شروع تاريخ
رازي با من نيست …
قلبم كتابي گشوده است !
خواندنش براي تو مشكل نيست، عشق من !
زندگيام
از روزي آغاز شد
كه دل به تو دادم!
از : نزار قرباني (1998-1923) سوريه
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
عنوان (؟)
وقتي كه مرگ ما را بربايد
- تو را و مرا –
نبايد كه در پايان راهمان
علامت سوالي
بر جاي بماند!
تنها نقطهأي ساده …
همين (و) بس !
چراكه ما
در حيات كوتاه خويش
فرصتهاي بيشماري داريم
اگر دريابيمشان!
از : مارگوت بيكل : آلمان
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
انديشيدن به تو
انديشيدن به تو زيباست
و اميدبخش
آن چنان كه شنيدن ترانهأي
از خوشصداترين خنياگر جهان …
اما ديگر اميد مرا راضي نميكند !
ترانه شنيدن نيز!
ميخواهم خودم ترانه بگويم !
از: ناظم حكمت (1963- 1902)، تركيه
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
سپيده
دل من
با طلوع هر سپيده
از روياهاي دور عشقهاي تلخ خبر ميدهد!
نور خورشيد
قاصد دريغهاي بيمرز است
و اندوهي كور در عمق روح !
شب حجاب سياهش را بر ميچيند
تا روز گسترهي پرستاره را بپوشاند !
با اين روان شبزده چه خواهم كرد،
در اين دشت در محاصرهي فلق؟
اگر فانوس چشمهاي تو خاموش شود
و تنم حرارت نگاهت را حس نكند
چه خواهم كرد؟
چرا تو را در آن شب روشن از دست دادم ؟
سينهام امروز
مثل ستارهأي مرده باير است !
از: فدريكو گارسيا لوركا (1936-1898)، اسپانيا
-- رازي با من نيست …
قلبم كتابي گشوده است !
خواندنش براي تو مشكل نيست، عشق من !
زندگيام
از روزي آغاز شد
كه دل به تو دادم!
از : نزار قرباني (1998-1923) سوريه
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
عنوان (؟)
وقتي كه مرگ ما را بربايد
- تو را و مرا –
نبايد كه در پايان راهمان
علامت سوالي
بر جاي بماند!
تنها نقطهأي ساده …
همين (و) بس !
چراكه ما
در حيات كوتاه خويش
فرصتهاي بيشماري داريم
اگر دريابيمشان!
از : مارگوت بيكل : آلمان
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
انديشيدن به تو
انديشيدن به تو زيباست
و اميدبخش
آن چنان كه شنيدن ترانهأي
از خوشصداترين خنياگر جهان …
اما ديگر اميد مرا راضي نميكند !
ترانه شنيدن نيز!
ميخواهم خودم ترانه بگويم !
از: ناظم حكمت (1963- 1902)، تركيه
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
سپيده
دل من
با طلوع هر سپيده
از روياهاي دور عشقهاي تلخ خبر ميدهد!
نور خورشيد
قاصد دريغهاي بيمرز است
و اندوهي كور در عمق روح !
شب حجاب سياهش را بر ميچيند
تا روز گسترهي پرستاره را بپوشاند !
با اين روان شبزده چه خواهم كرد،
در اين دشت در محاصرهي فلق؟
اگر فانوس چشمهاي تو خاموش شود
و تنم حرارت نگاهت را حس نكند
چه خواهم كرد؟
چرا تو را در آن شب روشن از دست دادم ؟
سينهام امروز
مثل ستارهأي مرده باير است !
از: فدريكو گارسيا لوركا (1936-1898)، اسپانيا
برای نظر دادن همین میل را
Reply to all
بزنید و بدون تغییر دادن موضوع ، نظر خود را اضافه کنید
این ایمیل را برای دوستان خود ارسال کنید
** مسئولیت محتویـــــات این ایمیل متوجه فرستنده آن مـــی باشد **
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه "ام تي ان ايرانسل" است
جهت ارسال ایمیل به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به:
mtnirancell@googlegroups.com
برای لغو ثبت نام در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به:
mtnirancell-unsubscribe@googlegroups.com
برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در:
http://groups.google.com/group/mtnirancell?hl=fa
-_-_-_-_-_- گروه مستقل ام تی ان ایرانسل -_-_-_-_-_-
سپاسگزاریم، مدیریت انجمن ام تی ان ایرانسل گــــــو گل - مهرداد ، کیـان و " شما "
شما خود ، مدیر گروه هستید..
** مسئولیت محتویـــــات این ایمیل متوجه فرستنده آن مـــی باشد **
..::.. دیدگانت را بشوی. دنیا را همانگونه که هست ببین..::..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر