید آن را دارای ایدهای پیشگامانهای میدانند، یک رکورد اسفناک به دست آورده است که مشابه آکسفورد انگلستان است." ژاکوبی میگوید: "نیویورک ریویو، هیچ گاه روشنفکران جوان امریکایی را تغذیه نکرده است. برای مدت یک ربع قرن، این روزنامه از ذخایر فرهنگی استفاده کرده است، بدون اینکه هیچ سرمایهی فرهنگی به وجود آورد. حتا امروز باید بر روی وارد کردن روشنفکران از مرکز اصلی آن، یعنی انگلستان، کار کرد." البته به طوری که ژاکوبی میگوید: "این مسایل، مدیون تعطیل شدن مراکز فرهنگی قدیمی است و نه مربوط به اخراج روشنفکران." ژاکوبی به ایدهی خودش در باره روشنفکران باز میگردد. او روشنفکران را به مثابه "روح مستقل تغییرناپذیر که در برابر معیارهای موجود، به مقابله برمیخیزند" توصیف میکند. او میگوید: "آنچه ما اکنون داریم، از نسل در حال انقراضی است که به وسیلهی جوانه های جدید، جایگزین میشود. این جوانههای جدید، درکی از تکنیکهای کلاس درس و دستمزد و یا آرزوی پاداش از حامیان و کارگردانان را ندارند و خواهان اعتبارنامه از حاکمیتهای اجتماعی نیستند؛ که این حاکمیتها بحث و مناظره را رشد نداده، بلکه فساد و ارعاب سادهاندیشان را پایهریزی میکنند." این یک تصویر غمانگیز است. اما آیا صحیح است؟ آیا آنچه ژاکوبی دربارهی نابودی روشنفکران میگوید، حقیقت دارد یا ما میتوانیم شناخت صحیحتری داشته باشیم؟ در مرحلهی اول، به نظر من تنفر از دانشگاه و یا حتا از ایالات متحده غلط است. کمی پس از جنگ جهانی دوم، دوران کوتاهی در فرانسه وجود داشت که در آن، یک عده روشنفکر برجسته مستقل شبیه سارتر، کامو، آرون و سیمون دوبووا ایدههای کلاسیک روشنفکران اولیه قرن 19 همانند ارنست رنان و ویلهلم ون هامبولت را بیان میکردند. اما آنچه ژاکوبی درباره آن سکوت میکند، آن است که کار روشنفکر در قرن بیستم، اساسا منازعه عمومی و برجسته کردن مسایل از نوع جولین بندا نیست؛ و حتا شاید نظری مانند آنچه برتراند راسل و یا چند روشنفکر خاص نیویورک مطرح میکنند، نباشد؛ بلکه وظیفهی آنان، انتقاد کردن و توهمزدایی همراه با افشا و رد پیشگویی، اصلاح سنتهای کهن و شکستن بتهاست. از طرفی، روشنفکر بودن به طور کلی با آکادمیک بودن و یا حتا موزیسین بودن در تناقض نیست. پیانیست بزرگ کانادایی، کلن گولد، یک هنرمند برجسته، در سرتاسر زندگیاش، در مبارزهی مستقیم با شرکتهای بزرگ درگیر بود. این مساله مانع از بتشکنی، برداشتی جدید و تفسیری مجدد از موزیک کلاسیک، که تاثیر عظیمی بر مسیر پیشینیان داشت، نشد. همچنین روشنفکران آکادمیک برای مثال تاریخدانان، مجموعا افکار نویسندگان تاریخ را در بارهی سنتها و نقش زنان در جامعه دگرگون کردند. افکار اریک هابس بام و تامپسون در انگستان و یا هایدن وایت در امریکا، چنین بود. کارهای آنان به صورت وسیع در آکادمی منتشر شد و افکار جدیدی بهوجود آمد. از آنجا که ایالات متحده در به هم ریختن زندگی روشنفکر مقصر است، روشنفکر باید با آن به مبارزه برخیزد. همچنین در هر جای دیگری که چنین مسایلی وجود دارد، همانند فرانسه، روشنفکر نباید گوشهگیر و کافهنشین باشد، بلکه باید شخصیتی متفاوت داشته باشد، مسایل مختلفی را ابراز داشته، رسالت خود را به صورتهای مختلف به انجام رسانده و به گونهای دراماتیک، مسیر را تغییر باشد. به همان گونه که من در سرتاسر این نوشته گفتهام، روشنفکر به صورت یک مجسمهی بی حرکت نیست، بلکه فردی حرفهای است که با انرژی فراوان، سرسختانه به عنوان یک فرد متعهد، عمل می کند و با انبوهی از مسایل که سرانجامی دارد با ترکیبی از روشنگری، رهایی و آزادی، همواره صدایی آشنا در فرهنگ و جامعه است . تهدید خاص برای روشنفکر امروز، چه در جهان غرب و یا خارج از آن، نه آکادمیک بودن است و نه حاشیهای بودن و نه وحشت از تجاری شدن توسط بنگاه های انتشاراتی و روزنامه ها؛ بلکه حالتی است که من تمایل دارم آن را حرفهایگرایی بنامم. منظور من از حرفهای گرایی، آن است که کار شما به عنوان روشنفکر آن باشد که شما برای گذران زندگی کار میکنید، به طوری که بین ساعت 9 تا 5 بعد از ظهر که یک چشمتان به ساعت و چشم دیگر مراقب رفتار حرفهایتان است، مراقب هستید که حرکت غیرمنتظرهای نکنید، پا را فراتر از محدودیتها و چارچوبها نگذارید، به شما مارک نچسبانند، برای همه قابل قبول باشید و شخصیتی غیرقابل بحث، غیرسیاسی و بیطرف داشته باشید. اجازه بدهید به سارتر برگردیم. به نظر میرسد که عقیده سارتر آن است که "مرد آزاد است سرنوشت خودش را انتخاب کند". (سارتر به زنان نظر ندارد) هم چنین او میگوید (یکی از جملههای مخصوص سارتر): "شرایط ممکن است مانع از تجربهی کامل چنین آزادیای باشد". او در عین حال اضافه میکند که گفتن این مساله که محیط و شرایط، به طور یک جانبه، نویسنده یا روشنفکر را تحت تاثیر قرار میدهد، غلط است. عموما یک حرکت دائمی در پشت سر و پیش روی روشنفکران قرار دارد. در کتاب "هدف ادبیات" که در سال 1947 به چاپ رسید، سارتر به عنوان یک روشنفکر، کلمهی نویسنده را به جای روشنفکر به کار برد. اما مشخص است که منظور او از نویسنده، همان نقش روشنفکر در جامعه است. او چنین میگوید: "من یک نویسنده هستم. قبل از هر چیز، هدف من آزادی برای نوشتن است. اما به یک باره این مساله پیش میآید که من تبدیل به فردی میشوم که دیگران به او، به چشم یک نویسنده نگاه میکنند. معنای این مساله آن است که شخص نویسنده باید به تقاضای معینی پاسخ گوید و در عملکرد اجتماعی معینی قرار گرفته و ممکن است هر نقشی را بازی کند. اما این مساله باز باید بر انتظاراتی که دیگران از او دارند، مبتنی باشد. او ممکن است بخواهد شخصیتی را تغییر دهد که در یک جامعهی معین به روشنفکر نسبت میدهند. اما برای تغییر آن، باید ابتدا در درون آن قرار گیرد. بنابراین مردم با رازشهایشان، با جهانبینیشان و بینش خودشان نسبت به جامعه و ادبیات، در کل موثراند. این مساله نویسنده را احاطه میکند و درون حصار قرار میدهد. تقاضاهای زیرکانه و آمرانهی مشکلات پیشرو و آزادیهای روشنفکر، حقایق موجود در کارهای شکل گرفتهی یک روشنفکر هستند. سارتر نگفته است که روشنفکر، نوعی فیلسوف عالی مقام است که شخص، مجبور به خیالبافی و احترام آنچنانی دربارهی اوست؛ بلکه برعکس، روشنفکرانه تنها مدام به دنبال نیازهای جامعهاش است و در عین حال، به دنبال تغییرات اساسی در وضعیت روشنفکران، به عنوان اعضای یک گروه مشخص نیز میباشد. (البته این مساله از جانب کسانی که در فقدان روشنفکران واقعی، سوگواری میکنند، نادیده گرفته میشود.) منتقدان امروز به سادگی، چگونگی مقابله با مشکلاتی که در پیش روی روشنفکر است را، نادیده میگیرند و تصور میکنند که روشنفکر، باید نوعی حاکمیت بر زندگی فکری و اخلاقی جامعه داشته باشد. در عین حال، به تغییرات بنیادیای که در خود روشنفکران به وجود میآید توجه ندارند. جامعه امروز، نویسنده را احاطه و محصور کرده است. این محدودیتها با تکریم و پاداش و در بیشتر اوقات، با لکهدار کردن و بد نام کردن و به مسخره گرفتن کار روشنفکر است که او را محدود میکند. بسیاری از اوقات، با گفتن این مساله که روشنفکر حقیقی باید فقط یک متخصص حرفهای در حوزهی عمل خود باشد، او را محدود میکنند. من به خاطر نمیآورم که سارتر در جایی گفته باشد که روشنفکر، باید ضرورتا خارج از دانشگاه باشد. او گفته است که روشنفکر، هیچ گاه بیش از زمانی که ریشخند شده و محدود شده و به وسیلهی جامعه مجبور شده که به گونهای خاص باشد، یک روشنفکر نیست. به این علت که فقط در چنین موقعیت و مکانی است که کار روشنفکر، شکل میگیرد. وقتی سارتر جایزه نوبل 1968 را رد کرد، دقیقا بر مبنای همین اصول عمل کرد. اما این فشارها و محدودیتها برای روشنفکر امروز، به چه صورت در آمده اند؟ به چه ترتیب، با آنچه من آن را "حرفهایگرایی" مینامم، منطبق هستند؟ آنچه من میخواهم بحث کنم، آن است که به اعتقاد من، چهار اهرم فشار، استعداد و خواست روشنفکر امروز را تحت تاثیر قرار میدهد. هیچ کدام از این اهرمها، به تنهایی دریک جامعه عمل نمیکنند (و مختص یک جامعه نیستند) علیرغم فراگیر بودن این اهرمها، هیچ کدام از آنها نمیتوانند با آنچه من "آماتوریسم" مینامم، مقابله کنند. آماتوریسم، انگیزهای است که به وسیلهی سود و پاداش، تحت تاثیر قرار نمیگیرد، بلکه با عشق به منافع غیرقابل بحث، با چشماندازی وسیع حرکت میکند و ارتباطی را در مسیر حرکت خود به وجود میآورد و وابستگی به تخصص را رد میکند. آماتوریسم، در جهت اهداف و ارزشهایی حرکت میکند که مغایر محدودیت یک حرفه است. 1- تخصصگرایی اولین اهرم فشار است. هر چقدر تخصص فرد در آموزش و پرورش بیشتر شود، به همان اندازه به حوزهی نسبتا محدودتری از دانش وابسته میشود. امروز هیچ کس نمیتواند مساله صلاحیت را رد کند، اما وقتی مساله صلاحیت در یک حوزه خاص، به مفهوم کور شدن شخص در بارهی همه چیزهای دیگر، که خارج از حوزهی صلاحیت است (مثل تخصصی در مورد اشعار عاشقانهی عهد عتیق ویکتوریا میشود) در این صورت فرهنگ عمومی شخص، در میان فرهنگ حاکم حل میشود. این نوع صلاحیت به بهایی نمیارزد که میپردازیم. برای مثال، در مورد ادبیات که مورد نظر خاص من است، تخصصگرایی به مفهوم افزایش تکنیک شکلگرایانه است و حوزهی تاریخی که تجربیات واقعی شکلیابی کار ادبی در آن قرار دارد، روز به روز کمرنگتر میشود. تخصصگرایی در حوزهی ادبی، به مفهوم کور شدن دربارهی تلاش اولیه جهت ساختمان هنر و دانش است. در نتیجه، شما به عنوان یک متخصص ادبی، نمیتوانید در این زمینهها به عنوان تئوریها و روششناسیهای مجهول، اظهار نظر کنید. در حقیقت، داشتن تخصص در ادبیات، به مفهوم کور شدن دربارهی تاریخ و موسیقی، سیاست و … است و در نهایت، به عنوان روشنفکر متخصص در ادبیات، شما مجبور به پذیرش و اطاعت از چیزی هستید که به اصطلاح، رهبران اجازه میدهند. تخصصگرایی، احساس هیجان و کشفیات را در شما از میان میبرد. هر دوی این مسایل (احساس هیجان و کشفیات) در حرکت روشنفکر، تاثیر غیر قابل بحثی دارد. در انتها، من همواره احساس میکنم تخصصگرایی، شخص را تنبل میکند، به گونه ای که شما کاری را انجام میدهید که دیگران از شما میخواهند، چون در تخصص شماست. 2- اگر تخصصگرایی، نوعی ابزار فشار است که در همهی سیستمهای تعلیم و تربیت وجود دارد، صاحبنظر بودن و آیین خاص تعیین صاحبنظران، اهرم فشار مهمتری (دومین اهرم فشار) در دورهی پس از جنگ است. برای تبدیل شدن به یک صاحب نظر، شما باید توسط مقامات حاکمه تایید شوید. آنها شما را راهنمایی میکنند که در بارهی اصلاح زبان، احترام به حقوق حاکمان، اطاعت از قوانین کشور و … صحبت کنید. این مساله به خصوص هنگامی صحت دارد که احساسات عمومی و یا حوزه های خاصی از علوم که سودآوری را افزایش میدهند، در معرض خطر قرار میگیرند. اخیرا بحثهای زیادی در بارهی مسالهای به نام "اصلاحات سیاسی" وجود داشت. این یک عبارت مودبانه بود که به آکادمیسینهای انسانگرا اطلاق میشد و بارها گفته میشد که آنان مستقلانه فکر نمیکنند، بلکه مطابق معیارهایی که به وسیلهی عوامفریبیهای چپگرایان به وجود آمده، فکر میکنند. این معیارهای عوامفریبی، عبارت بود از واکنش نشان دادن در برابر شهوترانی، نژادپرستی و چیزهایی شبیه به آن؛ در حالی که باید به مردم اجازه داده شود که در هر مسیری که میخواهند، حرکت کنند. حقیقت آن است که چنین مبارزهای، اساسا به وسیلهی محافظهکاران مختلف و سایر مبارزان طرفدار ارزشهای خانواده!! سازماندهی شده بود. در عین حال، بعضی مسایلی که آنان به عنوان اصلاحات سیاسی مطرح میکردند، به خصوص وقتی که بدون فکر، از اصطلاحات خاص خود استفاده میکردند، مجموعا با مبارزه آنان و اصلاحات سیاسی که درمورد مسایل نظامی، امنیت ملی و سیاستهای خارجی و اقتصادی مطرح میکردند، تناسب داشت. برای مثال در طی سالهای بعد از جنگ دوم جهانی، اتحاد جماهیر شوروی موضوع بحث بود، شما باید بدون تردید، مسایل جنگ سرد را میپذیرفتند. قبول شیطان بودن اتحاد جماهیر شوروی، ضروری بود. حتا برای دورهای طولانی، بین دهههای 40 تا 79 ایدهی دولتمردان امریکایی این بود که آزادی در جهان سوم، به مفهوم رهایی از کمونیسم است. این مساله بدون چون و چرا پذیرفته شده بود و در کنار این مساله، توجه دانشمندان علوم روانشناسی، انسانشناسی، اقتصاد دانان و سیاسیون، کاملا به این مساله جلب شده بود و چنین مطرح میکردند که توسعه، یک مساله غیرایدئولوژیک است و ضرورتا از غرب میآید و همراه با توسعه، حرکت به سمت مدرنیزاسیون، ضد کمونیست بودن و طرفداری از رهبران سیاسیای که با ایالات متحده هماهنگ هستند، ضروری است. برای ایالات متحده و متحدین او نظیر بریتانیا و فرانسه، این نظریات دربارهی دفاع ملی، غالبا به مفهوم تعقیب سیاستهای امپریالیستی بود؛ به طوری که مقابله با شورشها و جنگها در برابر جنبشهای آزادیبخش (که البته اغلب آنها به نظر میرسید که تمایل به شوروی دارند) مصایب فزایندهای شبیه به ویتنام به وجود آورد و حمایت غیرمستقیم از تهاجمها و قتلعامها (نظیر آنچه به وسیلهی متحدین غرب در اندونزی، السالوادور و اسراییل صورت گرفت) و همچنین حمایت از رژیمهایی با اقتصادی در هم ریخته و عجیب و غریب همانند سوریه و عراق، نتیجهی این سیاست امپریالیستی بود. در برابر مخالفت با همهی این مسایل، مداخلهی کارشناسانه برای کنترل هیجانات ملی باید برنامهریزی شود. به عنوان مثال، اگر شما یک کارشناس سیاسی آموزش دیده در سیستم دانشگاهی ایالات متحده نباشید و در نتیجه، احترامی برای تئوری توسعه و امنیت ملی ایالات متحده قائل نباشید، کسی به حرف شما گوش نمیدهد و به شما اجازه صحبت داده نمیشود، بلکه بر این مبنا که شما کارشناس نیستید، با شما مقابله میکنند. ارائه نظر کارشناسانه، کمتر به صورت قطعی و صریح است. بعضی از منابعی که به وسیله نوام چامسکی در جریان جنگ ویتنام ارائه شد، دقیقتر و بهتر از نوشتههای کارشناسان دیگر همزمان با او بود. در حقیقت، چامسکی در ورای تشریفات میهنپرستانه حرکت میکرد (تشریفاتی که معنایش آن بود که "ما" برای کمک به متحدینمان میرویم و یا آنکه "ما" از آزادی، در برابر گسترش نفوذ مسکو و پکن دفاع میکنیم)، تشریفاتی که بیانگر انگیزههای واقعی رفتار حاکم بر ایالات متحده بود. کارشناسانی که میخواهند مورد مشورت بخش دولتی قرار بگیرند و یا برای شرکتهای بزرگ کار کنند، به طور کلی تمایل به صحبت در بارهی مسایلی شبیه به ویتنام را ندارند. چامسکی داستانی بیان میکند که چگونه به عنوان یک زبانشناس، به وسیلهی ریاضیدانان دعوت شده که دربارهی تئوریهایش صحبت کند و اینکه علیرغم عدم آشناییاش با زبان ویژه ریاضی، سخنانش مورد توجه قرار گرفت. اما هنگامی که او سعی میکند سیاست خارجی ایالات متحده را از نقطه نظر یک مخالف بیان کند، کارشناسان شناخته شده در سیاست خارجی، سعی در رد نظرات او دارند. با این عنوان که او در سیاست خارجی، فاقد مهارت و دید کارشناسانه است. بعضی صحبتهای وی تکذیب میشود، درست آن چیزهایی که او خارج از باور عامه و معیارهای حاکم بیان میکند. 3- سومین اهرم فشار حرفهایگرایی، ضرورت حرکت تمام و کمال به سمت قدرت و حاکمیت در میان هواداران آن است. نیاز به حرکتی است مربوط به امتیازات ویژه و استخدام مستقیم از جانب دولت. در ایالات متحده، مساله امنیت ملی، سمت و سوی تحقیقات آکادمیک را در دوران جنگ سرد با شوروی برای کسب برتری بر جهان تعیین میکرد. همین وضعیت نیز در اتحاد شوروی به وجود آمد، اما در غرب، هیچ کس در بارهی آزادی تحقیق تردید نداشت. امروز ما میدانیم که بخش دولتی و دفاع ایالات متحده بیش از هر جای دیگری، برای تحقیقات در بارهی علوم و تکنولوژی پول پرداختهاند. مقدم بر همهی مراکز تحقیقاتی، مراکز MIT و اکسفورد قرار داشتند که بیشترین مبالغ را در طی چند دهه، دریافت کردهاند. علاوه بر آن، در طی همان دوره، دانشگاه علوم اجتماعی و حتا بخشهای علوم انسانی توسط حکومت، جهت همان برنامهها تاسیس شدند. چنین مسایلی در همه جوامع به وقوع پیوست (یعنی تربیت روانشناس، جامعهشناس و متخصص علوم انسانی در جهت حفظ و تداوم حاکمیتهای موجود) اما در ایالات متحده بیش از سایر کشورها بود. تحقیقات زیادی در باره عملیات ضدچریکی برای حمایت از سیاستهای جهان سومی در جنوب شرقی آسیا، امریکای لاتین و خاورمیانه انجام شد. تحقیقات مستقیما شامل فعالیتهای پنهانی، خرابکاری و جنگ های نامنظم بود. مسایل حقوقی و اخلاقی به کنار گذارده شد، زیرا عملیات مقابله باید انجام میگرفت (این تحقیقات شامل پروژههای افتضاحآمیز "کاملوت" نیز میشد که به وسیلهی دانشمندان علوم اجتماعی در سال 1964 برای ارتش انجام گرفت و شامل از هم پاشیدن جوامع مختلف در سراسر جهان و چگونگی جلوگیری از نابودی حکومتهای در حال فروپاشی بود.) همهی مساله این نبود. تمرکز قدرت در جامعه شهرنشین امریکا به دست احزاب جمهوریخواه و دموکرات، حفظ صنایع و یا منافع خاص تحمیلی به وسیلهی تبلیغات، همانند آنچه که وسیله صنایع نظامی، نفتی و شرکتهای دخانیات انجام میگرفت، همچنین شرکتهای بزرگی همانند راکفلر، فورد و ملون به وجود آمده بودند و همه و همه کارشناسان آکادمیک را استخدام کرده بودند تا برنامههای تجاری را همانند برنامههای سیاسی، سازمان دهند. البته این مسایل، قسمتی از برنامههای عادی در سیستم بازار آزاد است و در سراسر اروپا و شرق، در جریان است. تشویقها و بورسیههای مراکز علمی، مرخصیهای اضافه، اعانه نشریات و پیشرفتهای حرفهای و سایر مسایل همراه با آن است (که اهرمهای قویای در جهت هدایت افکار روشنفکران است). 4- چهارمین اهرم فشار آن است که هر چیزی در مورد سیستم مشخص است و همانطور که گفتیم، مسایل باید بر طبق استانداردهای مورد نیاز بازار و رقابتی باشد که حاکم بر جوامع آزاد و دموکرات سرمایهداری پیشرفته است. در حالی که ما وقت زیادی را صرف نگرانی در باره محدودیتهای فکری و آزادی روشنفکر در حکومتهای دیکتاتوری میکنیم، اما دربارهی خطراتی که یک روشنفکر را جهت هماهنگی با حکومت به وسیلهی پاداش تهدید میکند، فکر نمیکنیم. پاداشی که روشنفکر را مجبور به همنوایی با معیارهای حاکم میکند، در حقیقت، شریک شدن در چیزی است که علم تعیین کرده است، به صورتی که تحقیق و معتبر بودن آن، هنگامی تایید میشود که موجب به دست آوردن سهم بیشتری از بازار شود. به زبان دیگر، فضای موجود برای فرد روشنفکر و ابراز عقاید او برای طرح سوالات و مقابله با علل یک جنگ یا گسترش یک برنامهی اجتماعی، که پاداشها و ارمغانهایی را به همراه دارد، به گونه ای