Sent to you by . via Google Reader:
در کشورهای تکمحصولی مانند ایران که حکومت قسمت اعظم اقتصاد را در دست دارد «حکومت» در یک سو قرار میگیرد و «طبقات اجتماعی» در سوی دیگر. هر چند به هر حال طبقهی که سرمایه را در دست دارد به طبقهی حاکم نزدیکتر است اما تشکیل دهندگان آن طبقه نیستند. به عبارت سادهتر در کشورهایی توسعهیافته طبقات اجتماعی روبهروی هم قرار میگیرند اما در کشورهایی مانند ایران وقتی چتردیکتاتوری سعی میکند تمام طبقات را تحت کنترل خود درآورد عملا طبقات اجتماعی علیرغم تضاد منافعشان داری دشمن مشترک میشوند: «دیکتاتوری حاکم». پس دور از انتظار نیست که تمام اقشار اجتماعی از کارگران و کشاورزان تا کارمندان و تکنوکراتها و کاسبان خردهپا و صنعتگران کوچک و بزرگ و بازاریان همه بتوانند در جبههیی در مقابل حکومت قرار گیرند زیرا حکومت عملا دیکتاتوری خود را بر تمام این طبقات اعمال میکند و نمایندهی هیچکدام نیست. حکومت نمایندهی قشر کوچکی است که از راه تسلط بر چاههای نفت و سایر منابع دولتی و حکومتی ثروتاندوزی میکنند. قبل از انقلاب هم عملا همین اتفاق افتاد و تمام طبقات اجتماعی در مقابل حکومت شاه و هزارفامیلی که اقتصاد را در دست داشتند قرار گرفتند.
تا قبل از انتخابات پیشین عملا کموبیش قواعد بازی بین جناحها رعایت میشد. هر چند دیکتاتوری برای «غیرخودیها» و اکثریت مردم وجود داشت اما نوعی دموکراسی و توازن قوا در بین خودیها اعمال میشد.(۱) اما در سال گذشته خامنهای و جناحی که دست بالا را در ساختار قدرت داشت «بازی» را برهم زد و چتر دیکتاتوری را تا جناحها و اقشار داخل خود حکومت هم گسترش داد. از سوی دیگر مردم هم که در کشاکش دعواهای درون نظامی عملا دیده بودند این نظام اصلاحپذیر نیست٬ و خودش به قواعدبازی که خود نهاده است اهمیت نمیدهد٬ دیگر منتظر فرمان کسی نشدند و به خیابانها ریختند و مهدی کروبی و میرحسین موسوی هم میدیدند دیگر مانند زمان محمد خاتمی نمیتوانند راه میانه انتخاب کنند دو راه بیشتر پیش رو ندارند یا «مردم» یا «رهبر»(۲) خامنهای از همهی کسانی که خواص مینامید خواست که چنین کنند و میانه نباشند یا مطیع «رهبر»ند یا در صف «دشمن». در این میان جناج احمدینژاد که اصولا در خط رهبر نیست و خط و ربط خودشان را دارد عملا متحد «رهبر» محسوب میشود. خامنهای و جناح پشتسرش به احمدینژاد به عنوان عاملی برای دوران گذار نگاه میکردند. «سگی» که برای بیرون کردن «گربه» از خانه مورد نیاز است. اما این «سگ» کمکم خودش دارد تبدیل به مزاحم میشود. البته احمدینژاد اصولا آدم بیبتهیی است و خودش و تمام اطرافیانش هیچکدام سابقهیی و نفوذی در قدرت سیاسی در ایران ندارند از آغاز هم آمده بودند تا به راحتی دورانداخته شوند.
به هر حال این که بازار روزی در مقابل احمدینژاد و خامنهای میایستد دور از انتظار نبود و قابل پیشبینی بود هر چقدر رژیم به سوی یک پارچه کردن قدرت در درون خود پیش میرود اقشار و طبقات اجتماعی گستردهتری را در مقابل خود قرار میدهد و کار را به جایی میکشند که دو صف مشخص و کاملا متمایز شکل بگیرد «مردم» و «رهبر» (۳)
چندی پیش در مطلبی به نام «راه رهایی ایران از کردستان میگذرد!» نوشتم:
کردستان راه را نشان داده است «وحدت» و «اعتصاب عمومی»! و مردم ایران اگر میخواهند از شر این هیولای خونآشام٬ این سیدعلی افسارگسیخته٬ این نظام فاسد و پوسیده و موریانهزده٬ خلاص شوند راهی ندارند جر «وحدت» و «اعتصاب عمومی»!
امروز پیوستن به بازار مسئلهیی نیست که بتوان در آن تردید کرد و اما و اگر آورد. در واقع این ما نیستیم که به «بازار» پیوستهایم این «بازار» است که سقوط و سرنگونی رژیم را میبیند و میداند حمایت از این رژیم به جز نابودی همین چیزی هم که دارند حاصلی دربرندارد.
پانویس
۱) جمهوری اسلامی در سی سال گذشته علیرغم دیکتاتوری که بر اکثریت مردم اعمال کرده بود توانسته بود بخشی از اقشار اجتماعی و در درون جناحهای خودش نوعی آزادی نسبی و تعادل را حفظ کند. جناحهای مختلف حضور داشتند و اختلافاتشان نوعی بازتاب اختلافات سایر اقشار با کل حکومت بود به همین دلیل مردم وقتی از دست جناحی به تنگ میآمدند به جناح دیگر پناه میبردند و در این میان اکثریت خاموشی هم بود که وحشت سرکوب شدید دههی شصت را تجربه کرده بودند به نوعی سکوت و سازش و ناسزاگویی و در دل رضایت داده بود و وارد بازیهای جناحهای مختلف حکومت نمیشدند. در دو دههی گذشته جناحهای مختلف حکومت توانسته بودند تا حدود زیادی قواعد بازی را بین خود حفظ کنند. دعواهایشان را در جایی مانند مجلس یا لابیهای قدرت حل و فصل کنند وقتی اکثریت خاموش در دوم خرداد به صحنه آمد و در انتخابات نقش بازی کرد قاعده بازی را به هم نزدند و کسی را که مردم انتخاب کرده بودند هر چند متناسب با قدرتمندی جناحهای داخل حکومت نبود اما به رسمیت شناختند. به عبارت سادهتر تا قبل از آن تقسیم قدرت در اتاقهای دربسته صورت میگرفت و جناحها نسبت به قدرت و نفوذی که در بین هواداران و اقشار وابسته به حکومت داشتند قدرت را در بین خود دست به دست میکردنند. در این سالها اکبر رفسنجانی حرف اول و آخر را میزد او نقش بسیار مهمی در تعادلبخشی بین جناحها داشت گاه جناحی را به حاشیه میراند گاه به قدرت میرساند. اما در دوم خرداد جناحی که در ساخت قدرت ضعیف شده بود به قدرت رسید٬ هر چند رفسنجانی٬ که میدید روزبهروز در ساخت قدرت دارد ضعیفتر میشود با حمایت از به قدرت رسیدن خاتمی به این امید که محمد خاتمی نمیتواند قدرت را حفظ کند و کنار میکشد و راه برای به قدرت رسیدن دوبارهی او باز میشود٬ کمک کرد تا محمد خاتمی به قدرت برسد و رای مردم خوانده شود اما به طور کلی فاکتور و عامل جدیدی در مناسبات قدرت مطرح شده بود: «رای مردم». در مطلبی ومفصلتر در این مورد نوشتهام:«آیا ج.ا. میتواند مانند دههی ۶۰ جنایت کند؟»
در هشتسالی که به دوران اصلاحات مشهور شده است. تمام تلاش خامنهای و جناحی که در ساختار قدرت بسیار قویتر از جناح موسوم به اصلاحطلب بودنند تلاش کردند تا اقشار اجتماعی را که امیدبسته بودند با حمایت از محمد خاتمی٬ و یکی از جناحهای داخل حکومت٬ به بخشی از حقوق خود دست پیدا کنند با تهدید و تشدد یا تطمیع و تلطف از این جناح جدا کنند. ضعیف شدن رفسنجانی در ساختار قدرت هم عملا دیگر چانهزنیها را غیرممکن کرده بود. ظهور احمدینژاد و جناح بسیار ضعیفی که از او حمایت میکرد در چنین فضایی میسر شد. تفرقه و تشتت در جناح اصلاحطلب٬ به دلیل این که خاتمی نتوانسته بود با برگ برندهیی که در دست داشت٬ رای مردم٬ بازی مناسبی برای کسب قدرت بیشتر کند و قدرت از دست رفتهی این جناح را به آن بازگرداند و از سوی دیگر مردم هم مایوس شده بودند که با محافظهکاریها خاتمی بتوانند اندکی از قدرت جناح دیگر بکاهند و به برخی مطالبات خود برسند. عملا جناح اصلاحطلب از هم پاشیده بود. رفسنجانی هم در مماشاتهای پیدرپیاش از یک سو تمام قدرت خود را در ساخت قدرت از دست داد٬ در بین مردم هم که از آغاز محبوبیتی نداشت زیرا او را یکی از ستونهای مهم جمهوری اسلامی میدانستند و حتی از خامنهای هم قویتر برمیشمردند. رفسنجانی مصداق خوبی از ضربالمثل از آنانجا رانده و از اینجا مانده است.
انتخاب احمدینژاد هر چند با حرفوحدیثهایی همراه بود اما در چارچوب حرکت جناحها و قواعدبازیشان میگنجید. به هر حال احمدینژاد رای آورده بود گیرم خامنهای تقلبی در قواعد بازی کرده بود و بسیج و سپاه را که قرار بود بیطرف باشند به میدان آورده بود. به هر حال اینجناحها قماربازهایی بودند که هر وقت هم میتواستند تقلب هم میکردند و از این نظر زیاد بدهکار هم نبودند.
۲) این اتفاق عملا برای شاه هم افتاد. پس از کودتای سال ۳۲ هر چند بخشی از جناح حاکم حذف شد اما هنوز شاه قدرت مطلقه نبود و جناحهای مختلف در شکلبخشی به قدرت سیاسی نقش داشتند. در سال ۴۲ و با حذف امینی عملا رژیم شاه یکپارچه شد و به سوی حذف کامل تمام جناحها پیش رفت و موجب شد تمام طبقات اجتماعی در مقابلش قرار گیرند.
۳) همین اتفاق کموبیش در قبل از انقلاب ۵۷ هم افتاد و جامعه چنان دو قطبی شد که عملا جامعه به دو بخش «شاه» و «مردم» تقسیم شد و طرفه این که حتا وقتی خود شاه گفت صدای انقلاب را شنیدم و میخواست جزیی از «مردم» شود دیگر پذیرفتنی بود. بختیار هم که میخواست راه سومی را بگشاید زیر فشار رودررویی «مردم»-«شاه» له شد.
مطالب مرتبط
* دستگیری میرحسین و کروبی آخرین میخ به تابوت ج.ا.ا.
* شیطان بزرگ، امام کوچک و ماه عسل زهرهماری
* «حوزه» و «بازار» دو ستون «جمهوری اسلامی» در مقابل آن قرار گرفتند.
ارسال به: ::::::::::::::::::::::
Things you can do from here:
- Subscribe to بلوا using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه "Ma Bishomarim" مي باشد.
جهت ارسال مطلب به این گروه، به آدرس life-companion@googlegroups.comایمیل ارسال کنید
برای لغو عضويت از این گروه، یک ایمیل به آدرس life-companion+unsubscribe@googlegroups.com
ارسال نمائيد.
برای بازديد از سایر امكانات گروه، به این آدرس مراجعه کنید http://groups.google.com/group/life-companion?hl=fa
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر