428The_Godfather_II_2The%20Godfather273TheGodfather2020305The_Godfather_II_1

Go English

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

[Persian Green Movement] Fwd: Fw: نامهٔ عاشقانهٔ یک بسیجی‌!


Sent: Thu, July 8, 2010 11:48:50 PM
Subject: Fw: نامهٔ عاشقانهٔ یک بسیجی‌!




یک بسیجی چگونه نامه عاشقانه می نویسد؟


با درود به روان بنیانگزار کبیر انقلاب و با کسب اجازه از محضر مقام عظمای ولایت و آرزوی پیروزی اسلام بر کفر و از بین رفتن سران فتنه و طلحه و زبیر و بد حجابها و دیگر عناصر ضدانقلاب نامه عاشقانه خودم را آغاز میکنم.

خواهر بسیجی فاطی خانوم!
سلام علیکم و رحمت الله!
الان که این نامه را برای تو می نویسم حلقه های اشک از گوشه های چشمانم سرازیر شده است. امیدوارم خدا توفیق دهد بار دیگر در جوار شما قرار بگیرم و روی زیبای شما را از روی چادرببینم و شاید هم اگر خدا خواست یک بشگونی ازت بگیرم و با هم به نماز جمعه برویم  و شب هم یک جایی را پیدا کنیم و با کسب اجازه از مقام شامخ ولایت با هم اسلام را پیاده نماییم. میدانم تو هم همین احساس را داری ولی رویت نمیشود آنرا بیان کنی. ولی من همانطور که آقا فرمودند خواص مواضع خود را صریح و روشن بیان کنند و بصیرت داشته باشید این کار را کردم.

عزیزم!
یادت می آید ما چگونه با هم آشنا شدیم؟ الان یکسال از آن واقعه می گذرد. آنروز برای سرکوب فتنه از شهرستانها به تهران آمده بودیم  و همه برادرها و خواهرها برای گرفتن کیک و ساندیس هجوم آورده بودند و همدیگر را هل میدادند. من عقب یک وانت بار ایستاده بودم و داشتم ساندیس ها را بین برادران و خواهران ارزشی توزیع میکردم. یک وقت چشمم توی آن همه جمعیت به روی زیبای شما افتاد که داشتی داد میزدی: « اینقدر هل ندهید. دارم خفه میشم...برای سلامتی آقا صلوات!» که من بهت چشمک زدم و ازت خواستم بروی و جلوی وانت بار بنشینی و منتظر من شوی.
من هم از شدت هیجان و عجله نفهمیدم چگونه آن همه کارتن های ساندیس را  بین برادرها و خواهرها تقسیم کردم. فقط یادم می آید کارتن ها را پرت کردم توی جوب خیابان و آنها حمله کردند وسط جوب و از سر و کله هم بالا میرفتند. البته یک کارتن را برای خودمان کنار گذاشتم و بعد آمدم جلو و با هم رفتیم زیر زمین مسجد محله و آنجا نشستیم و همه ساندیس ها را خوردیم و حالت عرفانی پیدا کردیم.

فاطی کماندوی عزیزم!
خیلی دلم برایت تنگ شده و میترسم همین روزها یک کاری دست خودم بدهم. کنترل اعصابم را از دست داده ام. هر وقت توی خیابون ساندیس می بینم یاد تو می افتم. هر وقت وانت آبی رنگ نیسانی را توی خیابان می بینم بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر میشود و فوری میروم و به راننده آن گیر میدهم. اصلا دست خودم نیست دیگر. همش بخاطر این است که تو را دوست دارم و حاضرم جان ناقابل خودم را برایت عملیات انتحاری کنم.

عزیزشیرین تر از جانم!
آرزوی من این است که یکبار اسم مان در قرعه کشی صندوق قرض الحسنه مسجد محله بیرون بیاید و جایزه سفر زیارتی به عتبات عالیات نصیب ما دو نفر شود. بخاطر همین هرروز صد رکعت نماز حاجت میخوانم تا اسم هر دو نفرمان در قرعه کشی ماه آینده دربیاید. البته به شرطی که تا آن زمان شناسنامه ام پیدا شود تا بتوانم بروم در آنجا یک حساب پس اندازی را باز نمایم.
آخه شناسنامه ام را از آن روز انتخابات که به پایگاه بسیج داده بودیم تا برایمان در چند حوزه رای بدهند گم شده و هربار که مراجعه میکنم میگویند کارهای اداری اش تمام شده و فقط یک امضایش مانده که مسولش رفته غزه و آنجا اسیر صهیونیسم شده و تا او نیاید هیچ کس حق امضا ندارد. ایشالله که هرچه زودتر آقا ظهور کند و کلک این صهیونیسم را بکند تا شناسنامه ما هم به دستمان برسد.






--
شما به این دلیل این پیام را دریافت کرده اید که در گروه Google Groups "Persian Green Movement" مشترک شده اید.
جهت پست کردن مطلب به این گروه، ایمیلی به newourvotes@googlegroups.com ارسال کنید.
جهت لغو اشتراک از این گروه، ایمیلی به newourvotes+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای گزینه های دیگر، از این گروه در http://groups.google.com/group/newourvotes?hl=fa دیدن کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

CopyRight © 2006 - 2010 , GODFATHER BAND - First Iranian News Portal , All Rights Reserved