غمانگیز، به حالت صد سال پیش از این در آمده است؛ حالتی که استفان ددولوس دربارهی آن چنین گفت: "به عنوان یک روشنفکر، وظیفهی او به طور کلی، خدمت به هیچ قدرت و حکومتی نیست." امروزه علیرغم آنکه من از نظر احساسی، این مطلب را قبول دارم، اما نمیخواهم بگویم که مساله دقیقا همانند صد سال پیش است. ما باید زمان موجود را در نظر بگیریم. در آن زمان، دانشگاهها آن قدر بزرگ نبودند و فرصتهایی که اکنون در اختیار روشنفکران میگذارند، زیاد نبود. به نظر من، دانشگاههای غربی بهخصوص امریکا، هنوز میتوانند برای روشنفکران، فضایی نسبتا مناسب را برای ارائه نظرات و تحقیقات خود فراهم کنند، هرچند این فضا، فشارها و تنگناهای جدیدی را با خود به همراه دارد. *** بنابراین مسالهی مهم برای روشنفکر، آن است که تلاش کند تا از حرفهایگرایی مدرن خلاص شود؛ حرفهایگراییای که من آن را توصیف کردم. البته این رهایی، به معنی فرار از آن و یا نادیده گرفتن تاثیرات آن نیست، بلکه به مفهوم ارائه ارزشها و معیارهای متفاوت است. این همان چیزی است که من آن را تحت نام "آماتوریسم" ارائه میدهم که از نظر ادبی، به معنی فعالیتی است که محرک آن، عشق و علاقه است و نه منافع مادی و خودپسندی های حرفهای. روشنفکر امروز باید یک آماتور باشد، عضو متعهد و متفکر یک جامعه باشد و کسی باشد که رشد ارزشهای اخلاقی را در مرکز فعالیتهای حرفهای و تکنیکی موجود در کشورش و حکومتش و همچنین ارتباط متقابل میان شهروندان و ارتباط با سایر کشورها قرار دهد. علاوه بر آن، روحیه روشنفکر به عنوان آماتور، امکان ورود به فعالیتهای حرفهای و تغییر معیارها را فراهم میکند. معیارهایی که بعضا بسیار ارزنده و پویا هستند و میتوان آنها را چنین برشمرد: "برای انجام هر کاری، شخص باید ابتدا از خود سوال کند که چرا آن کار را انجام میدهد؟ چه کسی سود آن را میبرد؟ چگونه انجام آن، با برنامه شخصی و افکار اساسی او ارتباط دارد؟" هر روشنفکری، مخاطبان و حوزهی نفوذ خاص خود را دارد. اگر آن مخاطبان راضی هستند، پس باید آنان را شاد نگه داشت و اگر ناراضی هستند، پس باید آنان را به حرکت مخالفتآمیز دعوت کرد و به حرکتی بزرگ جهت دستیابی به جامعهای دموکراتیک فرا خواند. در هر حال، در کنار قدرت و حکومت بودن برای روشنفکر، بستگی به آن دارد که قدرت و حکومت را چگونه معرفی میکند: "آیا به عنوان یک متخصص متوقع از حکومتها یا به عنوان یک محقق آماتوری که توقع پاداش ندارد؟" |
You are subscribed to email updates from نوزدهم To stop receiving these emails, you may unsubscribe now. | Email delivery powered by Google |
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610 |
--
ارسال توسط Blogger به GODFATHE Band در 9/28/2011 12:59:00 PM
--
ارسال توسط Blogger به GODFATHE Band در 9/28/2011 12:59:00 PM
--
ارسال توسط Blogger به GODFATHE Band در 9/28/2011 12:59:00 PM
--
ارسال توسط Blogger به GODFATHE Band در 9/28/2011 12:59:00 PM
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر